×

جستجو

درباره یک موزه

موزه‌های تاریخی جذاب نیستند. دست کم تجربه من همیشه چنین بوده است. هیچ‌گاه نفهمیده‌ام چطور باید بین نام و سن و صورت اشیائی که آنجاست ارتباطی بیابم و چطور از این ارتباط چیزی بیاموزم. گاهی از ترس محکوم شدن به بی‌علاقگی، ساعتهای زیادی را در موزه‌ای پر از آثار کهن گذرانده‌ام، اما فقط از شکل و رنگ اشیاء لذت برده‌ام و کمتر توجهم به نوشته‌ها و توضیحات جلب شده است و کمتر چیزی درباره گذشته آموخته‌ام. از همین رو همیشه موزه‌های بهتری را در ذهم تصور می‌کنم، موزه‌هایی زیباتر و هیجان‌انگیزتر که نوشته‌ها و شیشه‌های کمتری دارند و فرصت بیشتری برای بازی در آنها مهیاست! اغلب موزه‌هایی که تاکنون دیده‌ام دیوارهای شیشه‌ای بزرگی بوده‌اند؛ قاب‌هایی برای دیدن و موانعی برای نزدیک نشدن. موزه مرزی میان بیننده امروز و رویداد گذشته می‌کشد و در عین قاب کردن تصویری خاص از گذشته، اجازه نمی‌دهد به یادگارهای منتخب نزدیک شویم. ظاهراً چاره‌ای هم نیست؛ زیرا گذشته سرزمین بیگانه‌ای است که ساکنانش به زبانی نا آشنا سخن می‌گویند و ما نیز جز دقت در تصویرها و یادگارهای نمادین راهی برای شناخت آن نداریم. اما مدتی پیش حضور در موزه‌ای را تجربه کردم که گذشته را به صورتی دیگر پیش چشم قرار می‌داد: خانه‌ای رو به دریا با دری کوچک که برای عبور از آن مجبور شدیم سرهایمان را خم کنیم. راهروی کوچک ما را به حیاطی رساند که زیر سایبانی در گوشه آن، سه پیرمند قلیان می‌کشیدند. یکی‌شان بلند شد، خوشامد گفت و همراهمان آمد تا اتاق‌های آن سوی حیاط را نشانمان دهد. از کنار چرخ چاه و کپری فرسوده گذشتیم که به اشیاء دائمی آن حیاط می‌مانست و پیرمرد همراه نیز اصراری بر نشان دادن آنها نمی‌کرد. برای ورود به اتاق‌های موزه باید کفش‌ها در می‌آوردیم. اتاق اول در محاصره تاقچه‌هایی بود که روی هرکدام دهها شیئ قدیمی قرار داشت. اشیاء معمولی و رنگ و رو رفته که مفهوم «دریا» آنها را کنار هم قرار داده بود. قابی روی دیوار توجهمان را جلب کرد. گواهی راندن لنج بود. مشغول خواندن متن انگلیسی روی آن بودیم که پیرمرد گفت: «من هم چند سفر همراه ناخدا بوده‌ام.» داستان لنج بادبانی و زنگبار و ناخدا احمد و دریانوردان انگلیسی‌ای که مهارت او را تأیید کرده بودند، سر صحبت را باز کرد. چند سؤال که پرسیدیم، میزبان اشیائی را از روی طاقچه برداشت و داستان‌های دیگری تعریف کرد. از گوی شیشه‌ای توخالی‌ای برای نجات غریق، تا کتاب نجوم و انواعی از اصطرلاب که هرکدام از جایی آمده بود و متعلق به آشنایی بود. در اتاق کناری، اشیاء ساده‌تر و روزمره‌تری را گرد هم آورده بودند؛ چنانکه هیچ دسته‌بندی‌ای نمی‌توانست آنها را کنار هم قرار دهد. گویا چند سال قبل از ساکنان بندر کنگ خواسته بودند اشیاء قدیمی‌شان را به موزه اهدا کنند. گنجینه موزه پر از اشیائی بود که پیشتر مردم آنها را در خانه‌های خود نگه می‌داشتند اما دیگر به کاری نمی‌آمد. پایه چوبی خوش‌تراشی که زنان آن را زیر پایشان می‌گذاشتند تا به نوزادشان شیر دهند، شیشه شیر عجیبی که از اروپا آمده بود و کلاههای سفید نیم‌دوخته‌ای که هفتاد سال در انتظار بازگشت دریانوردان لنجِ گم‌شده مانده بود. 

موزه تاریخی بندر کنگ شبیه به خانه‌های دیگر شهر است؛ بدون ذره‌ای تلاش برای آنکه جذابتر جلوه کند یا کهنه‌تر و ارزشمندتر به چشم بیاید. به گمانم از همین روست که بازدیدکنندگان نیز خود را مهمانان خانه می‌دانند و به دارایی صاحبخانه احترام می‌گذارند. صاحبخانه‌ای که برای تمام اشیاء روی طاقچه داستان‌هایی دارد و می‌کوشد چیزی بیش از صورت بی‌جان اشیاء دستگیرتان شود. هرچند نمی‌توان ادعا کرد که این مکان تعریف جدیدی از موزه تاریخی به دست می‌دهد یا حتی فاصله میان بیننده و تاریخ را پر می‌کند؛ اما دست کم می‌توان صورت نوی از مواجهه با اشیاء تاریخی را در آن تجربه کرد. تجربه‌ای که بیش از آنکه به دیدن تصویری از پشت شیشه شبیه باشد به شنیدن داستانی قدیمی می‌ماند. خطاست اگر بگویم همه موزه‌ها باید چنین باشند یا چنین نگاهی به گذشته را بر نگاه رایج موزه‌ای برتر بدانم. اما دست کم می‌توانم تأکید کنم که همیشه وجود صورت‌های مختلفی از نگاه به یک پدیده ضروری است. بنا بر این اگر اغلب موزه‌هایی که حضور در آنها را تجربه می‌کنیم شیشه‌ای‌اند و مرزها دسته‌بندی‌های پر رنگ در آنها حکفرماست، برخی موزه‌ها نیز باید نوع دیگری از تجربه مواجهه با تاریخ را در اختیارمان قرار دهند. تجربه‌ای که ما را به درک معنای دیگری از گذشته نزدیک کند و وجوه نادیده‌ای از پدیده‌های تاریخی را پیش چشممان قرار دهد. 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر