×

جستجو

سالها بود که سفر به سرزمین مغرب، جایی که در ایران اغلب با نام مراکش می‌شناسیم، هرچند نام رسمی آن "المملکه المغربیه" و نام رایجش "موروکو" است، به یکی از آرزوهایم بدل شده بود. همین اواخر این توفیق دست داد تا این آرزوی دیرین را جامه عمل بپوشانم و لذت سفر به مغرب را در جمعی گرم و صمیمی تجربه کنم. مغرب در نگاه اول سرزمین غرایب است. البته بخش عمده‌ای از این غربت را نگریستن از "چشمان غربی" رقم زده است. در چشمان غربی مغرب دروازه شرق افسانه ای است؛ دروازه راه بردن به سرزمین افسانه‌های "هزارویک شب" و داستان‌های "سندباد بحری". حتی در نگاهی مدرن‌تر مغرب سرزمین رومنس‌های مشهوری چون "کازابلانکا" است، فیلمی که در این سفر با تعجب آمیخته به ناباوری دریافتم حتی یک پلان از آن نیز در این شهر برداشت نشده است. این واقعیتِ نه‌چندان خوشایند به‌گونه‌ای نمادین جوهره "نگاه غربی" به مشرق زمین، و از جمله سرزمین مغرب، را نمایندگی می‌کند. نگاهی که از افسانه‌های هزار و یک شب تا داستان‌های هیجان‌انگیز عصر مدرن وسعت دارد، اما کمتر واقعیت دارد. این تجربه بیدارکننده، که همان یکی دو روز اول سفر دستگیرم شد، پرسشی نو را در مواجهه با مغرب برایم رقم زد: "فارغ از "نگاه غربی" برای من، به عنوان مسافری از شرق، مغرب تا چه حد غریب است؟" در ادامه این نوشتار سعی می‌کنم برخی پیامدهای این پرسش را در مواجه‌ام با معماری مغرب، و نه جنبه‌های دیگر این سرزمین، که قطعا سفری نه روزه فرصتی مناسب برای کشف آن نیست، تا حدی شرح دهم.

معماری مغرب اسلامی، و از جمله سرزمین کنونی مغرب، البته معماری‌ای متفاوت با مشرق اسلامی، از جمله ایران، است. این تفاوت را به روشنی می‌توان در صورت و تزیینات ملاحظه کرد. طاقهای مضرس (دندانه‌دار) معماری مغربی با شکل و تناسبات خاصش کمتر در معماری شرق اسلامی مشابه دارد. رواقهای کشیده مغربی و قوسهای نعل اسبی نیز به همین صورت؛ رنگ‌های معماری مغرب، چه رنگ‌های سفید و آبی بومی و چه رنگهای سبز و قرمز شهرهای فاس و مراکش، هرچند مشابهانی در شرق دارد، اما در مجموع نظام رنگ‌پردازی شباهت‌ اندکی با نظام رنگ در معماری مناطق شرقی دارد. و در نهایت تزیینات و کتیبه‌های چوبی و گچی، به استثنای گره‌چینی و مقرنس، در مغرب زبانی متفاوت با مشرق دارد. اما درعین تمام این تفاوت‌ها، قدم زدن در فضاهای معماری مغربی چنان حس آشنایی، حداقل برای من، داشت که گویی در پس پشت تمام غربت‌ها آشنایی‌های ناپیدایی نیز در جریان است. آشنایی‌های که می‌دانیم فکت‌های تاریخی، که باز کردنش خارج از حوصله این نوشتار است، تا حد زیادی بر آنها صحه می‌گذارد. در ادامه این نوشتار سعی خواهم کرد لحظاتی چند از این دیدارهای آشنا را تصویر کنم.

اولین جلوه آشنای معماری مغربی را در کاخی قرن هجدهمی در کازابلانکا تجربه کردم. کاخی که سیتی هال نامیده می‌شد و بنا به گفته راهنمای محلی یکی از هشت کاخ بزرگ، و تنها کاخ قابل بازدید از این دست، در کازابلانکا بود. البته هیچگونه نقشه یا کاتالوگ اطلاع‌رسانی از کاخ موجود نبود؛ و این یکی از ضعفهای بزرگ بناهای تاریخی در مغرب است که علی‌رغم مرمتهای تحسین برانگیز اطلاعات عرضه‌شده پیرامون آنها بسیار اندک است. کاخ شامل سه حیاط بود. حیاط‌های اول و دوم با تناسبات و تزیینات معماری مغربی و ویژگی‌های کامل یک خانه مغربی بود (تصاویر۱ , ۲) اما حیاط سوم با تناسباتی متفاوت جلوه‌ای دیگر را به نمایش می‌گذاشت. این حیاط بیش از حیاط‌های مرسوم خانه‌های مغربی، به صحن یک فضای چهار ایوانی در معماری ایران شباهت داشت؛ حتی رواقها نیز متفاوت از معماری مغربی و مشابه نمونه‌های ایرانی بود. (تصاویر۳ و ۴) هنگام بازدید باور تاثیر معماری ایران با یادآوری نظر برخی مورخان هنر اسلامی –از جمله هیلن‌براند در معماری اسلامی؛ شکل، کارکرد و معنا- بیشتر در نظرم تقویت شد؛ این نظر که معماری چهار ایوانی در غرب جهان اسلام سابقه نداشته و نخستین بار از مناطق شرقی، به‌ویژه ایران، و به‌واسطه مجموعه سلطان حسن در قاهره به غرب جهان اسلام راه پیدا کرده است.

دومین تجربه از این آشنایی‌های ناپیدا را هنگام قدم زدن در مدینه فاس و به صورت خاص هنگام بازدیدی که تصادفا از کاخی، قرن نوزدهمی، با نام "کاخ الکلاوی" (El Glaoui Palace) داشتم، تجربه کردم. کاخ محل زندگی یکی از خانواده‌های مشهور و متنفذ مراکشی در آن زمان بود. در پنجره مهمانخانه (تالار پذیرایی کاخ) شیشه‌هایی رنگی، مشابه پنجره‌های ارسی در معماری ایرانی، به کار رفته بود که در کمتر بنای دیگر در مغرب دیده بودم. کاخ در حال مرمت بود و راهنمایی که اجازه بازدید را به من داده بود درحالیکه بازی زیبای نورهای رنگین را در فضای اتاق نشانم می‌داد، تاکید داشت که این پنجره‌ها به سبک عراقی است و در معماری مغرب سابقه ندارد. جدای از این نکته که پنجره‌های فوق به معماری عراق نسب می‌برد یا ایران، نکته قابل توجه آن بود که پنجره‌ها ریشه‌ای کاملا شرقی و وارداتی داشت و حتی طاقی که پنجره را قاب کرده بود، کاملا متفاوت از قوس‌های مغربی بنا بود. (تصاویر۵ و ۶)

سومین تجربه از این دست را هنگام بالا رفتن از مناره جامع کُتُبیه در شهر مراکش به دست آوردم. بر خلاف دو تجربه دیگر که در بناهایی متاخر رقم خورد، این تجربه در بنایی متقدم، مربوط به قرن ششم هجری، و در یکی از قدیمی‌ترین مناره‌های به جا مانده از سلسله موحدین به دست آمد. می‌دانیم که درون مناره‌های این منطقه از جهان اسلام اتاق‌های کوچکی موسوم به صومعه وجود دارد. از همان‌هایی که مشهور است امام محمد غزالی چله‌نشینی معروفی را که به تحول روحی او منجر شد، در یکی از همین صوامع، در جامع دمشق، به سر آورد. در کُتُبیه نیز از پایین تا بالای مناره چهار صومعه از این دست وجود دارد. شیوه ساخت طاق و گوشه‌سازی هر اتاق با اتاق دیگر متفاوت بود. هرچند اتاق‌های پایین‌تر به شیوه‌ای ساخته شده بود که در معماری ایرانی چندان رایج نیست اما آخرین نمونه الگویی کاملا آشنا از شیوه طاق‌بندی در معماری ایرانی را به نمایش می‌گذاشت. شیوه‌ای که شاید مشابهش را به راحتی بتوان در جامع اصفهان جست. (تصاویر۱۰-۷)

تجاربی اینچنین از سه موردی که برشمردم بیشتر است؛ اما به نظر می‌رسد مجموع آنها طنینی از یک پیام مشترک را منعکس می‌سازد: "مغرب قریب‌تر از آنست که در نگاه نخست می‌پنداریم". و این قرابت، برای آنهایی که در کار مطالعات معماری ایران، خاصه ایران دوره اسلامی‌اند، می‌تواند منبعی غنی و کمتر شناخته برای مطالعه و مقایسه باشد. البته آنگونه که از تجربه کوتاه این سفر دستگیرم شد، کاوش در این منبع غنی چندان هم آسان و بی‌دردسر نیست. به نظر می‌رسد، همانگونه که قبلا نیز تلویحا اشاره کردم، مطالعات تاریخ معماری در مغرب رونق چندانی ندارد. نه تنها اغلب بناهای تاریخی هنگام بازید فاقد شناسنامه سبکی و تحولات زمان‌نگاری بودند؛ که در کتاب‌فروشی‌های بزرگ مغرب، آنگونه که در شهرهای فاس، مراکش و کازابلانکا دیدم، کمتر نشانی از کتاب‌های تاریخ معماری اسلامی یافت می‌شود. متاسفانه در این سفر فرصت نشد دانشگاه‌ها و مدارس معماری را بازدید کنم، اما نام و آثار "محمد حمدونی علامی"، مورخ مغربی-آمریکایی تاریخ معماری اسلامی، برای هیچیک از چندین کتابفروشی بزرگی که در شهرهای پیش‌گفته سر زدم شناخته شده نبود. البته این می‌تواند محصول این واقعیت باشد که زبان علمی در مغرب فرانسه است و آثار علامی به انگلیسی. این واقعیت خود یکی دیگر از مشکلات مطالعه تطبیقی میان معماری ایران و مغرب است، زیرا علاوه بر کمبود منابع همان آثار احتمالا موجود را هم، که محصول کار داشجویان یا دانشوران مغربی در سرزمین مادر است، باید به زبان فرانسه جست. به هر روی چنانچه بتوان راهی برای غلبه بر این مشکلات و نیز مشکلات اداری، که شاید انعقاد تفاهم‌نامه‌های بین دانشگاهی بهترین راهش باشد، جست؛ مغرب سرزمینی رویایی و گنجی کمتر شناخته برای مطالعات تطبیقی در حوزه هنر و معماری ایرانی در دوره اسلامی است.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر