×

جستجو

گفت‌وگو دربارۀ فایدۀ تاریخ معماری

به نام خدا

گفت‌وگو دربارۀ فایدۀ تاریخ معماری

به کوشش حمیدرضا نوری‌مطلق

آ‌ذر ۱۳۹۵، گروه دکتری دانشکدۀ معماری 

 

تاریخ معماری چیست؟ پاسخ به این سوال مستلزم این است که بدانیم فایدۀ تاریخ معماری چیست؟ رویکرد شما نسبت به تاریخ معماری چیست؟ آیا فقط آثار معماری مسئلۀ ماست یا دوره‌های تاریخی نیز اهمیت دارد؟ منبع شناخت تاریخ، آثار معماری است یا متون تاریخی؟

بشر موجودی تاریخ‌مند است و نمی‌تواند از تاریخ فرار کند. یکی از زندان‌های بشر همین تاریخ است. بنابراین باید از تاریخ بیرون آمد تا (بتوان) از آن سؤال کرد. همانطور که ماهی نمی‌تواند از آب بپرسد، ما نیز تا زمانی در تاریخ حاضر باشیم، نمی‌توانیم از آن سؤال کنیم؛ چرا که جزئی از تاریخ هستیم. عالم ماده، به خاطر مطرح بودن زمان در آن، عالم تاریخ است. عالم ماده و خلق، عالم کون و فساد و عالم تاریخ است؛ (درحالیکه) عالم امر این گونه نیست. عالم ماده تدریج و سکانس‌بندی دارد. (از این روست که) می‌گوییم، هرآن چیزی که گذر زمان در آن مطرح است، تاریخ‌مند است.

 

در برهه‌هایی از تاریخ که ما حضور نداریم، چگونه می‌توانیم به آن رجوع کرده و از آن پرسش کنیم؟

بخشی از اطلاعات تاریخی (بشر) از زمان خلقت حضرت آدم -علیه السلام- در وجود ما و در تک تک سلول‌هایمان موجود است که اگر نباشد نمی‌توانند در آن دنیا بر علیه یا بر له ما گواهی بدهند. البته ما آنها را نمی‌شناسیم، چون فاصله گرفته‌ایم و هیچ اثری از آن باقی نمانده است. ما تنها به اندازه‌ای از آثار گذشته که موجود است، می‌توانیم تاریخ را شناسایی کنیم. ما مولا علی نیستیم که بگوییم: با همۀ گذشتگان زندگی کرده‌ام و می‌دانم که چه گفته‌اند۱؛ یعنی به این روشنی سکانس‌بندی تاریخی را نمی‌دانیم.

 

این ناخودآگاه بر جریان زندگی ما مؤثر است؟ آیا نیاز به خودآگاه کردن آن است؟

این چیزی است که نمی‌توان به لحاظ آبجکتیو اثبات کرد. اما به لحاظ نظری، آیا می‌تواند بی‌تأثیر باشد؟ مثلا این {عینک} خودش تاریخچه‌ای دارد. از زمانی که مصالح آن در معدن بوده تا در کارخانه رفته و با یک طرحی ساخته شده و به فروش رفته؛ حال آیا این پروسه و پروداکت می‌تواند بر وضع فعلی عینک بی تأثیر باشد؟ قطعاً نه. اما این که کدام بخش چقدر تأثیر داشته، قابل بحث است. (اینکه) در وضع موجود، کجای این تاریخ چند هزارساله بیشتر موثر بوده (خود) موضوعی قابل بحث است. ممکن است بعضی حوادث موثرتر باشند و برخی از گردنه‌های تاریخی تأثیر بیشتری داشته باشند. در این زنجیرۀ علت و معلولی بعضی اتفاقات تأثیر بارزی دارند. مورخ هم اگر عاقل باشد با ریسه کردن (این اتفاقات)، تاریخ را می نویسد. نه اینکه همۀ اطلاعات تاریخی را روی میز بریزد. بلکه به سراغ آن دست از اطلاعاتی می رود که بتواند با استفاده از آنها، استنباط ایجاد کند، جریانی را معرفی بکند، وقایع مؤثر و مهم را شناسایی کند و (نهایتا) با پشت سر هم گذاشتن آنها به نتیجه ای برسد. تاریخ به معنای "توصیف فرآیند شدن و رسیدن به وضع موجود" است. (در این فرایند) آن چیزهایی که گزینش می‌شود و کنار هم گذاشته می‌شود و روند و انحنا را شکل می‌دهد مهم است و این کار خود، قدرت استنباط و قوت نظری لازم دارد که به وسیلۀ آن بتوان سره را از ناسره را تشخیص داد، وقایع تأثیرگذار و گردنه‌های مهم را شناخت، نقاط را به هم متصل کرد و سیری ایجاد کرد که بتواند توصیفی از جریان وقایع بدهد. این مرحله، مرحلۀ نظریه است. نظریه‌ای بنیادی که بگوید سیر (تاریخی) حرکت چگونه بوده است. پس از توصیف، امکان پیش بینی پدید می آید. در این مرحله استنباط می‌شود که حال اگر برفرض این چنین بوده، در ده سال آینده چه خواهد شد؟

 

در گروه مطالعات چنین گفته می‌شود که ما در تاریخ خود حتی در مرحلۀ شناخت بسیار عقب مانده‌ایم چه رسد به اینکه بتوانیم نظریه بدهیم. به نظر شما اینگونه نیست؟

این نظر صائب است و کسانی می‌توانند چنین نظری بدهند که در آن مداقه کرده اند. آنها شواهدی را کشف کرده اند که برآن اساس می فهمند، نقاطی تاریک است و در تدوین منحنی این نقاط مغفول واقع شده است. پس باید برای بار دیگر در پی این نقاط رفت و آنها را یافت و به هم وصل کرد تا بتوان مجددا سیر تاریخ را بازنویسی کرد تا (درنهایت) بتوان به توصیفی منطبق‌تر بر واقعیت رسید و از آن یک پیش بینی نزدیک‌تر به واقعیت بیرون کشید.

 

در حوزۀ طراحی معماری، تجربه‌هایی به صورت ناخودآگاه به ما منتقل شده یا قرار بر این بوده که منتقل شود، اما به ترتیباتی منتقل نشده است. ما برای طراحی به این دست از تجربه‌ها نیاز داریم. روش تاریخی معمول که در آن به متون مراجعه می‌کنیم و تاریخ را خودآگاه کرده و مستند می‌کنیم، آیا این روش می‌تواند پشتوانۀ مناسبی برای طراحی ما باشد؟ یا باید به سراغ انتقال همان تجربه‌های ناخودآگاه رفت؟

این مسئله محل یکی از مهمترین بحث‌های گروه معماری و گروه مطالعات است. نمی‌توان اعتبار تحقیقات مکتوب دربارۀ معماری را نادیده گرفت. اما می‌شود پرسید که قرار است با چه نیتی به این موضوع نگاه کنیم. آیا می‌خواهیم متنی را بخوانیم و از روی آن پروژه بکشیم؟ مثل آنکه از دیکشنری معنای لغتی را یافته، در جایی قرار بدهیم. این توقع، توقع درستی نیست. دانش طراحی (نیز) از این (جنس) نیست. این اتفاق حتی در سازه هم درست نیست، چه رسد به معماری. ما درس سازه را می‌خوانیم و نمره ای بالا می‌گیریم اما زمانی که در آتلیه طراحی می‌‌کنیم، ساختمان ما روی پای خود نمی ایستد. دلیل، این است که دانش طراحی از جنس اطلاعات نیست. اگر علامۀ دهر سازه هم باشیم، معلوم نیست بتوانیم طرحی بدهیم که سازه‌اش درست باشد. آن فرایند، فرآیند فراموشی است. (بدین منظور) باید از آن دانش عبور کنیم تا درونی بشود، هضم بشود و از روی میز به درون برود. در مورد اثر هم به همین ترتیب است. اثر از آنجا که به لحاظ بصری تأثیرگذار است و طرح‌واره‌ای ذهنی به انسان می‌دهد، برای تبدیل به یک پیشنهاد و تصمیم، مسیری کوتاه تر درپیش دارد. با دیدن یک اثر بدون آنکه چیزی خوانده یا نوشته باشیم و راجع به آن حتی فکری کرده باشیم، و از آنجایی که (طرح ما)، از جنس کالبد است، این دو راحت‌تر به هم مرتبط می‌شوند. اما وقتی می‌خواهیم متنی را به اثر تبدیل کنیم، فاصله به مراتب بیشتراست و باید (مطالب) از هاضمۀ ذهن بگذرد. یعنی این مطالب و فرمول‌ها نیستند که برای ما موضوعیت دارند، بلکه همان دانشی است که (در وجود ما) درونی شده است. دانش طراحی، یک دانش درونی شده است. دانش‌هایی مانند تنظیم شرایط محیطی، سازه و... نیز از همین دست‌اند. (از قضا) تاریخ فاصلۀ بیشتری از سازه دارد. چه طور می‌توان با مطالعۀ متنی که به صورت پراکنده راجع به معماری صحبت کرده، آن را به الهامی در طراحی تبدیل کرد؟ برای این امر در ذهن خود به پردازشگری قوی نیازمندیم. به این نوع تحقیقات (صرفا) باید به عنوان تحقیقاتی پایه‌ای احترام گذاشت، چرا که بر دانش بشر می‌افزاید و زمینه‌هایی را فراهم می‌آورد که اگر کسانی در آن تعمق بکنند، می توانند (معادل هایی) برای استراتژی طراحی از آن بیرون بکشند. به نظر می رسد که گروه مطالعات در این بخش خلاء دارد و کسانی باید با این نیت به رشتۀ مطالعات بروند. این موضوع که ما متونی را یافته و از آنها مقالاتی را نیز استخراج کرده‌ایم، نباید ما را راضی کند. دغدغۀ ما باید این باشد که مادۀ خام در چه فرآیندی استفاده شود. درست است که این مواد خام استخراج شده اند. مانند نفتی که استخراج شده تا به بنزین هواپیما تبدیل شود. اما (چنین) ماده ای باید از چندین (فیلتر و) پالایش عبور کند تا در نهایت بنزین هواپیما بشود. همیشه باید دقت داشت که این دانش را چگونه می توان به یک دانش طراحی تبدیل کرده و از آن استراتژی و پاسخ طراحی استخراج نمود.

 

با نگاه طراحی محور، آیا چنین ماده‌ای را باید در آثار معماری جستجو کرد؟

اثر معماری، متبلور شدۀ نظری در پس خود است. برای مثال کسی که خانۀ عباسی‌ها را ساخته است، نظری نسبت به این عالم داشته که این نظر در باید ها و نباید ها، ارزشها و دانش وی متبلور بوده و به جای نوشتن، آن را در بنای خود منعکس کرده است. با یک نگاه به پنجره‌ای، همزمان می توان مباحث تنظیم شرایط محیطی، مقاومت مصالح و زیبایی‌شناسی را (از آن) دریافت؛ با این توضیح که همه باهم در وحدت‌اند. اما زمانی که تبدیل به دانش می شوند، دچار تکثر و تفرقه می شوند. (مثلا) کتاب‌هایی نظیر مقاومت مصالح است، زیبایی‌شناسی، سازه و ... از همین جنس هستند. زبان تکثر دارد. (چنان چه) برای بیان یک مطلب در زبان نیاز است که اول این را گفت، بعد آن را گفت، (و از آنجا که تقدم و تأخر می طلبد) دچار کثرت می‌شود. اما در طرح، همه در لحظه دریک چیز جمع می‌شود. کار طراح تبدیل تفرقه به وحدت است. وقتی خواسته‌های کارفرما و احکام گفته می‌شود، چطور باید همه را در یک طرح جمع کرد؟ نمی‌شود یک طرح برای عملکرد داد، یک طرح برای زیبایی، یک طرح برای سازه و ... باید یک طرح برای همه داد. این اتفاق در تاریخ افتاده و کسی که این نظرات را داشته چیزی ساخته که همه در آن (منعکس) است. پس ما نیز وقتی به آن نظر می‌‌کنیم، همۀ آن را با هم می‌‌بینیم. این حرفها در یک شکل متجلی شده است. درست است که می توان آن را زیر ذره‌بین گذاشت و دانش‌های مختلفی را از آن استنباط کرد، مثلا راجع به پنجره‌ای در ماسوله می‌توان کتابی هم نوشت و از هر وجه به آن نگاه کرد. تبدیل اثر به یک متن توصیفی که رایج هم هست، کار (درستی) است. اما برعکس این موضوع، کاری بس دشوارتر است و این همان حلقۀ (گمشدۀ) مطالعات معماری به معماری است. مطالعات معماری هم فی نفسه کاری باارزش است، چون قرار نیست هر کسی همۀ کارها را به تنهایی انجام دهد؛ اما باید دانست که این (تنها) حلقه‌ای است از یک زنجیره که کار تولید علم می‌‌‌کند. مطالعات معماری، معماری نیست. بلکه در بهترین شکل خود، ضربه‌ای به ذهن طراح می زند، الهام‌بخش می‌شود و رزونانسی در او ایجاد می‌‌‌کند. معماری را نباید کنار گذاشت و به سراغ مطالعات معماری رفت. بلکه باید معمار بود و به سراغ مطالعات معماری رفت و از این راه، حلقۀ مفقوده و اتصال را ایجاد کرد. ممکن است در این رشته کسی چنین کاری را از ما طلب نکند، اما ما باید بخشی را در ذهن خود داشته باشیم برای (یافتن پاسخی به) اینکه چطور می‌شود این دو را به هم نزدیک کرد. برخی از دانشجویان مطالعات که حساسیت های طراحی داشته و علاقه دارند طراح باقی بمانند، برای چنین کاری بسیار مناسب‌اند. برخی هم با کلمات بیشتر از کالبد رفیق‌اند، بنابراین آنها می‌توانند در همان مسیر حرکت کنند.

 

پس شما قائل به آن هستید که با نگاه طراحی‌محور نیز می‌توان از آثار معماری آموخت؟

اگر نشود که تاریخ اساساً معنایی نخواهد داشت. ذهن بشر جز این نمی‌تواند عمل کند. هر چیزی که می‌خواهد در لحظۀ اول درک شود، متکی به تاریخ است. اگر من الان از شما بپرسم که این {قندان} چیست؟ شما می گویید قندان است. در ذهن شما یک طبقه‌بندی از اشیاء وجود دارد که این شیء در طبقۀ قندان آن قرار می‌گیرد. این شکل اگر رنگش مشکی بود باز قندان بود و به همین ترتیب اگر پلاستیکی هم بود باز قندان بود. مصادیق زیادی از قندان وجود دارد. اما قندان یک کانسپت انتزاعی است که در ذهن و اسکیمای ما (نقش بسته) و بر مصادیق بی شماری صدق می‌‌‌کند. بنابراین با نشان دادن این شکل، پاسخ قندان است. اما یک بچۀ شش‌ماهه آن قفسۀ کانسپت را در ذهن خود ندارد. زبان این گونه تولید می‌شود و با این کانسپت های انتزاعی کار می‌‌‌کند و بدین ترتیب است که ما با دیدن هر چیزی به سراغ طبقه بندی کانسپت ها رفته و آن را کشف می‌‌کنیم. بشر اساسا به غیر از این نمی‌تواند کار کند؛ چرا که در هر لحظه به دانش پیشینی خود که در زبان متجلی است، اتکا دارد. حال برای ایجاد کردن چیزی، باید اول چیزهایی را درک کرد. پس ما ناگزیریم که برای فهم یک چیز، به پیشینه‌ها مراجعه کنیم. ما تاریخ‌مندیم و در زندان تاریخ به سر می بریم. بنابراین پیشینه‌ها برای طراح اهمیت فوق‌العاده‌ای می‌یابد. در بحث معروف هویت، پیشینه‌ها بسیار مهم است، چرا که نمی‌توان از آن فرار کرد. شعار مدرنیسم که می‌گوید باید تاریخ را کنار گذاشت و از صفحۀ خالی شروع کرد، باید همه چیز را فراموش کرده و از ابتدا کشف کرد، در مواقع بن بست "شعار" بدی نیست. اما واقعی نیست. مگر می‌شود که یک طراح برای یافتن طرح‌واره‌های ذهنی خود به پیشینه‌های خود رجوع نکند؟ حال اگر قرار باشد چیزی درست بشود، از آنجا (اسکیما) باید درست بشود. پیشینه‌های تشکیل شده در ذهن ما، به طور ناخودآگاه و خواه ناخواه در کار ما نمایان است. اگر اغلب طرح‌واره‌های ذهنی من، مدرن باشد، خط کشیدن من نیز مدرن است. چرا که خط کشیدن من متکی بر پیشینه‌های ذهنی است. در طراحی، از یک لحظه تا هزاران سال قبل، همه پیشینه است و قرار هم نیست که حتما قدیمی باشد. بنابراین چیزی که دیروز ساخته شده هم (جزئی از) تاریخ است. پس بنده می‌گویم: نه آنکه می‌توان از تاریخ درس گرفت، بلکه اساسا نمی‌توان از تاریخ درس نگرفت. از آنجا که گفته‌اند فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ‏۲؛ (همانطور که به طعامی که به بدنت وارد می‌شود، دقت داری) به طعامی که به ذهنت وارد می‌شود هم دقت کن. طعامی که وارد ذهن می‌شود چیست؟ براین اساس تأثیر می‌گذارد. مثلا غذایی که فاسد باشد، انسان را فاسد می‌‌‌کند. بنابراین آنچه که می‌‌بینیم و با آن انس داریم، به طور ناخودآگاه بر ما تأثیر دارد. پس اگر قرار است درست بشویم، باید آنجا درست بشود. نمی‌شود به یکباره تصمیم گرفت که طرحی با هویت خلق کرد، در حالیکه آنچه در اسکیمای من است، بی هویت باشد و این موضوع با شعار و بخش‌نامه هم قابل اصلاح نیست.

 

فرق ما به عنوان معمار با یک انسان عادی در انتقال داده‌ها از بنا به اسکیما در چیست؟ آیا با تکنیک خاصی این اتفاق می‌افتد؟

ما مصادیق را می‌‌بینیم؛ حال می‌خواهیم مفاهیم را از طریقی در ذهن ایجاد کنیم. ما {این} قندان را می‌‌بینیم و بعد می‌خواهیم یک قندان طراحی کنیم؛ بنابراین آنچه در بین همۀ قندان ها مشترک است، مدنظر ماست و آن چیزی جز کانسپت قندان نیست. فرض کنید که ما بخواهیم برای قطار قندانی طراحی کنیم؛ برای این منظور نمی‌توان عینا همین قندان {روی میز} را به آنجا برد و استفاده کرد. مصداق موقعیت‌مند است، اما مفهوم قابل تعمیم است. پس وقتی به اثری می‌نگریم، دنبال جان و مفهوم اثر و پشت صحنۀ آن هستیم که با استنباط خود آن را بیرون بکشیم و در موقعیتی جدید به کار ببندیم. جان قندان باید قابلیت تعمیم داشته باشد. این خود یک توانایی است. یکی از راه‌های رسیدن به این مفهوم، تعدد و تنوع در مواجهه با مصداق‌هاست که در منطق نیز به آن استقرای ذهن می‌گویند. در علم تجربی هم به ۲۰۰۰ نفر آسپرین می‌دهند و نتیجه می‌گیرند که آسپرین برای رقیق کردن خون مناسب است. زمانی که حادثه‌ای چندین بار برای ما اتفاق می‌افتد، می‌فهمیم که در جایی شبیه به آن باید مراقب بود. پس تعدد و تنوع در مصادیق مهم است. اگر دنبال این باشیم که هویت معماری ایرانی را زنده کنیم، پس تعدد و تنوع مصادیقی که در آنها چنین مفهومی جاری است، مهم می‌شود. ذهن ما برای آن که نخواهیم یک مصداق را عینا تکرار کنیم، به انعطاف نیاز دارد. ما پس از دیدن تعداد زیادی قندان، فهمیده‌ایم که قندان جایی است که حبه‌های قند را نگه می دارد، و آن را از رطوبت و گرد و غبار حفظ می‌‌‌کند و ... ممکن است چنین چیزهایی گفته هم نشود، اما قطعا توسط ما فهمیده شده است. انسان یک قابلیت دیگر نیز دارد و آن اینکه از یک مصداق (صرف)، مفهوم آن را بیرون بکشد. در استقراء نسبیت وجود دارد. زیرا ممکن است در ۲۰۰۱‌اُمین نفر، نتیجه ای دیگر حاصل شود. هیچ حدی بر استقراء وارد نیست. پس نمی توان گفت من اگر ۲۵ اثر را ببینیم، کامل فهمیده‌ام. البته که تعداد این آثار هر چقدر که بیشتر باشد، بهتر است. (بنابراین) کسی که سالهای سال با این آثار انس داشته و تعداد زیادی اثر را دیده، طبیعی است که ساختار و گنجینۀ ذهنی (پرباری) داشته باشد. (در عین حال) به این معنا هم نیست که از دل یک یا دو اثر نمی توان مفهومی را بیرون کشید. این دو روش در کنار هم اصل ماجرا را می سازند. می توان به یک اثر با این دید نگریست که چطور مفهوم را از درونش استخراج کرد و بعد آن را در تعداد زیاد انجام داد. بسیاری هم با این روش معمار شده اند.

 

جان معماری چیست؟

همان چیزی که قابل تعمیم و انتقال است. جانِ معماری همان چیزی است که اگر به ما گفته بشود یک قندان طراحی کن، بدانیم آن چیست و قندانیتِ قندان را از آن فهمیده باشیم. اصل قضیه، همان چیزی است که می‌تواند در هر موقعیتی (با توجه به آن موقعیت) تجلی ویژه‌ای پیدا کند. (درعین حال که) در قطار و در اتاق دو شکل متفاوت می یابد.

 

در تکثر مصادیق، با هزار شکل و رنگ چطور باید گزینش کرد؟ این تعدد ما را دچار آشفتگی نمی‌‌‌کند؟

این نکته‌ای بسیار مهم و گردنه‌ای خطرناک است. «الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ‏ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه»۳ منظوری که ظاهرا از آیه استخراج می‌شود، آن است که انسان باید به همۀ اقوال گوش بدهد و بهترین آن را انتخاب بکند. ولی این مشکل ایجاد می‌‌‌کند. بلکه معنی (دقیق) آن این است: "القول" یعنی یک قول که قول نیک است. (پس این قول) را گوش کن، نه آنکه به هر چیز گوش کن. حال وقتی قول درست را شنیدی، به خوبی از آن تبعیت کن. (بنابراین) هرزگی نکنیم و به سراغ همه چیز برویم. این جا همان جایی است که پیشینه‌های ذهنی مهم می‌شود چراکه ناگزیر بر ما اثر می‌گذارند. پس چه غذایی بخوریم که بر ما اثر سوء نگذارد؟ انتخاب اینجاست که اهمیت می‌یابد. سوال بعدی این است که چه کسی برای ما انتخاب بکند؟ چگونه انتخاب کنیم؟ مسئلۀ اصلی جریان تربیت بشر نیز در همین است. همه چیز در قرآن است. پس چرا سرنوشت مسلمانان پس از پیامبر به این ترتیب شد؟ بشر با اتکا به عقل خود است که این ها را می‌فهمد؛ البته از وحی الهی هم باید کمک گرفت. اما وحی الهی نمی‌تواند جای تعقل را بگیرد. اگر اینگونه بود، در دوران صدر اسلام همه انسان می‌شدند؛ اما نشدند. از قضا نزدیکان پیامبر هم انسان نشدند. گریزی از کار عقلانی و فکر کردن راجع به این مسائل نیست. اما این بحث‌ها ما را از نظرکردن به "هر چیزی"، انذار می‌‌‌کند. یکی از دوستان نقاش بنده (آقای زرین قلم) که از شاگردان نقاش های قدیمی نیز بودند، خاطره‌ای از اساتید مینیاتور تعریف می‌کردند. ایشان نقل می کردند که کسی پیش استادی آمد و کاری آورد؛ استاد سریع سر خود را به سمتی دیگر گرفت، و گفت: چشمم خراب می‌شود. پس هر اثر بدی که می‌‌بینیم در گنجینۀ ذهن وارد می‌شود. کسی که این دید را داشته باشد، پردازش گر خود را به کار می‌اندازد و در لحظۀ اول تصمیم می‌گیرد. ممکن است که اشتباه هم بکند. اما اگر همیشه در حالت هوشیار باشد و حواسش به آن چه می خورد، آن چه می‌بینید و ...(جمع) باشد، می‌تواند از منشاء جلوی ورود آن را بگیرد. بشر ناگزیر است که تحت تأثیر پیشینه‌ها ادراک کند،  تصمیم بگیرد و طراحی کند.

 

پس از نظر شما ابزار اصلی عقل است؟

یکی از ابزارهایی که خدا به ما داده حواس ماست. اما این ابزار فی نفسه کاری برای ما نمی‌‌‌کند. چیزی را که می‌‌بینیم، برای درک آن به توجه نیاز داریم. برای مثال اگر به یک سوژه نگاه می‌‌کنیم، برای درک آن (فقط نمی توانیم به نگاه کردن بسنده کنیم، بلکه) نیاز به توجه به آن داریم. (انسان) در مرحله اول می‌تواند به چیزی توجه کند که به دردش می خورد. معمولا هم انسان به چیزی توجه می‌‌‌کند که در همان حال است. متذکر چیزی است که همجنس آن در فضای ذهنی و حافظه ناخودآگاه موجود است. این خود لطف الهی است، چرا که اطلاعات وارده (بر ذهن) حجم زیادی دارد. (ما) یک سری حواس داریم و (نیز) یک عقل برای طبقه‌بندی، ادراک، دسته‌بندی و معنی‌دار کردن (اطلاعات) تا بر اساس آن با ابزار منطق فکر کرده و نتیجه بگیریم و تصمیمی اتخاذ کنیم. ما به عنوان شیعۀ اصولی، عقل را نفی نمی‌‌کنیم و آن را قبول داریم. حتی معتقدیم که حسن و قبح نیز جنبۀ عقلی دارد. (از این منظر) هر آن چیزی را که خدا گفته، عقل نیز می پذیرد. (بنابراین) اگر اصول دین را خارج از مجرای عقل بپذیریم باطل است، پس قابل تقلید هم نیست. تعبد در اصول اعتقادی معنایی ندارد. بنابراین عقل تنها ابزاری است که ما داریم و وحی را نیز با عقل خود می پذیریم. بعد از پذیرفتن (آن) و تسلیم شدن (در برابرش) و مسلمان می‌شویم. ممکن است عقل ما نرسد که چرا باید (نماز را) دو رکعت بخوانم، اما چون با عقل پذیرفته‌ام که صلاح من در آن است، آن را انجام می دهم. (تعقل) اگر نسبی و ناقص است و اشتباه می‌‌کنیم، راه توبه نیز باز است. (در این مسیر می توانیم) از راهنمایی بزرگان استفاده بکنیم، احادیث و اخبار را هم بخوانیم، به سخن هم علما گوش بدهیم و از خرد و عقل جمعی استفاده بکنیم. (با تمام این اوصاف)  دست آخر این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم. درباره طراحی نیز، اینکه به سراغ کجا برویم، چه ببینیم و به کدام یک از پیشینه‌ها رجوع کنیم، همه در دست ماست.

 

پی‌نوشت
[۱]  نهج البلاغه، نامۀ ۳۱.
[۲]  بقره: ۲۵۹.
[۳]. ‏زمر: ۱۸.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر