×

جستجو

گزیدۀ کتاب: گفتگو در باغ

شاهرخ: چرا آن‌قدر دور برویم، مثل باغ همکارانِ خودت.
فرهاد: مینیاتوریست‌ها؟
شاهرخ: بیشتر صحنه‌ها از روی طرح باغ ساخته شده.
فرهاد: طرح یا تصویر ذهنی؛ تصوری که از باغ وجود داشت.
شاهرخ: درست است؛ از روی خیالِ باغ، باغِ خیال. حتی در صحنه‌های رزم، «رستم» و «سهراب» دارند کُشتی می‌گیرند تا پشتِ هم را به خاک برسانند اما چند ردیف کاج و سرو، دایره‌وار، دورشان را گرفته است و اسب‌ها، که آنها نیز پدر و پسرند، بَرگُستوان‌پوشیده و دشمن‌خو، روبه‌روی هم سرِ دست بلند شده‌اند.
فرهاد: در تصویری دیگر، میدانِ همین ماجرا در دامنۀ کوهی است پوشیده از چند درخت سرو که در آن اسب‌ها حیرت‌زده به فرزند‌کُشیِ پدر خیره شده‌اند. اما این‌ها چه ربطی به باغ دارد؟
شاهرخ: نبرد در دامن طبیعت می‌گذرد، اما طبیعتی که لخت و وحشی نیست: تیغۀ کوه سبزگونه و زمینْ بنفش مایل به سربی است. در زیر آسمانی روشن و سرمه‌ای، چند درخت بر دامنه روییده است و یکی که بر قلّه ایستاده، گل‌هایی فیروزه‌ای و پنج‌پرِ ستاره‌مانند دارد و جابه‌جا بوته‌های گل، هر یک به رنگی و شکلی، از خاک برآمده. رزمگاه در طبیعت است، اما در باغِ طبیعت.
فرهاد: در جایی که پهلوانانِ جوان را نامردانه می‌کُشند، وجودِ سرو شاید اشاره‌ای است ناآگاهانه به پیوستگی حیات و نفی مرگ.
شاهرخ: نفی مرگ در آن جهان، پس از مرگ. مردن در اینجا و زیستن در آنجا؛ اما در چگونه جایی؟ در باغ، و آن هم ــ در مورد سهراب ــ در باغ بهشت.
فرهاد: می‌خواهی بگویی گذشتگان در جنگ هم باغ بهشت می‌کشیدند؟
شاهرخ: نه، می‌خواهم بگویم ایدۀ باغ که در کُنه ضمیرشان نشسته بود، در هر چه می‌کشیدند اثر می‌گذاشت؛ همانطور که ایدۀ آخرت در روح آدم ِمؤمن وجود دارد و در رفتارش اثر می‌کند؛ چه در فکر آن باشد و چه نباشد. حتی خانه‌ها و اتاق‌هایی که در مینیاتور می‌بینیم، با وجود خط‌های مستقیمِ هندسی و شکل‌های مربع، مستطیل، لوزی، یا کاشی‌کاریِ آبیِ آسمانی، گلدانی‌هایی با خط‌های منحنیِ درهم‌پیچیده، پنجره‌های مُشبّکِ بالاخانه، پرده‌های روناسی، نقشِ پرنده‌های رنگارنگ بر دیواره‌های مینایی و اسلیمی‌های قالی، شمعِ سفیدِ شمعدان در کنار گلاب‌پاشی باریک و کشیده، میوه‌خوریِ گرد با سیب و نارنج یا گلابی، مجلس بزم و کمانچۀ قهوه‌ای، تنگ طلایی و دستمال قرمز و رقاصی آبی‌پوش و چند شاخه گل انار که پراکنده از کف اتاق بیرون زده، همه در حقیقت باغی اندرونی است.
فرهاد: مینیاتور ما، در اصل، هنری تزیینی است و بیشتر در خدمت ادبیات بود و تصویر کردن داستان‌ها. [...] نقاش فقط در فکر زیبایی بود نه چیزی دیگر، و مدل زیبایی را از طبیعت می‌گرفت اما نه از طبیعت «طبیعی». از آنجا که مینیاتور هنر درباریان و بزرگان بود، نقاش که خودش هم‌نَفَس و هم‌سلیقۀ آنها بود، از طبیعت همین بزرگان، از باغی که طبیعت آراسته و دلخواه آنهاست، که آن را می‌شناختند و در آن به سر می‌بُردند، الهام می‌گرفت؛ وگرنه مینیاتوریست نه در فکر الهیات بود و نه واقع‌گرایی، نه کاری با بهشت داشت و نه طبیعت؛ حتی کاری با باغی که در عالم واقع می‌دید نداشت. او بنا به درک و دریافتی که از زیبایی داشت، آنچه را که می‌دید ــ و بیش از همه باغ را ــ چشم‌نوازتر و فریباتر تصور می‌کرد و آن تصور را به روی کاغذ می‌آورد. نتیجه هم غلبۀ باغ و بوستان است در مجلس‌هایی که در مینیاتورها به تصویر کشیده شده. [...] جای رویدادهای دیگر هم تا حد ممکن در باغ است: گفت‌وگوی شاهزاده و دانشمند، دیدار پدر و پسر، تاج‌گذاری پادشاه که در صحن باغی بر تخت نشسته. حتی درون حمام هم با رنگ‌های غیر واقعی و شاد و شیرین و سرزنده، بی‌شباهت به شادابیِ باغ نیست. می‌خواهم نتیجه بگیرم که توجه به باغ، علت دیگری دارد. [...]
شاهرخ: البته قبول دارم که نقاش، بهشت نمی‌کشد ولی باغی که او تصویر می‌کند نه تنها باغِ بهشت یا باغِ «طبیعی» نیست بلکه دانسته از آن دوری می‌کند. او آرمانِ باغ یا باغِ آرمانی ــ جانِ باغ ــ را نقاشی می‌کند؛ باغِ آرمانیْ باغِ بهشت است که باغِ باغ‌هاست و سرچشمۀ درک و دریافت از زیبایی است که تو می‌گویی، یا اگر هم نباشد، نمونه و سرمشق متعالی و کمال آن است: باغِ خیال.
فرهاد: اکثراً نه هنرمند مذهبی است و نه موضوع اثرش.
شاهرخ: ولی آرمانِ مابعدطبیعی وجود دارد و نقاش را از باغِ طبیعت دور می‌کند. از سویی او را از طبیعت قهّارِ نامهربان به سوی طبیعتی دلخواه می‌راند تا به خلاف طبیعت موجود، باغش را به میل دل و پسندِ خاطر خود بسازد و بیاراید؛ و از سوی دیگر، میل دل و پسندِ خاطر، او را از مرز طبیت فراتر می‌بَرد و به مابعدطبیعت، به عالم آزادِ خیال، به آرمانی که از باغ در خیالش آفریده است می‌کشاند: باغِ بهشت در خیالِ خلّاق!

شاهرخ مسکوب. گفت‌وگو در باغ. تهران: فرهنگ جاوید، ۱۳۹۴، ص ۲۱- ۲۶.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر