×

جستجو

در خدمت و خیانت معماران

ساختمان‌ها به عنوانِ محصولِ کار معماران مانند محصول کارِ هنرمندان دیگر پس از تولید از خواست‌ها و انگیزه‌های اولیۀ سازنده فاصله می‌گیرند و مستقلاً به حیات خود ادامه می‌دهند. آن‌ها با اثری که بر سیاق اجتماعی و فرهنگی خود دارند معنا می‌یابند و ممکن است در طی سالیان بسیار به شکل‌های متفاوتی عمل کنند. البته دربارۀ معماری مسئله به همین فاصله و غیابِ مولف از اثر محدود نمی‌شود و به واسطۀ زندگیِ ساکنان و بهره‌برداران در بنا و کارکرد زندۀ آن همواره معانی تازه و تفسیرهای متنوعی پدید می‌آید که گاهی فاصلۀ زیادی از خواست طراح دارد و گاهی متضاد با نیتِ اولیۀ اوست. علاوه بر نمونه‌های بسیار خارجی برای این موضوع مثل بسیاری از کارهای ایده‌محورِ آیزنمن یا چومی نمونه‌های چنین اتفاقی را در معماری امروز ایران هم می‌توان یافت. بناهایی که با ایده یا ادعایی در خصوص معنای خود شکل می‌گیرند و توجیه می‌شوند اما در عمل به ترتیبی دیگر کار می‌کنند و معنا می‌شوند. ایدۀ این طرح‌ها در نشست‌ها و گفتمان ( ! ) های معمارانه باقی می‌ماند و وقتی سال‌ها بعد در زمینه و زمانۀ واقعی عمل می‌کنند اثری بسیار متفاوت می‌یابد.

حدود دو سالِ پیش فیلم یکی از همین نشست‌ها را در اینترنت دیدم. گفت‌وگویی با عنوانِ « دیسیپلین، آموزش، تئوری و گفتمان » که آنقدر حرف‌های عجیب زیادی در آن شنیدم که  از همان وقت دوست داشتم چیزی درباره‌اش بنویسم. اما مانند نام‌ جلسه صحبت‌ها آنقدر کلی بود که نمی‌شد گوشه‌ای از آن را گرفت و درباره‌اش بحث و استدلالی روشن را سامان داد. به نظر بنا بود این جلسه تکلیفِ معماری در همۀ حوزه‌‌ها را روشن کند و برود به کارهای مهم‌تر برسد! البته من هم در آن زمان چارچوب مفهومی مناسبی برای نقدِ این سخنان نداشتم و فقط تا آن‌جا که خوانده‌بودم و می‌دانستم نه پدیدارشناسی آن چیزی بود که آقای پویان روحی نقدش می‌کرد، نه منظور فوکو از قدرت و نسبتش با معماری آن مترسکی بود که مهندس دانشمیر نشان می‌داد و نه جایگاه کارفرما و حضورش در پروژه آنقدر بی معنا و مزاحم فرم‌پردازی مجسمه‌سازانه‌ای بود که مهندس تغابنی به آن علاقه‌مند بود. اما این‌ها نظر شخصی من بود و در هیچ یک چندان تسلطی نداشتم که بتوانم  به درستی و روشنی سخن بگویم. هرچند بعید می‌دانم سخنرانان جلسه هم به جز تجربه‌های حرفه‌ای و شخصی خود و گاه فلسفه‌های شفاهی مبنای دیگری برای صحبت‌هایشان داشتند. چرا که این صحبت‌ها نتیجۀ هیچ مکتوبی نبود و هیچ وقت  مکتوب  نشد که بتوان بعدا به آن رجوع کرد و جایگاهش را در زمینۀ کلیِ علوم انسانی فهمید و استدلالش را سنجید. این موضوع را در ادامه دربارۀ صحبت یکی از سخنرانان شرح بیشتری می‌دهم اما در کل مبنای حرف‌ها شخص معمارِ قهرمان بود که به هر حال ساختمانی ساخته است و لابد نظرش درست است و گاهی اشاره به شرکت در جلسات آموزشی آقای بابک احمدی دربارۀ فلسفۀ هنر.

 محور اصلیِ صحبت‌‌ها مشخص بود: دیسیپلینِ معماری، با معنای خاص و انحصاری‌ای که مد نظر سخنرانان بود، خودبنیاد و مستقل است و کاربر و کارفرما تنها نیروهایی مزاحم در دستیابی به ایده‌های روشنفکرانه و پیشروی معمار هستند. از توصیف خام و عصبانی‌ای که پویان روحی دربارۀ پدیدارشناسی داشت و در کنار عکس آلبرتو پرز گومز تصویری از بناهای نئوکلاسیک نشان داد و گفت « پدیدارشناس‌ها این را می‌خواهند، این همان است که کارفرما و جامعه می‌خواهد، این‌ها دشمنِ ما هستند»! تا صحبت دو معمارِ حاضر در جلسه که معطوف به مزاحمت‌های کارفرما و نیروهای بیرونی در دستیابی به ایده‌های پیشرو و مترقی معمار بود. من با نفسِ برگزاری این جلسات موافقم و به نظرم همین که حوزۀ سخن معماری را گسترش می‌دهد ارزشمند است و می‌تواند به نفع اندیشۀ معماری در سرزمین ما و زبان فارسی باشد. اما هر کاری آدابی دارد و این جلسه از آداب سخن در حوزۀ علوم انسانی فاصله‌ای آشکار داشت و تنها اصطلاحاتی سردستی را از آن وام گرفته بود. کمک به گردانندگان این جلسه و ادامه دادن راه آن‌ها به وسیلۀ نقد و بررسی سخنانشان ممکن است و با احترامی که برای همگی قائلم امیدوارم سخنم کمک کوچکی به آن‌ها باشد. حتی اگر سخنرانان دیگر به آن حرف‌ها اعتقادی نداشته باشند این سخن در جامعه و فضای فکری معماری ما پراکنده است و در حوزۀ سخن وظیفۀ آیندگان همیشه پالایش و نقد حرف است و اشخاص در اینجا موضوعیتی ندارند. اما موضوع اصلی‌ای که می‌خواهم به آن بپردازم تمام جلسه نیست و فقط صحبت‌های یکی از سخنرانان یعنی مهندس رضا دانشمیر دربارۀ ایدۀ مسجد ولیعصر است که به بحثی که نوشته را با آن شروع کردم مربوط است.

در آن زمان به‌تازگی بتن‌ریزی مسجد ولیعصر پایان یافته بود و چون مجسمه‌ای زیبا از زمین کنار تئاتر شهر روییده بود و موضوعی داغ در معماری روز قلمداد می‌شد. با وجود تجربه‌های مشابه پیشین باز هم مسجدی که شبیه مسجد نیست معماران را به فکر فرو برده بود که این چیست دیگر و آیا ممکن است ما کاملاً از سنت معماری ببریم و چیزی مطلقاً تازه بسازیم؟ شخصاً از طرح این مسجد به خصوص بعضی از فضاهای داخلی آن بدم نمی‌آید و با وجود نماهای بیرونی بعضاً ترسناک در مقیاس انسانی ( مخصوصا ورودی تاریک و درِ عجیبی که گویا موجودی وحشی به آن حمله کرده و فلزش را شکافته‌است) به نظرم بیشترِ فضاهای داخلی و پلکان‌ها با نحوۀ ورود نور به فضاهای معنوی تناسبی دارد و می‌تواند خوب کار کند. اما موضوع بحثِ فعلی‌ام نقد بنا نیست و سخنانی است که معمار دربارۀ ایدۀ طرح و توجیه آن گفت و نتیجه‌ای است که بعدا به بار آمد. انتظار داشتم مهندس دانشمیر در توضیح این کار بگوید که این اثر به تمامی از معانی گذشته نبریده و این که سنتِ معماری را در فرم‌های سنتی خلاصه کنیم تقلیل دادنِ آن به امری مکان‌مند و زمان‌مند است. اما توضیح ایشان این نبود. او معتقد بود این طرح به واسطۀ فرم تازه‌ای که برای مسجد ارائه می‌دهد با گفتمان مسلطی که مسجد بودن را در گنبد و منار می‌بیند مقابله می‌کند و یک مبارزه شجاعانه است. به سادگی استدلال همین بود: چون تازه است خوب و شجاعانه است. اما این گفتمان مسلط بر مبنای چه مطالعه‌ای و چه تحلیل گفتمانی‌ای و چه پژوهشی شناخته شده بود؟ هیچ. تنها حسِ شخصیِ مهندس دانشمیر و شرکت کنندگان در جلسه بود که با نام فوکو آراسته شده بود و هیچ پایه‌ای نداشت جز همدلی دوستان دربارۀ آن. از نمایی کمی دورتر اگر می‌نگریستیم نه تمام مسجد‌های سنتی و مدرن ایران در شرق و غرب و شمال و جنوب کشور گنبد و منار دارند و از فرم‌های یکسانی پیروی می‌کنند و نه چندان رواست که برای پروژه‌ای عظیم که با شهرداردی تهران و در زمانِ ساختِ پروژه‌های بزرگ عمرانی آقای قالیباف کار می‌کند چنین ادعاهای کلانِ انتقادی‌ای داشت. اما حتی اگر این ادعای بی‌مبنا را بپذیریم امروز با فاصلۀ کمی از آن زمان می‌توانیم نحوۀ اثرِ آن در مقابل همان گفتمانِ مسلط را مشاهده کنیم. در نتیجۀ آن ایدۀ مبارز، امروز دسته‌ای از رادیکال‌ترین سنت‌گرایانِ معماری فریاد وا‌ اسلاما سرداده‌‌اند که این مسجد ادعا می‌کند در حال  مبارزه با مسجد‌های پیشین و فرم‌های مقدس آن است. به عبارت دیگر این بنا نه تنها که باعث تغییری در گفتمان مسلط فرضی نشده است که از یک طرف با جنگ زرگری و دشمن‌تراشی بیهوده عملاً به تقویت همان چیزی که ادعای مبارزه با آن را داشته انجامیده‌است و از طرف دیگر در دل آن به عنوانِ پروژه‌ای پیشرو هضم شده، از منافع بسیارش برخوردار شده و به تقویت آن کمک کرده است. ایجاد چنین شکاف‌هایی در سنت ساخت و ساز، معمار قهرمان‌هایی پدید می‌آورد که ادعای مبارزه با گفتمان مسلط را دارند اما همزمان به بازتولید رادیکال‌ترین شکل‌های تفسیر سنت‌گرایانه می‌انجامند. این‌جاست که به نظرم منظور مانفردو تافوری منتقد مارکسیست معماری را می‌توان بهتر دریافت که به وجود هیچ ایدئولوژی‌ای در طراحی معماری معتقد نیست و در نظرش معماری فاقد هدف انقلابی است و نمی‌تواند چنین ادعایی کند. چرا که در عمل همواره در سیستم بزرگتری چون اقتصاد و جامعه عمل می‌کند و به جای ادعاهای کلان آزادی‌خواهانه باید پاسخگوی نسبتش با سرمایه‌داران، نیروی کار و ابزارهای تولید باشد. معماری همیشه در نقش سامان‌دهندۀ چرخه‌های اجتماعی است و نه رهبر مبارزه با امری موهوم و خودساخته. اگر وظیفه‌ای انتقادی برای خود قائل است باید آن را در سازوکارهای تولید و مناسبات سیاسی‌اش ببیند و در مقابل افکار عمومی و جامعه پاسخگو باشد و نه ارائۀ کاریکاتوری در ایدۀ طراحی. نقدی که رم کولهاس هم تحت تاثیر تافوری بعدها بر آثار آیزنمن و بسیاری مدعیان دیگر معماری انتقادی داشت. کسانی که از یک طرف ادعای انتقاد بر ساختارهای کلان جامعه دارند و از طرف دیگر در همکاری با بزرگ‌ترین لابی‌های سرمایه‌داری پروژه‌هایی را در اقصی نقاط دنیا به وجود می‌آورند. انتقادیِ سانتیمانتالی که با آن می‌توان هم این را داشت و هم آن.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر