×

جستجو

چگونه با اضطراب کمتری در فضای دانشگاهی زندگی کنیم: چهار گام به‌سوی حرفۀ دانشگاهی بدیل

نویسندگان: کارل سدرستروم[۱] و مایکل مارینِتو[۲]

ترجمۀ سیدمجید میرنظامی

اگر این ادعا همچنان درست باشد که شغل دانشگاهی با آموزش و نوشتن سروکار دارد، پس در این عصر بنیادگرایی بازار[۳]، این دو نقش دانشکده‌ای، ماهیتی متفاوت یافته‌اند. پژوهشگران موفق همان‌طوری هستند که کریستوفر هیچنز[۴]  روزی خطابشان می‌کرد:«خودبزرگ‌بینان کوچک». آنان قلمروی کوچک و متمایزی برای خودشان دست‌وپا کرده‌اند که از آن‌جا با خیال راحت حکم می‌رانند. نوشته‌هایشان هم به درد خواندن نمی‌خورد و هم کسی آن را نمی‌خواند، و هیچ‌کدام از این دو معضل ناکامی تلقی نمی‌شود، زیرا همان‌طور که راسل جَکوبی[۵]  به ما خاطرنشان کرده است: «اگر متن شما خوانا باشد و خوانده شود پس روزنامه‌نگارانه تلقی می‌شود – و این خودش مصیبتی است.» و نیز همو اضافه می‌کند:«اگر هیچ‌کس آن را نخواند، قطعاً کسی علیه شما موضع نمی‌گیرد.»

همین داستان دربارۀ آموزش نیز صادق است. حداقل در جایی که ما درس می‌دهیم ـ بریتانیا و سوئد ـ اینکه در دانشگاهی پژوهش‌محور مُدَرسی ‌بی‌علاقه باشید، موجب شرمندگی نیست. در این بخش نهادی، میزان فاصله‌ای که شما می‌توانید با دانشجویانتان حفظ کنید، معیار موفقیت دانشگاهی تلقی می‌شود. در طول این سال‌ها به هر دوی ما توصیه کرده‌اند که زمان و همّتمان را صرف پژوهش کنیم، نه آموزش.

در این میان، کسی به آرمان‌های آموزشی یا خدماتی ــ یعنی آموزش چیزی که واقعاً دانشجویان را سر ذوق بیاورد یا نوشتن چیزی که واقعاً خوانده شود ــ بها نمی‌دهد.

ما اما پیشاپیش این را می‌دانیم و می‌دانیم که این وضعیت قرار نیست در یک چشم‌به‌هم‌زدن تغییر کند. پس برای برخی از شما که از نق‌نق‌های بی‌فایده خسته شده‌اید و می‌خواهید برای حل آن آستین بالا بزنید، ما چهار گام برای حرکت به‌سوی حرفۀ دانشگاهی بدیلی پیش پای شما می‌نهیم.

این قدم‌ها نه راه‌های میان‌بر به‌سوی ترقی دانشورانه‌اند، و نه اینکه حرکاتی انتحاری در حرفۀ ما هستند. هردوی ما نمونه‌های حیّ‌وحاضر طی چنین مسیری هستیم. این درست است که شاید ما را به‌منزلۀ الگو در دانشگاه‌هایمان برنگزینند؛ چون، پیش از همه، نوشته‌های ما بسیار کوتاه‌اند و جهت‌گیری‌شان بسیار غیرآکادمیک است. با این حال، ما عمدتاً به حال خود رها شده‌ایم تا علایق گسترده‌ترمان را دنبال کنیم، و این همۀ آن چیزی است که محتاجش هستیم. 

گام شمارۀ ۱: بلندپروازی‌های دانشگاهی‌تان را بُکشید. همواره بین آرمان روشنفکرانه‌تان و توقع‌های نهاد دانشگاهی از شما، کشمکشی وجود دارد.

گرچه روشنفکران آرمان‌خواه، یعنی کسانی چون ما، کاملاً آزاد نیستند تا آنچه را که می‌خواهند انجام دهند، می‌توانند رویکرد خاصی نسبت به  کارفرمایان دانشگاهی‌شان داشته باشند. ما می‌توانیم به‌جای اینکه بخشی از مؤسسه بشویم – پرکردن گزارش‌ها، حضور در کمیسیون‌ها، گلف‌بازی با رؤسا ـ خود را صرفاً مقیم مؤسسه بدانیم و اضافه بر امور ضروری کار اداری دیگری انجام ندهیم. در همین حین، ما می‌توانیم از آزادی و فراغتی که با این شغل نسبتاً امن قرین است، لذت ببریم و آخر هفته‌ها و تعطیلات درست‌وحسابی داشته باشیم، نعمتی دست‌نیافتنی که این روزها مختص زندگی خویش‌فرمایان شده است. همان‌گونه که مارک گریف[۶] در سال ۲۰۱۵ در جستاری دربارۀ روشنفکران مردمی نوشته، «فرد باید همزمان بتواند هم خودش را از حال‌وهوای دانشگاهی منفک کند و هم، در عین حال، خودش را از نظر مالی درون دانشگاه جا دهد.»

ترفند چنین کاری این است که راه رفتن و حفظ تعادل روی آن خط باریک را یاد بگیرید. هنگامی که شما شغلی دانشگاهی به دست می‌آورید، ممکن است بخواهید که در همان ردۀ پایین بمانید و فقط توقع‌های ابتدایی را اجابت کنید. لبخند بزن و به نشانۀ رضایت سری بجنبان، ولی مبالغه نکن. سپس رفته‌رفته ـ بدون لو دادن ماجرا- بی‌تفاوتی و بی‌علاقگی را نسبت به خواسته‌های مؤسسه بپرورید. ذره‌ذره باید خود را از روحیۀ حاکم بر دانشگاه حرفه‌ای دور کنید.

آنچه اینجا پیش نهاده‌ایم نه تازه است و نه انقلابی. سی. رایت میلز[۷] در نامه‌ای به دوست خیالی‌اش، توواریش[۸]، نوشت که او استادی «شُل و ول» بود. او، آن‌طور که خودش نوشته، «بیرون نهنگِ[۹]» فضای دانشگاهی زندگی کرد.

اما نکتۀ حیاتی این است:اگر ما از نظر روحی بیرون دانشگاه باقی بمانیم، معنی‌اش این نیست که باید روی مبل لم بدهیم یا درهای اتاق کارمان را قفل کنیم و کل روز را بخوابیم و درامد همیشگی‌مان را به جیب بزنیم. بلکه ما باید از زمان به‌نحو دیگری استفاده کنیم. یعنی آن را صرف فعالیت‌های فکری ارزشمند کنیم. یعنی همان کاری را انجام دهیم که گری تی. مارکسِ[۱۰] جامعه‌شناس پس از اوج‌گیری و سقوط زندگی حرفه‌ای‌اش در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ در پیش گرفت. او در سال ۱۹۹۰ در جستاری اعتراف‌گونه توضیح داد که چطور همانند اَبَرنواختری دانشگاهی آغاز به کار کرد. اما هرچه او بیشتر از نردبان ترقی در دانشگاه بالا رفت، مسئولیت‌هایش گسترش یافت و سنگین‌تر شد. به او دبیری مجله‌ها را پیشنهاد می‌کردند، از او دعوت می‌کردند تا نطق‌های اصلی را ایراد کند و از او درمی‌خواستند تا نقش‌های ارشد مدیریتی را به‌عهده بگیرد. مارکس معتقد بود که پارادوکس موفقیت دانشگاهی این است که «زمان کمتری به شما می‌دهد تا اصل کاری را انجام دهید که بابتش به شهرت رسیده‌اید.»

کم‌کم اوضاع برای مارکس رو به وخامت نهاد- «بوی خوش موفقیت» که در ابتدا به مشامش رسیده بود «به بوی نسبتاً متعفن بدل شد.» او دلسرد و عصبانی شد و دیگر نمی‌دانست که در فضای دانشگاهی چه کار می‌کند. در نهایت مقام استادتمامی را رد کرد و ناگزیر شد که از نو آغاز کند. پس برای اجتناب از تکرار سرنوشت گری مارکس، بهتر است که جاه‌طلبی‌های دانشگاهی را کنار بگذارید.

گام شمارۀ ۲: آماتور باشید. وقتی خودتان را از تمامی جاه‌طلبی‌های دانشگاهی خلاص کردید، آماده می‌شوید تا با صدای رسا بگویید: «من یک آماتورم.»

هر دوی ما آماتوریم. هرگز برای نوشتن آموزش ندیده‌ایم؛ هرگز برای معلمی تربیت نشده‌ایم. البته، یکی از ما مجبور شد که درس آموزش معلمی را در نیم‌سالی با یک مشاور مدیریت بگذراند- که فایدۀ آن به اندازۀ دورۀ هنرهای رزمی ترکیبی بود که یک فعال صلح برگزارکننده‌اش باشد.

آماتور بودن مایۀ شرمساری نیست. ادوارد سعید با آغوش باز از این واژه استقبال می‌کرد. نزد او آماتور بودن شیوه‌ای از کار فکری بود. او می‌گفت آماتوریسم، یعنی «وسوسه به انجام کاری که محرک آن نه سود یا پاداش، بلکه عشق به کششی سیری‌ناپذیر به کلیت ماجراست.» او ادامه داد که این اشتیاقی است که «در گسستن از قیدوبندهای تخصص‌مندی، و در علاقه داشتن به ایده‌ها و ارزش‌ها به‌رغم وجود محدودیت‌های یک حرفه» قرار دارد.

شما در مقام یک آماتور به‌طبع ضد نگاه ابزاری هستید. شما عمدتاً نسبت به پاداش‌های بیرونی و مقام بی‌تفاوت هستید. هنگامی‌که پژوهش می‌کنید، دنبال این نیستید که جایگاه بالاتری نسبت به همکاران دانشگاهی‌تان به دست آورید. شما فقط به دنبال حفظ شغلتان و اطمینان از اخراج نشدن هستید.

پس از اینکه زندگی حرفه‌ای گری مارکس خراب شد، او خود را در هیئت فردی دانشگاهی بازآفرینی کرد که علائق فکری گسترده‌ و جاه‌طلبی‌های حرفه‌ای کمینه‌ای داشت. البته این سوگیری، کسانی را که «دستشان بر اهرم جوایز» قرار داشت، سر ذوق نیاورد. او هرگز کارمند نمونۀ ماه نشد. با این حال، مارکس خاطرنشان می‌کند که این سوگیری «احتمالاً کیفیت محصول فکری را بهبود می‌بخشد» و «حس خوبی به آدم می‌دهد و او را سرحال نگه می‌دارد.»

پذیرش روحیۀ آماتوری یاداور این است که اگرچه می‌توانی خودت را دانشگاهی بدانی، تو تنها کسی نیستی که می‌تواند دربارۀ موضوع‌های اجتماعی سخن بگوید و بنویسد. میلز زودتر از همه این نکته را ذکر کرد که روزنامه‌نگاران، فیلم‌سازان، نویسندگان و هنرمندان نیز مشغول کار علوم اجتماعی‌اند و کارشان به‌هیچ‌روی  پَست‌تر نیست. اگر فیلم «وایر[۱۱]» را دیده باشید، یا کتاب‌های باربارا اِرِنرایک[۱۲] را خوانده باشید، می‌دانید که چه می‌گوییم.

ما در مقام آماتورها باید ذهنی باز داشته باشیم و نیازمندیم که بازارهای فروش متنوعی را بیازماییم و روی نحوۀ اشاعۀ ایده‌هایمان کار کنیم. چیزی که ما را به گام سوم می‌رساند.

گام شمارۀ ۳: از بدنویسی دست بکشید.

دانشگاهیان امروزه بیشتر از هر زمانی در کار انتشارند. اما مشکل آنان حجم انتشار نیست، بلکه کیفیت آن است. مقاله‌های دانشگاهی ما با استفاده از زبان گُنگ حرفه‌ای  و کاربرد فعل مجهول به‌ندرت برای خواندن جذاب هستند. اما چه کسی اهمیت می‌دهد؟ وقتی کسی دنبال موفقیت دانشگاهی است، نثر بد ضرورتاً نقصان تلقی نمی‌شود. شاید غریب به نظر برسد که ما را مصرانه به نگارش بی‌کیفیت دعوت می‌کنند، درست همان‌گونه که مایکل بیلیگ[۱۳]  در بدنویسی را یاد بگیر[۱۴] آن را شرح می‌دهد.

مسلماً، خوب‌نوشتن دشوار و زمان‌بر است، و اغلب ما هرگز نویسندگان بزرگی نخواهیم شد. اما می‌توانیم از بدنوشتن دست بشوییم یا لااقل کوشش مجدانه برای بدنویسی را کنار بگذاریم. راهنماهای مفیدی برای این کار وجود دارند، که می‌توانند در این مسیر یاری‌تان دهند ـ مانند کتاب دربارۀ نوشتن[۱۵] اثر استفن کینگ[۱۶] و دربارۀ خوب‌نویسی[۱۷] اثر ویلیام زینسر[۱۸].

اما به همان اندازه که به پرسش «چگونه» نوشتن نیاز داریم، باید به «چه نوشتن» نیز بها دهیم. آیا ما دربارۀ موضوع‌هایی که ارزش توجه دارند می‌نویسیم؟ یعنی موضوع‌هایی که ترغیب‌کنندۀ ما باشد؟ موضوع‌هایی که ترغیب‌کنندۀ دیگران باشد؟ اغلب به نظر می‌رسد که ما دربارۀ موضوع‌هایی می‌نویسیم که نه کسی را ترغیب می‌کند و نه طنینی برای هیچ‌کسی در هیچ‌کجا دارد. برای مثال، پژوهش قانع‌کننده‌ای را در نظر بگیرید که پاتریشیا ویلنر[۱۹] در سال ۱۹۸۵ دربارۀ مجلۀ «مرور جامعه‌شناختی آمریکا[۲۰]» انجام داد. او در تغییرات اصلی جامعه‌شناسی بین سال‌های ۱۹۳۶ و ۱۹۸۲ به موضوع‌هایی توجه کرد که آن ژورنال در سال‌های مذکور پوشش داده بود و دریافت که رویدادهای اصلی اجتماعی و سیاسی آن دوران عمدتاً نادیده‌ گرفته شده است. تا میانۀ دهۀ ۱۹۵۰، فقط تعداد کمی از مقاله‌ها (یک درصد) دربارۀ جنگ سرد و بگیر و ببندهای مک‌کارتی[۲۱] بود.

به نظر نمی‌آید که در حوزۀ تخصصی ما، یعنی مدیریت بازرگانی، اوضاع بهتر باشد. بر طبق نظر دنیس توریش[۲۲]، استاد رویال هالووی در دانشگاه لندن، هیچ‌کدام از ژورنال‌های مهم در این حوزه «مقاله‌ای اساسی دربارۀ رکود بانکی سال ۲۰۰۸» منتشر نکردند.

گام شمارۀ ۴: تدریس درست‌وحسابی را آغاز کنید.

 دانشگاهیان معمولاً نمی‌خواهند به این اذعان کنند، ولی ما در مقام معلم، واقعاً از آزادی چشم‌گیری بهره‌مندیم. و اینکه، خیر، دانشجویان آن‌قدرها که ما دوست داریم تصور کنیم فایده‌جو نیستند. باور کنید یا نه، آنان معمولاً دنبال آموختن‌ هستند. چند سال پیش، ما با چهل دانشجوی سال سوم کارشناسی در مدرسۀ بازرگانی مصاحبه کردیم. آیا می‌دانید که چه چیزی بیش از همه آنان را می‌آزرد؟ اینکه استادان دربارۀ آنان با افعال مستقبل صحبت می‌کردند، به‌عنوان رهبران تجاری یا کارآفرینان آینده، گویی این رؤیای مشترک همۀ آنان بود. نه‌تنها آنان رؤیاهای دیگری داشتند، بلکه می‌دانستند ـ با درنظرگرفتن تعداد زیاد فارغ‌التحصیلان بازرگانی ـ همۀ آنان نمی‌توانستند مدیر شوند.

تدریس برای روشنفکران آرمان‌خواه، فرصت بی‌همتایی است. زمانی‌که برای مجله‌های دانشگاهی می‌نویسید، باید خیلی خوش‌شانس باشید تا مخاطبانتان از تعداد انگشتان یک دست فراتر رود. اما در مورد تدریس این‌طور نیست. نه‌تنها به مخاطبان خیلی بیشتری دسترس خواهیم داشت، بلکه، همان‌طور که راسل جکوبی در «آخرین روشنفکران[۲۳]» نوشته است، ما «دانشجویانی داریم که از زیر دست ما رد می‌شوند و به جایی دیگری می‌روند.» و با در نظر گرفتن دانشجویانی که هرساله از مسیر دانشگاه عبور می‌کنند، در نهایت، شما تأثیرگذار هستید.  

در مقام آماتوری که از خودش شرمنده نیست، باید به آزمودن فرم علاقه‌مند باشید. نباید به سریال‌های تلویزیونی، کلکسیون‌های جعبه‌ای یا حتی تبلیغات به دیدۀ تحقیر بنگرید، زیرا شما خبرگی پس این محصولات را می‌دانید و آن را تحسین می‌کنید؛ و همان‌طور که جرالد گراف[۲۴] در «بی‌عرضه در آکادمی: چگونه تدریس حیات ذهنی را تیره‌وتار می‌کند» نوشته، می‌دانید که «اگر مؤسسه‌های آموزشی به قصد جلب توجه دانشجویان خواستار رقابت با رسانه‌اند... آنان باید لااقل به‌اندازۀ مدیران رسانه‌ای حین تولید یک تبلیغ نوَدثانیه‌ای، در ارائه‌هایشان تفکر جدی به خرج دهند.»

منظورمان اصلاً ساده‌سازی و به ابتذال‌کشاندن محتوا یا استفاده از لحن کودکانه نیست. فقط همان مقدار از توجه و وسواسی را به کار بندید که انگار در رسانه‌هایی چون تلویزیون یا رادیو کار می‌کنید.

شاید ما نباید نوشتن را از آموزش دادن تفکیک کنیم. هر دو انواعی از تولید است، مانند فیلم مستند. جانّی واتّیمو[۲۵]، فیلسوف ایتالیایی، می‌گوید، نزد من «تفاوتی میان کاری که هنگام تدریس در دانشگاه انجام می‌دهم، و کاری که هنگام ستون‌نویسی در روزنامه انجام می‌دهم، وجود ندارد.»

این ماجرا در مورد گئورگ زیمل[۲۶]، جامعه‌شناس اوایل سدۀ بیستم، نیز صدق می‌کند. از نگاه او تدریس بهترین راه برای آزمودن ایده‌های تازه بود، ایده‌هایی که او می‌خواست بعدها در قالب کتاب بسط دهد. درس‌گفتارهای او چنان همه‌گیر و محبوب شد که روزنامه‌های آلمانی شروع به گزارش آن کردند. اما او از همان آغاز، روشنفکری مردمی نبود. بلکه رفته‌رفته چنین شد. پیش از ۱۹۰۰، ۵۰ درصدِ نوشته‌هایش از مجله‌های دانشگاهی سر در می‌آوردند، نیمۀ دیگر در نشریه‌های غیردانشگاهی منتشر می‌شدند. پس از سال ۱۹۰۰، ۲۸ درصد نوشته‌هایش در نشریه‌های دانشگاهی منتشر می‌شدند و ۷۲ درصد در نشریه‌های غیردانشگاهی. اما مسیری که زیمل برگزید به ما درس تلخی می‌دهد. نپذیرفتن راست‌کیشی حرفه‌ای او را به پایین‌ترین درجه‌ها در فضای دانشگاهی آلمان فرستاد. او در زمان زندگی‌اش در مرتبۀ مربی باقی ماند، فقط در سال‌های اندکی از اواخر عمر حرفه‌ای‌اش استادتمام شد.

او، به هیچ روی، تنها فرد دانشگاهی نیست که بابت نوشتن و تدریس برای مخاطبان گسترده‌تر، از نظر حرفه‌ای به حاشیه رانده شد. بسیاری از روشنفکران بلندهمت، زندگی حرفه‌ای را به هوای کاری بامعناتر به خطر انداختند. آنان اهمیت کمتری به زندگی حرفه‌ای‌شان می‌دادند- و بیشتر به جهانی که در آن می‌زیستند توجه می‌کردند. چیزی که از نظر ما ستودنی است. یاد سخنان فرانتس کافکا بیفتید: «در نزاع بین خویشتن و جهان، جانب جهان را بگیرید.»

دربارۀ نویسندگان:

کارل سدرستروم استادیار نظریۀ سازمانی در مدرسۀ بازرگانی دانشگاه استکهلم است و مایکل مارینتو مدرس اخلاق بازرگانی در مدرسۀ بازرگانی دانشگاه کاردیف است.

نشانی مقاله:

Cederström, C., & Marinetto, M. (2016, September 28). How to Live Less Anxiously in Academe. The Chronicle of Higher Education. https://www.chronicle.com/article/how-to-live-less-anxiously-in-academe/

پی‌نوشت:

1. Carl Cederström
2. Michael Marinetto
3. market fundamentalism
4. Christopher Hitchens
5. Russell Jacoby
6. Mark Greif
7. C. Wright Mills
8. Tovarich
۹. «درون نهنگ» عنوان جستاری سه‌بخشی از جورج اورول است. اورول در عنوان این جستار به داستان یونس پیامبر و نهنگ اشاره می‌کند. زندگی درون نهنگ استعاره‌ای است از زندگی فارغ از مشکلات جهان خارج. یعنی پذیرش واقعیت و کنار آمدن با آن. –م.
10. Gary T. Marx
11. The Wire
12. Barbara Ehrenreich
13. Michael Billig
14. Learn to Write Badly
15. On Writing
16. Stephen King
17. On Writing Well
18. William Zinsser
19. Patricia Wilner
20. The American Sociological Review
۲۱. McCarthy سناتوری امریکایی که در بحبوحۀ جنگ سرد افراد بسیاری را به جرم ارتباط با شوروی به دادگاه کشاند. -م.
22. Dennis Tourish
23. The Last Intellectuals
24. Gerald Graff
25. Gianni Vattimo
26. Georg Simmel
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر