قرار است پلاسکو خراب شود. پیش از آن فراخوانی داده شده تا هر کس خاطراتش را در مورد پلاسکو بنویسد و عکسهایش را بفرستد. شمارهای از مجلۀ «آنگاه» نیز به پلاسکو میپردازد. روز موعد میرسد و مردم، بزرگان و روزنامهچیها همه جمعاند. پس از نطق غرای فلان نویسنده و صحبت در مورد طرح جایگزین توسط شهردار، پلاسکو منفجر میشود تا فردایش نوعروسی جایگزین آن شود. این داستان میتوانست حکایت مرگی طبیعی برای این پیر بلند قامت باشد. یا شاید این یکی داستان بهتری است: اگر علم کمیاب مرمت معماری معاصر میبود، پلاسکو چند صباحی از زیر بار کار رها میشد، زگیل کولرها را از بدنش میکندند، دیوارهایش را بر میداشتند و پلاسکو به عنوان سمبل ایران مدرن بازسازی و بازمتولد میشد. استیلهای جدید جای فولادهای قدیم اش را میگرفت و فروشگاههای مدرن جای قدیمیها مینشست. اینجا پلاسکو حیات دوباره میجست.
اما هیچکدام از اینها اتفاق نیفتاد. پلاسکو در پیریاش شکست و فروریخت. اما درد آن بود که پلاسکو فراموش شده و ورشکسته نبود، پول هم خوب در میآورد. متروکه نبود، که اگر رها شده بود، ایوان مدائنی میشد که در تنهایی و تخریب آراماش، آیینه عبرت میشد. پلاسکو در بطن یک زندگی قرار داشت اما گیر کرده بود، زمان درونش متوقف شده بود تا لحظهای که دیگر تاب ماندنش نماند، فروافتاد و با خود بیگناهانی را هم برد. نیروهای زندگی بخش سیاست، اقتصاد و اجتماع بودند، اما به جای اینکه مثل دو داستان خیالین اول، در راستای هم قرار بگیرند، در برابر هم قرار گرفتند تا نیروی هم را خنثی کنند و در این نقطۀ صفر پلاسکو آنقدر ایستاد تا طاقتش تاب شد و افتاد. پلاسکو نقطۀ برآیند نیروهای اجتماعی شد که در برابر هم ایستادند و در گیر و دار زورآزماییشان، میانجی زندگی مرد.
فرو خفتن پلاسکو یک نمایه بود تا نشانه. نشانه معنایش در لایههای درونی خود پدیده است اما نمایه به بیرون از خود اشاره میکند. مثل جوش روی پوست که میتواند نمایان کنندۀ کبد و کلیه ی مریض باشد، پلاسکو هم نمایان کنندۀ مرضهای بیرون و بزرگتر بود. چه اتفاقی میافتد که «بلندترین برج خاورمیانه» در زمان متوقف میشود، چند صباحی بر لبۀ خطر میایستد تا جرقهای آن را فرو بریزد؟ شایعات نبض روان جامعهاند. راننده تاکسی خط انقلاب می گوید «کار خودشان است»، «صاحبش میخواست از دست مستاجران سمج و سرقفلیهایش آزاد شود، خراب کرد تا برج دیگری بسازد و بفروشد». «شکل انفجار را دیدید، معلوم است که خرابش کردند». این «خودشان» در جامعۀ ما سوژههای پشت پردهاند، گاهی حکومت است، گاهی غرب است و گاهی گروههای خرابکار. آن دیگری می گوید «نیروی مدنی که وحشیگری سرمایه را مهار کند نبود، این سرانجام اقتصاد پلشت است.» میگفت «چرا مدیریت شهری نمیتواند جلوی زندگی غلط اینها را بگیرد، تهران پر از پلاسکوست.» مسافر بغل دستی پوزخندی میزند و میگوید «پول کجا بود. تازه اگر بود، عقل کجا بود.» حقیقتی در پس این شایعات و تحلیلهاست و آن هم نیروهای اجتماعی که اگر هم هستند در برابر همند تا جریان زندگی را متوقف کنند. پلاسکو در میانۀ اقتصاد و مدنیت، منفعت و مصلحت، زودگذر و پایدار، گیر کرد و ریخت. بدبختی این بود که آتشنشانها در این میان سمبول قربانی این الهۀ پلشتی شدند.
حال که سرو قد پلاسکو شکست، جایگزین جوانش چگونه باید باشد؟ جایگزین پلاسکو نمیتواند در حال زندگی کند. جایگزین پلاسکو نه میتواند در گذشته بماند و آن را بازتولید کند چرا که مضحک می شود، پیری رها شد تا مرد، حالا بزرگداشت گرفتن نشان از دورویی فرزندانی میکند که در درجه ی اول او را کشتند؛ از آنسو هم نمی تواند به آیندهای خالی پرتاب شود و طوری رفتار کند که انگار اتفاقی نیفتاده است، نه خانی آمده است و نه خانی رفته است، نه پلاسکویی اینجا بود و نه پلاسکویی ریخت! اینجا باید خاطرهای بماند بیآنکه دروغ بزرگذاشت بگوید. ساختمان انگار یا باید تکه خاطرهای از پلاسکو زنده کند و با نمایش درست خود محمل آگاهی فردا شود.
آیا بایست فقدان را نشان داد؟ آیا هنوز اسمش باید پلاسکو بماند؟ از آن اسطورۀ آتش نشانها را ساختن هم یک بازی ایدئولوژیک بیمزه است، حماسه ساختن از دردها خود نوعی فراموشی است. پلاسکو یک محک برای خرد پس از بحران است. اول اینکه خود پلاسکو یک غلط شهرسازی در بافتی بود که لازم نیست آن را بازتولید کرد. ارتفاع به یاد آوردن پلاسکو نیست، پافشاری بر جنبه ی تجاری امروزی آن است. آیا می بایست همچون سطح صفر نیویورک یک خالی نگه داشت؟ آیا می بایست مثل موزه یهود لیبسکند شکستن و خرد شدن را در فرم به هم ریخته نشان داد؟ این دومی که یک سوسول بازی سمبولیک است که فقط به درد نمایشهای پوچ می خورد. نباید پاک کرد، از آنسو نباید پر کرد. بایست یک فقدان آگاه کننده ساخت، یک نبود، فقدانی که محمل آگاهی و تامل شود. باید رو به آیندهای درست و خردورز گفت اینجا روزی پلاسکو بود. یک تالار عکس؟ یک چیدمان هنری؟ فروکاستن آن به یک وضعیت نمادین در حالی که ساختمان سکوتی عقلانی در خود دارد؟ یادمان باشد که پلاسکو، هر چند تک، نمایندهای از یک وضعیت عام است. تهران پر است از پلاسکوها. نکند که یکی سمبول دروغین آگاهی شود و آنگاه خدای ناکرده پیش چشمانت دیگریها فرو بریزند که آنوقت این به یاد نگاه داشتن مسخره میشود. کاش زیر پلاک پلاسکو قدیم بر بدن جدیدی بنویسند: «اینجا روزی بلندی ایستاده بود. فروریخت اما باعث شد ما به خود آییم. از آن روز سالانه فلان تعداد ساختمان بازسازی شدند و قوانین و قدرت اجرا در راستای خیر جمعی و اقتصاد راه صلاح گرفت و میتوان گفت درجۀ سلامت تهران از این به آن رسید.» خدایا کی این آرزوها رنگ واقعیت می گیرند؟!!