×

جستجو

آجربهمنی‌ها‎*‎

مهرداد قیومی بیدهندی

هروقت که از کنارِ یک خانه‌ی آجربهمنی می‌گذریم، یا به آن وارد می‌شویم، تاری از تارهای درونمان به صدا درمی‌آید. ‏انگار خانه‌ی آجربهمنی صدایی می‌دهد که با تاری در درونمان رزونانس دارد. چرا این‌طور است؟ چون در چنین ‏خانه‌هایی به دنیا آمده‌ایم؟ چون خانه‌ی عزیزترین کسانمان از این نوع بوده است؟ چون این خانه‌ها بوی قدیم می‌دهد؟ ‏پس چرا چنین حالی در برابرِ برخی دیگر از خانه‌های همان روزگار پیش نمی‌آید که کمابیش همان خاطره‌ها را از آنها ‏هم داریم؟ به‌علاوه، کسانِ بسیاری دیده‌ایم که هرگز در چنین خانه‌هایی زندگی نکرده‌اند و رابطه‌ی آنها با این خانه‌ها با ‏خانه‌های دیگر از حیثِ سابقه و خاطره یکی است؛ اما آنها هم به این خانه‌ها طوری دیگر می‌نگرند و با آنها نسبتی دیگر ‏برقرار می‌کنند. انگاری این خانه‌ها گوهری دارند فارغ از خاطره و نوستالْژی؛ یا حال نوستالْژیکی که برمی‌انگیزند فردی و ‏راجع به گذشته‌ی نزدیک نیست. گویی چیزی از اعماقِ درون ما، از خاطره‌ی جمعی ما، فرامی‌خوانند. ‏
معماری این خانه‌ها معماری سنتی نیست. طرح و ترکیب این خانه‌ها به هیچ‌یک از سنت‌های معماری ایران، ‏از معماری معروف شهرهای حاشیه‌ی بیابان‌های مرکزی گرفته تا معماری زاگرس و شمال البرز و حاشیه‌ی خلیج فارس ‏و دریای عمان، نمی‌خورَد. در دسته‌بندی‌ای کلی، این خانه‌ها در زمره‌ی خانه‌های مدرن قرار می‌گیرد؛ نه خانه‌های سنتی. ‏حیاطِ آنها، به جای وسط، در یک سمتِ زمین قرار گرفته است. زمین دو پاره دارد: یکی در سمتِ شمال برای استقرار بنا ‏و دیگری در سمتِ جنوب و برای استقرارِ حیاط. رابطِ اتاق‌ها نه میان‌سرا، بلکه راهرو یا هال است. نماها گاهی متقارن ‏است و بیشتر نه. تقسیمات یا لت‌های پنجره‌ها معمولاً فرد نیست و، در نتیجه، به جای لت، تیغه‌ی پنجره در میان ‏می‌نشیند و محور تقارن می‌شود. در جبهه‌ی جنوبیِ بنا (یعنی در جبهه‌ی شمالیِ حیاط)، نما معمولاً شکستگی‌ها و ‏پس‌وپیش‌هایی دارد و بهارخواب از عناصرِ اصلیِ این شکستگی‌هاست. اشکوبِ آخر نیز همه‌ی بام را فرانمی‌گیرد و ‏قسمتی از بام چون مهتابی‌ای فراخ در جلوِ اتاقِ بام گسترده است. در جبهه‌ی شمالیِ خانه‌های جنوبی، که در سمتِ ‏کوچه قرار می‌گیرد، باز شکستگی‌هایی در حجم هست که برخی از آنها طرّه‌ی اتاق یا ایوانکی است که سایه‌بانی در ‏کوچه ایجاد می‌کند. همین در خانه‌های شرقی و غربی (واقع در جناحِ شرقی یا غربی کوچه‌ها) نیز رخ می‌دهد. در همین ‏نمای سمتِ کوچه، جعبه‌ی پله، با پنجره‌ی عمودی‌اش، محوری شاخص در میانه‌ی نما، و گاهی در کنارِ آن، پدید ‏می‌آورد و حضورِ پلکان را به رخ می‌کشد؛ پلکانی که پاگردهای فراخش جایی برای نشستن در عصرِ روزهای تابستان ‏است. در بسیاری از نمونه‌ها، محورِ عمودی پنجره‌ی پلکان مکانی بوده است برای ذوق‌آزمایی و هنرنماییِ معمار و نجار ‏و آهنگر.‏
ساخت‌مایه‌ی اصلی بنا آجری است معروف به «آجرِ بهمنی»، با زمینه‌ی خاکی و نوارهای اخرایی، که در روزگارِ ‏خود لابد نمایی شنگول پدید می‌آورده؛ نمایی که در آن زمان، در مقایسه با نمای خانه‌های مجللِ اعیانِ همان روزگار، تا ‏حدی جلف و مبتذل می‌نموده است (برخی دیگر از این خانه‌ها را با آجر متعارف ساخته‌اند. روی برخی دیگر از آنها را با ‏سیمان موزائیکیِ درجا اندوده‌اند، که آن نیز نمایی فاخر به حساب نمی‌آمده است). سازه‌ی بیشتر این خانه‌ها دیوار باربر با ‏سقفی مرکب از تیرهای چوبی یا فولادی و طاقِ ضربیِ آجری است. حتی برخی از طرّه‌های بزرگ را با تیرِ چوبی ‏ساخته‌اند. در بسیاری از آنها، تیرها و تیرچه‌های فولادی را به جای جوش، با پیچ‌ومهره به هم متصل کرده‌اند.‏
همه‌ی این صفات اگر با ویژگی‌های خانه‌های معروف به سنتی معارض نباشد، دست‌کم بر آنها منطبق نیست. ‏آنچه پیوندی بین این خانه‌ها و خانه‌های قدیم برقرار می‌کند سقف بلند اتاق‌ها، محترم شمردن شأن پنجره‌های همکف ‏رو به حیاط برای تماشا و هدر ندادنشان برای رفت‌وآمد، دولته بودن بازشوِ پنجره‌ها و گاهی تناسباتِ خود این لت‌ها، ‏گاهی دولنگه بودن درِ اتاق‌ها، و از همه مهم‌تر، ترکیب حیاط و باغچه‌بندی و حوضِ درون آن است. اما از بین ‏ویژگی‌هایی که تعارضشان با سنت معماری ایران سخت به چشم می‌آید گشودگیِ روی خانه به کوچه و خیابان است، با ‏پنجره‌هایی درست در کنارِ معبر یا مشرف بر آن و ایوانَکی که از آنجا می‌توان گذرِ زندگی را در کوچه و خیابان تماشا ‏کرد و حتی نگران نبود از اینکه اندکی از «اندرونِ» خانه به بیرون درز کند.


می‌توانیم خیال بپروریم که خانه‌ی آجربهمنی انسانی بوده است که او را به هیئتِ خانه درآورده‌اند. فارغ از اینکه ‏تبارِ او به روسیه می‌رسد یا آلمان یا جایی دیگر، بسیاری از ایرانیان او را سخت آشنا می‌یابند. آن انسان کمابیش دل در گروِ احوالِ ‏ایرانی و برخی از سنت‌ها و شیوه‌های زندگی و ذوق و پسندِ ایرانی دارد. با این حال، از شهر و روستای خود دل کنده و ‏به تهران آمده است. از شغلِ پدری دست کشیده و «ادارِجاتی» شده است. می‌خواهد بگوید من امروزی‌ام؛ اما در عین ‏حال، نمی‌خواهد ادای فرنگ‌رفته‌ها را دربیاورد. می‌خواهد خود را همچون اشراف جلوه بدهد و آبروداری کند؛ اما با همان ‏اندکْ مال‌ومنالی که دارد. می‌خواهد از چشمِ بیگانگان محفوظ باشد؛ اما نه در حدِ چادر و روبنده. باکی ندارد از اینکه ‏صدای ویگن و پوران یا بوی قرمه و قیمه‌اش را دیگران بشنوند. پروا ندارد از اینکه دخترش را به نام و با صدای بلند ندا ‏بدهد، یا صدای خنده‌ی او را همسایه‌ها و رهگذران بشنوند. علاوه بر اینها، اهل دویدن و دویدن نیست؛ قدرِ تماشا، قدرِ ‏نشستن و تأمل کردن، قدرِ حیاط و باغچه و حوض و شمعدانی و آب‌پاشیِ آجرِ نظامی را می‌داند. بوی خاکِ نمناک را ‏می‌شناسد و شکلِ راه‌شیری را می‌داند و جای دبِّ اکبر و اصغر را بلد است. خوب می‌داند که عطری که شب‌ها در حیاط می‌پراکنَد ‏از محبوبه‌ی شب است و خوشه‌ی انگور که از داربست موِ همسایه بر کنار دیوارش آویخته است در وقتِ تابشِ آفتاب ‏صبح چه رنگی دارد. می‌داند که در هنگام بی‌برگیِ پاییز، گنجشک‌ها بر سر خرمالوهای مانده بر نوک شاخه‌های بلند چه ‏جشنی می‌گیرند. بوی پختن ربِّ گوجه‌فرنگی و آش رشته را می‌شناسد. قدرِ نشستن در آفتابِ گرم و گریزپای پیش از ‏ظهرِ زمستان را در اتاقِ سمت حیاط می‌داند؛ ... .‏
شاید بتوان این خانه‌ها را خانه‌های برهه‌ی گذار خواند: خانه‌ی انسانی که خود در گذار است، گذار از حالی به حالی ‏دیگر. برهه‌ی گذار برهه‌ی سفر است. سفرْ کندن از جایی است به آهنگ جایی دیگر؛ کندن از حالی است به امیدِ حالی ‏دیگر. مسافرْ بیمناک است، چون از مألوفِ خود دل کنده است؛ اما بیمِ او بیمی شیرین است، چون با رَهایی از قیدها و ‏عادت‌ها همراه است. حالِ سفر، حالِ گذار، حالی است که اگر کسی اهلش باشد، می‌تواند روانِ خود، درونِ خود، را به ‏جست‌وخیز و بازی بفرستد. گاهی نتیجه‌ی این بازیْ حالی و عالمی و آدمی دیگر است.‏

* عنوان این نوشته را از دوست عزیزم، علی طباطبایی ابراهیمی، وام گرفته‌ام. در کتاب خواندنی او، به نام خانه‌خوانی، ‏برخی از این خانه‌ها و خویشاوندهای آنها، و زیستن در آنها، به شیوه‌ای تأمل‌انگیز و جذاب معرفی شده است: علی ‏طباطبایی. خانه‌خوانی: تجربه‌ی زندگی در خانه‌های دوره‌ی گذار معماری تهران. تهران: اطراف، ۱۴۰۰.‏

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
جستار چهارم از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسف‌آباد، خیابان سی‌وسوم، نوشته‌ی سینا دادخواه [۴] | نازنین عارف‌کیا
آخرین راوی رمان، دختری بیست‌­ساله به اسم نداست که نام او نیز مانند سه شخصیت دیگر، از بخش اول تا چهارم بارها تکرار شده و در تمام بخش‌­های دیگر حضور دارد. تجربه‌­ی ندا در مواجهه با شهر و بناها قدری متفاوت با بقیه­‌ی راویان است؛ چرا که مسیر زندگی او نیز تفاوت­‌های زیادی با باقی شخصیت­‌ها دارد. او که دوران نوجوانی خود را، مانند سامان، در شهرک اکباتان گذرانده، زمانی ناچار به کوچ همراه خانواده­‌اش شده و به بندرعباس می‌­رود.
گزیده‌ی متن؛ به مناسبت روز سعدی
صبح به اتفاق یاران به زیارت آرامگاه حافظ و از آن پس به ساختمان مقبره‌ی سعدی شتافتیم. نخست در مدخل اللّه‌اکبر طاق دروازه‌ی قرآن را...
گزیده‌ی متن؛ به مناسبت روز سعدی
هم‌خون بودن و خون ملی یعنی چه؟ کسی چه خبر دارد که در عروقش چه خونی جریان دارد؟ این همه ادوار که بر ما گذشته،...
«زنان و صنعت ساختمان در بریتانیا و ایرلند عصر جرجی» | کانر لوسی
با اینکه نقش زنان، در جایگاه طراحان و/یا بانیان معماری، در سده‌ی هجدهم میلادیِ بریتانیا و ایرلند بیش از پیش شناخته شده، نقش آنها در ساخت معماری مناقشه برانگیز باقی مانده است. این موضوع، در این مقاله، با بیرون کشیدن بسیاری از منابع درجه‌ی دوم و همچنین اسناد اصناف و دیگر منابع اولیه در لندن و دوبلین، روشن می‌شود.

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر