×

جستجو

ماجراهای من و منابع رساله‌ام (۱): «اساس»
مرضیه نیک‌نهاد

ماجراهای من و منابع رساله‌ام (۱): «اساس»

مرضیه نیک‌نهاد

توضیح: این یادداشت‌ها بر پایۀ اطلاعات بنده تا پایان سال ۱۳۹۲ نوشته شده‌اند. پس از آن را خبر ندارم.

ــــــــــــــــــــــــــــــ

سکانس اول: «مار پله»

همان اوایل دورۀ فوق بود که چیزی توجهم را جلب کرد: 

در کلاس‌های عالی خانم دکتر اهری بود که برای اولین بار چیزی به اسم «روش تحقیق» را دیدم، و عجیب‌تر از همه سخت‌گیری جدی در اطلاق نام «تحقیق» بر نوشتارها بود: «باید صدر و ذیل چیزها با هم بخواند. منبع، به اندازۀ کافیْ، در موضوع مورد نظر موثق باشد و البته در عالم تحقیق نمی‌شود گفت: «البته بر همگان واضح و مبرهن است که...». هر نظریه‌ای، هر حرف جدی‌ای، باید اساسش یا اقلاً موارد به محک گذاشته‌شدنش معلوم، و به اندازۀ  کافی، متقن باشد. و تازه، نظریه‌ها ثابت هم که بشوند، «فعلاً» قابل قبولند تا روزی که خلاف‌شان، آن هم طبق روش علمی، بیاید. عیبی هم ندارد؛ چون قاعدۀ کار علمی همین است. 

پس قضیه این بود!

همزمان یا روبرو شدن با واژگان این دنیای جدید، مقاله‌های کلاسی و در امتداد آن پایان نامه را شروع کرده بودم که با این جمله، به شکل اساسی، زیاد روبرو شدم: «شکل طاق‌ها در دورۀ ساسانی مازه‌دار بوده و در دورۀ اسلامی کم کم تیزه‌دار شده و...». این را موقعی که برای کنکور ارشد می‌خواندم هم در کتاب‌های مرحوم پیرنیا دیده بودم؛ ولی اینجا و طبق آن عادت یاد گرفته در کلاس روش تحقیق بلافاصله این سؤال به ذهنم آمد که: «خب چقدر عالی! منبعش؟... یعنی منبع نظریه؟ در این حوزه که حرف خیلی ساده‌تر ازین را نمی‌شود همینطوری زد، پس قاعدتاً این نتیجه‌گیری حاصل پژوهشی دقیق و طولانی‌مدت و بررسی منابع بسیاری است؛ وگرنه از کتاب‌ها که سر در نمی‌آورد. آن تحقیق خاک خوردۀ ثابت شده که انگار همه به آن دسترس دارند و من نه کو؟». مدتی دیگر گذشت و من هر چه می‌گشتم نمی‌فهمیدم منبع این حرف کدام تحقیق، کتاب، رساله یا... است. خودم را شماتت می‌کردم. می‌گفتم «تو» نمی‌دانی! چون تازه وارد کار تحقیق شده‌ای بلد نیستی! حتماً کلی کار علمی مقدماتی برای این موضوع وجود دارد. «تو» آنها را پیدا نکرده‌ای... باز هم گذشت و با خودم می‌گفتم آخر یک نفر از شمایی که مدام این نظریه را در کتاب‌ها و مقاله‌هایش می‌آورد نمی‌خواهد محض رضای خدا بگوید که این نتیجۀ کدام کار علمی است تا من هم کارم راه بیفتد؟ چرا همه‌تان فقط آن نتیجۀ آخر را می‌گویید؟

 به هیچ گزینه‌ای جز اشتباه خودم فکر نمی‌کردم. در کلاس‌ها راجع به افرادی شنیده بودم که غوره نشده می‌خواهند مویز بشوند و رسیده و نرسیده می‌خواهند سقف عالم تحقیق را بشکافند! خودم را شماتت می‌کردم که: «مبادا فکرت جای بیخود برود! بدجور نا امید می‌شوم اگر بفهمم داری ادای غوره‌هی مویز نشده را در میاوری». دیگر فقط آراء این موضوع را کپی می‌کردم و اینکه: «فلانی‌ها در کتاب و مقاله‌شان بر این نظرند که...» ولی هیچوقت این سؤال را روآور نمی‌کردم که از کجا. از بس که همه انگار از قبل می‌دانستند و عادی بود. پس طبیعتاً عیب از من بود. فقط این برایم عجیب بود که آن وادی تحقیق که «روشش» آنهمه سخت‌گیرانه و مو لای درز نرو بود چطور به اینجا که رسیده بود چشمش را بسته و این نظریه را بی هیچ حرف پیش «باور» کرده بود. می‌دانی؟ جور در نمی‌آمد. مشکوک بود. 

گذشت تا آن اواخر جستجوی منابع رساله‌ام، که متوجه شدم این نظریه از کجا آمده است؛ آن هم اتفاقی. کار «کرسول» بود؛ یعنی خودش هم نه. به عبارت بهتر این نظریه که با بررسی شکل قوس‌ها می‌توان قدمت آنها را تخمین زد، به احتمال زیاد برای اولین بار  توسط کرسول وارد دایرۀ مطالعه دربارۀ معماری سرزمین‌های اسلامی شده است. ولی پیش از او، از قرن نوزدهم میلادی، این نظریه مورد استفادۀ محققان تاریخ معماری گوتیک بود. در واقع، کار کرسول نه ابداع  این نظریه؛ که کاربرد آن در حوزه‌ای نو در مطالعات تاریخ معماری بود: معماری سرزمین‌های اسلامی. آراء او دربارۀ بناهای کهن موجود در عراق و سوریه با تحقیقات بعدی تأیید شد؛ ولی مواردی در مطالعۀ او وجود داشت که آگاهی از آنها اتکا به این نظریه را، حداقل در مورد بناهای ایرانی، با احتیاط بیشتری همراه می‌کرد:

 مأخذ اصلی کرسول برای تدوین نظریۀ سیر تحول قوس‌ها در معماری اسلامی، شکل قوس‌ها در معماری اسلامی عراق و شامات بود؛ ولی او به ایران و ماوراء‌النهر چندان نپرداخته بود. در میان آثار باقیمانده از دورۀ ساسانی نقوشی وجود دارد که کاربرد قوس تیزه‌دار در آنها مشهود است؛ بنابراین احتمال اینکه ایرانیان پیش از اسلام نیز از این عنصر در بناهایشان استفاده کرده باشند محال نیست.

پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که، حداقل در مورد بناهای ایرانی، نتیجۀ جانمایی شکل قوس‌ در نظریۀ یادشده، و در ادامه تخمین قدمت اثر تنها با استفاده از این روش، حجت کافی برای تاریخ‌گذاری بناها نیست؛ زیرا مصداق‌داشتن این نظریه در تمام گسترۀ سرزمین‌های اسلامی مورد مطالعه قرار نگرفته است.

از طرف دیگر، و پس از مشورت با استاد محترم سازه، این را هم فهمیدم که نباید این موضوع را از نظر دور داشت که هیچ علتی وجود ندارد که احتمال ساخته شدن بناهایی با قوس‌هایی نزدیک به مازه‌دار در دوران‌ پس از صدر اسلام را یکسره کنار بگذاریم؛ زیرا یکی از عوامل مهم در انتخاب شکل قوس‌ها میزان باربری آنهاست و می‌توان این احتمال را داد که در مواردی که شکل خاصی از قوس برای تحمل باری کفایت می‌کرده است، معماران، به هر علتی، همان شکلْ قوس را به کار برده و از قوس‌های تیزه‌دارتر، که بار بیشتری را تحمل می‌کنند، استفاده نکرده باشند. 

که اینطور! پس مهم «بود»؛ ولی «اساس» نه.

 

سکانس دوم: خانم دکتر لاله

آن روز با خانم دکتر لاله در دانشگاه تهران قرار داشتم. قرار بود برای پیشبرد مسیر پایان نامه‌ام از ایشان راهنمایی بگیرم. آقایی مرا به پشت در کلاسی راهنمایی کرد: «آخرهای دفاع است. خانم دکتر داورند. الآن تمام می‌شود». لای در باز بود. موقع اعلان نمره که نشنیدمش. از کلاس که بیرون آمدند... «سلام. نیک نهاد هستم... آن ایمیلی که برای شما فرستاده بودم...». فوری شناختند و اینکه دنبالم بیا. از پیچ راهرو تا خودِ اتاق‌شان: «رقت علمی! رقت علمی! این کار برای رسالۀ...». منکه نمی‌دانستم قضیه چیست؛ ولی همینقدری فهمیدم که از کیفیت رسالۀ ارائه شده اصلا راضی نبودند؛ یعنی به شدت ناراضی بودند. کم کم ترسیده بودم که اولین جملۀ بیخود را که از من بشنوند... دل‌شان هم که پر است... لابد قرار است مرا بشویند و روی بند پهن بکنند؛ ولی خب کاری از دستم بر نمی‌آمد. راه در رو نداشتم. تمام شجاعتم را جمع کردم و برایشان توضیح دادم. از راه آمده و سؤالات و مشکلات منابع و مطالب تکراری و بدون پایۀ علمی و مرجع و... که ایشان: «همین! منم همینو می‌گم! چقدر باید این روند ادامه داشته باشه؟ این دانشجوها چرا اینو نمی‌فهمن؟ و...» (منظورشان به دفاع پشت سر گذاشته هم بود).

 

سکانس سوم: آقای دکتر مارکو برامبیلا

من که بلد نبودم انگلیسی حرف بزنم؛ ولی خدا را شکر که ایشان فارسی را به خوبی صحبت می‌کردند. در دانشگاه قرار گذاشتیم. برایشان توضیح دادم از روند آمده؛ اینکه همه چیز تکراری است و مانده‌ام که حالا من چکار بکنم. حرفم را روی هوا زدند. انگار که یک حرفی ته دل‌شان مانده باشد: «من نمی‌دونم چرا اینجا [ایران] اینطوریه. کافیه یه آدم معروفی یه حرفی بزنه؛ همون می‌شه قرآن. دیگه همه همون رو هی تکرار می‌کنن. شاید خودِ بنده خدا اصلا منظورش این نبوده باشه. تحقیق که «این» نیست. درش که با حرف یه نفر بسته نمی‌شه و...».

 

کتاب‌نامه:

Warren, John. “CRESWELL'S USE OF THE THEORY OF DATING BY THE ACUTENESS OF THE POINTED  ARCHES IN EARLY MUSLIM ARCHITECTURE”. In Muqarnas: An Annual on Islamic Art and Architecture, no VIII, Pp. 59- 65.

Diez, E. L’ART DE L’ISLAM. Paris ‏    : Petite Bibliotheque Payot, 1966.                                                                                                                                

 

آپم پوپ، آرتر. »آذین‌های معماری«. ترجمۀ باقر آیت‌الله‌زاده شیرازی. در: آرتر آپم پوپ و فیلیس آکرمن (و.)، سیری در هنر ایران، با نظارت ترجمۀ سیروس پرهام، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۷، ص۱۴۸۷-  ۱۵۹۲.

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
درباره نویسنده

مرضیه نیک‌نهاد:

مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر