×

جستجو

تالارعام و خلوتسرا

به غذاخوری شیکی بیرون از یکی از شهرهای شمالی با تیغه‌های شیشه‌ای، کف براق سرامیک، صندلی‌های مشکی چرمی و پیش‌خوان چوبی می‌رویم. از سر کوچکی دنیا با صاحب رستوران دوست در می‌آیم و او مرا به اتاق استراحت کارکنان دعوت می‌کند. تختی چوبی با گلیمی روی آن و میزی با گلدانی از گل‌های مصنوعی، یک قاب عکس کهنه، یک قرآن درون پوشش گلدوزی و یک رادیوی قرمز شکسته‌بسته. تضاد این پستوی خودمانی با جلوۀ بیرونی آن برایم جالب بود، آن یکی برای من تعبیر «نمایش» داشت و این یکی «راحتی». انگار غذاخوری بازی در چارچوب قواعد اجتماعی و بازار بود و اما پستویش تطابق فضا با رفتار و عادات مألوف. البته به نظر می‌رسد این یک قاعدۀ عام باشد. گافمن هم در کتاب نمود خود در زندگی روزمره[۱] همین دوتایی را در کافه‌ای نشان می‌دهد و زندگی اجتماعی را بازی در نقش‌های متفاوت بر صحنۀ تئاتر زندگی می‌داند. اما دیدن این دوتایی برای ما ایرانی‌ها امری عادی شده است و نمودی از خودهای متفاوت و گاه متضاد شده است. می‌خواهم بگویم که این دوتایی همیشه دوتایی شخصی/ فردی و اجتماعی/ عمومی نیست، از پس دوران قاجار این دوتایی شکل و تعبیری کاملا متفاوت برای ما ایرانی‌ها پیدا کرده است.

این کاخ شهرستانک پایین‌دست امامزاده داوود است. حیاط‌هایی که به سیاق آشنایی ایرانی برای اندرونی و خدمات به کاخ تجددمآب ناصر ساخته شده است. این توازی خطی بین صحن عمومی و تالار بار عام غربی و حیاط‌های خصوصی ایرانی را به وفور در معماری قاجار می توان دید. همین الگو در عمارت مسعودیۀ ظل‌السلطان با دروازه و مسیر کالسکه و کاخی مشابه کاخ پدر در گلستان و در کنار آنها حیاط‌های اندرونی می‌توان دید. هر چند نبایست این دو فضا را کاملا جدا و خالص دید، همانطور که حیاط‌های اندرونی ظل‌السلطان خود پر از لوستر و صندلی‌های روز بود و کاخ بیرونی هم ردپایی از الگوهای آشنای ایرانی در خود داشت، اما انگار این تفاوت‌ها کم‌کم به تضادهای پررنگ تر تبدیل می‌شود. خانۀ معیرالممالک (نه باغ فردوس بلکه محل زندگی او) هم عمارتی با الگوهای نئوکلاسیک غربی است که حیاطی اندرونی محل زندگی خصوصی او با تغییراتی ناچیزی بر اساس الگوی آشنایی حیاط مرکزی ایران نشان است. انگار این دوتایی به دو وجود اشاره می‌کند، جلوه‌ای که رنگ عوض می‌کند؛ اما پشتوانه‌ای از الگوهای آشنا و راحت آن را حمایت می‌کند، نمایشی که امکانش تکیه بر پشت صحنه‌ای دارد. اجازه دهید مثل یک دیالکتیشن تفسیر کنیم و بگوییم هر کدام از این وجوه وابسته به حضور دیگری است و یکی بدون دیگری امکان پذیر نیست. از یک سو، امکان این نمایشِ متفاوت، وابسته به اندرونی آشناست و این یکی میخ هویت برای آن بازی دیگری است، و سکون و ثبات این هم از قبل هیجان و مقبولیت اجتماعی تجددها و بازی‌های نو پذیرفته می‌شود.

وسوسه می شوم که ردپای این دوتایی را در روحیات و فضای زندگی ایرانی معاصر بجویم. پسرعموی اعیانی که میز غذاخوری و مبلمان استیل آن‌چنانی دارد اما صبحانه را همراه خانواده دور سفره‌ای نشسته بر گلیم آشپزخانه و پشت به اوپن نه در فنجان‌های میهمانی که در لیوان‌های دسته‌دار می خورند. خانم تنهایی که فرش لاکی را در اتاق کوچکی انداخته و همراه تلویزیون کوچک تورکشیده‌ای و دار قالی محل زندگیش شده است، و فرش نسکافه‌ای و مبل مخمل قهوه‌ای اتاق میهمان شده است. زوجی جوان که خانه‌ای مینیمال و زیبا از سفید و خاکستری دارند؛ اما شب‌ها فقط با بالشت گلدار و ملافۀ مامان‌دوز می‌خوابند. شاید این را دورویی بدانید و نشانی از عدم راحتی ایرانی‌ها در جهانی دوپاره و در حال گذار؛ اما از نگاهی موازی، این دقیقا سازوکاری بوده است که ایرانی‌ها لنگر هویتی خود را در تلاطم تغییرات خوب و بد نگه داشته‌اند. در کنه زندگی امروزی ایرانی‌ها هم که بنگری، پشت این دکورهای جلوه فروش ناآشنای هر دم به یک شکل، رگه‌هایی مانا از حیات مألوف ریشه کرده است. پشت بسیاری از بالکن‌های نمای رومی، ظرف سیرترشی و منقل کباب و سینی لواشک و گلدان شمعدانی مزه دهندۀ این صورت‌های غریبند.

اصلا همین دوتایی‌ها و جمع ضدین و نقیضین است که امکان امتدادهای هویتی در شرایط نامطمئن و نامطلوب را ایجاد کرده‌اند، نوعی تقیۀ فضایی‌اند تا هم خدا باشد و هم خرما. می‌توان خیال جهانی یکدست را در ذهن پروراند و روزگاری را تصور کرد که اندرونی و بیرونی تفاوت ماهوی نداشتند و جدایی‌اش جدایی حریم و حرمت بود. از آنطرف می‌توان امروزی بود و گفت که برای خیلی‌ها خود این رگه‌های مالوف غریب گشته و الفت به همین الگوهای نو پیدا شده است. هر دوی اینها درست است. در خانه‌های سنتی، حتی امروزی‌هایشان، پذیرایی و نشیمن دوتایی حرمت و حریم است و در بسیاری از خانه‌های امروزی هم زندگی‌ها توازن و یکدستی خاص خود را پیدا کرده است. اما، بیرون از این جهان‌های متوازن، در روزگار تضادها و تفارق‌ها، این دوتایی رندانه همان سازوکاری بود که به ایرانی‌ها کمک کرد در پستوی آشنا پشت دکورهای متغییر چارچوبی از هویت برای خود نگاه دارند. به همین خاطر است که نبایست این جهان را از رویه قضاوت کرد، در درون جهانی از امتدادهای آشنایی و راحتی وجود دارد. تغییرات، اعم از غربزدگی و تجددمآبی‌ها و نو شدن‌ها، مطلق نبودند، خرده‌سیاست‌هایی فضایی و رفتاری آنها را سرجایشان می‌نشاند.

اینجا نبایست به دنبال هویت‌های بزرگ و یکدست بود و یکدست قضاوت کرد. صورت‌هایی پدید می‌آیند که نبایست آنها را دربست مساوی وجود گرفت. صدالبته نبایست آنها را هم خنثی تفسیر کرد، اما این صورت‌ها همۀ داستان در این بازی فضایی نیست. در بسیاری از این گم‌شدگی‌های هرروزۀ اجتماعی و مردسالار، زنان و خانه‌ها کارگردانان و صحنه‌های حفظ اجتماع ضدین و این نمایش رندانه بودند. اگر نمایش فضاها جلوه‌ای مردانه، اجتماعی و گاه غریب و غربی پیدا می‌کرد، از طریق خرده الگوها و آداب و مراسم، در قالب حیاتی زنانه [۲] هویت‌ها امتداد پیدا کرده است. زنانه در اینجا دقیقا به همین معناست، شکسته شدن چارچوب‌های تعریفی، هویت‌ها، نمایش‌ها و هم زمانی تکثرها و تضادها و امکان وجودهای هیبریدیِ نه این و نه آن. قدیمی‌ها می‌گفتند مرد کت است و زن آستر. در بسیاری از جلوه‌های فرهنگی مدرن ایران نیز با اینکه کت‌ها عوض می‌شد، اما آسترها راحتی و آشنایی برای این قباهای نو بودند. خانه‌ای که با آشپزخانۀ آنچنانی پختنی‌های بودار را در بالکن انجام می‌دهد، سفره‌هایی که در کنار مبل‌ها انداخته می‌شود، فضایی مینیمال که در کشوهای سپیدش سجاده‌ای و چادری رنگی برای نماز دارد، کمدهای خوابی که ذخیره‌ای از بالشت‌های گل‌من‌گلی و تشک‌های پنبه‌دوز در کنار کاور ساتن قهوه‌ای تخت‌های کینگ‌سایز دارند، جیب‌های جین پر از نخودچی کشمش و ذکر خدا بر لبان ماتیک خورده است، بیرونش دیگران را می‌کشد اما درونش خودمانی‌ها را زندگی می‌بخشد. با این دورویی دلپذیر، ایرانی‌ها کشتی آشنای خود را در دریای متلاطم تغییرها به پیش می‌راندند. اصلا ایرانی استادان زیستن در میان این تضادها هستند، یکی از رازهای مانایی‌شان همین دورویی‌های رندانه است.

۱. گافمن، اروین. نمود خود در زندگی روزمره. ترجمه مسعود کیانپور. (تهران: مرکز، ۱۳۹۸)
۲. این زنانه و مردانه را نبایست تابع عین به عین زن و مرد دانست.

 

*شرح تصویر: کاخ شهرستانک، درونی و بیرونی؛ مرز میان معماری متجدد و حیاط آشنای ایرانی

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
مسجد در شهر ایرانی؛ به خاطر مجادله‌ی اخیر بر سر جای مسجد | حمیدرضا خوئی
مسجد ایرانی -به‌جز دوران اخیر- در میان زندگی شهری نشسته بود. در ایرانْ مسجدْ چون کوشکِ میان باغْ برپا نمی‌شد و چهره‌ی بنایی منفرد در...
جستار دوم از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه [۲] | نازنین عارف‌کیا
لیلا جاهد، چهل‌ساله، زنی ساکن تهران است که سال‌های پیش و پس از انقلاب را تجربه نموده و خاطرات متفاوتی از این دو دوره دارد. نویسنده با بسط دادن مدت زمان زیستِ لیلا در دو دوره‌ی تاریخی، تلاش در خلق تفاوت‌هایی در شخصیت او دارد که وقایع بخش دوم رمان نیز در راستای همین تغییرات است. لیلا در مقام راوی این بخش، از مکان‌های متفاوتی در شهر تهران یاد می‌کند؛ مکان‌هایی که بستر اتفاقات متفاوت و حتی متضادی نیز هستند.
تاریخ هنر پس از مدرنیسم | پاره‌ای دیگر از کتاب‌نگاشت توضیحی نظریه‌های تاریخ معماری و هنر
مهرداد قیومی بیدهندی
کتاب در حوزه‌ی فلسفه‌ی تاریخ هنر است. نویسنده استادِ تاریخ هنر است و مسئله‌ی اصلی‌اش محدودیت‌هایی است که روایت‌های دانشگاهی و روایتِ مدرن از تاریخ...
جستار اول از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه [۱] | نازنین عارف‌کیا
مهرداد قیومی بیدهندی
داستان‌های شهری را می‌توان نقطه‌ی پیوند ادبیات عامه با دانش معماری و شهرسازی دانست. نویسندگان این داستان‌ها، روایت‌های سیال شخصیت‌های قصه را در کالبدی تشکیل‌شده از عناصر شهری و معماری قرار داده و به عبارت دیگر، داستان‌ها را در شهر و مکان جاری می‌کنند. فضاسازی داستان‌های شهری که با اتکا به تجربه‌ی زیسته‌ی نویسندگان ـ به مثابه‌ شهروندان همان شهر ـ ساخته و پرداخته می‌شود، شیوه‌ی متفاوتی از مواجهه‌ی متون با معماری را به مخاطبان خود نشان می‌دهد.

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر