×

جستجو

دربارۀ قرائت «استایل» (۲)

باب دوم [از بخش اول مقالۀ شاپیرو] طرحی کلی از اجزای اصلی که سبک‌ها به آنها شناخته می‌شوند به دست می‌دهد: «عناصر صورت یا طرحواره‌ها[۱]، کیفیت‌ها و ارتباط‌های صوری، (مشتمل بر کیفیتی کلی که بیانش می‌خوانیم).» مرتبۀ دوم عناصر ـ‌تکنیک، موضوع درونمایه، مصالح‌ـ گرچه ممکن است گاهی به تشخیص استایل کمک کنند، پیوسته به این کار نمی‌آیند، چون گاهی این عناصر ثابتند ولی سبک عوض می‌شود. بااینکه تعریف [استایل] در صورت و ساختار ریشه دارد، شاپیرو در تأکیدش بر مشخص کردن کیفیت‌ها محتاط است، تا از [اصالت] کار هنری در مقابل توصیف‌های کمّی شکل و رنگ و برهم‌کنش آنها که دلمشغولی بزرگ رشتۀ تاریخ هنر بوده است محافظت کند. شاپیرو با تأمل بر تحلیل کیفی، اشاره می‌کند که تحلیل کیفی محملی است که ممکن است با آن حساسیت‌هایی را که از هنر زمان‌مان می‌گیریم، ادراک و کشف‌هایی در هنر گذشته تولید کنیم و اینها، برعکس، بر تکامل هنر معاصر تأثیر بگذارند. این امکان تعامل میان استایل‌های دو عصر مجزا به مشاهدۀ «اصل تداوم در فرهنگ ـ نوعی اینرسی در معنای فیزیکی» می‌انجامد، که به ما اجازه می‌دهد ارتباط‌های دو استایل متوالی را که خلاف هم تصویر می‌شوند، و اغلب چنان تغییر کرده‌اند که فقط با نزدیک‌ترین تحلیل‌ها امکان کشف ارتباط‌شان هست، تشخیص دهیم.

 باب سوم به تأثیر هنر مدرن در درک ما از گذشته می‌پردازد: کیفیت‌های هنر بدوی، که در دوره‌های گذشته نادیده‌اش گرفته بودند، از زمانی ارج نهاده شد که کوبیسم و هنر انتزاعی و سورئالیسم، اولویت مسائل صورت و عملکردهای ناخودآگاه را پیش کشیدند که نگاه جدیدی دربارۀ فرهنگ‌های بومی به وجود آورد و دسترسی به همۀ انواع هنرهای خارجی و غیرمعمول[۲] را بیشتر کرد. در هر حال تأکید نقد و هنر مدرن بر ساختار صوری و امکان‌های بیانی اجزای ابتدایی، مثل خط و رنگ، باعث بی‌میلی برخی منتقدان و مشاهده‌گران به نقش هنر گذشته شد، و گرایشی را تقویت کرد که تاریخ هنر را به مثابۀ «توسعۀ ساری و جاری صورت‌ها» معرفی کنند. اما اکنون نقش بیشتر نمادشناختی[۳] در دانش هنری را توجه به تعامل محتوا با صورت و به نظایر میان تغییرهای استایل و تغییرهای موضوع معرفی می‌کنند.

شاپیرو دربارۀ نسبیت‌گرایی که هر استایل و محتوایی را صاحب دعوی‌ای شایستۀ توجه معرفی می‌کند می‌گوید «استایل‌ها مانند زبان‌هایند. بیان و نظمی درونی دارند که گنجایش شدت‌ها و ظرافت‌های مختلف بیانی را می‌دهد.» این تشبیه، نظر او را دربارۀ استایل به مثابۀ شیء[۴] واضح‌تر می‌کند، ساختی که وجودش مستقل از بیان‌هایی است که آن را به خدمت گرفته‌اند.

باب چهارم که باب پایانی بخش تعریفی مقالۀ شاپیرو است، از موضوع سؤال‌انگیز نفوذ ویژگی‌های کلی استایل‌ها به آثار منفرد پرسش می‌کند ـ‌یعنی حدی که اجزایی مانند قالب یا حروف، ویژگی‌های اساسی اثر و ابزار بیان دورۀ اثر را نشان می‌دهند. شاپیرو این موضع را نمی‌پذیرد که استایل‌ها «چه متعلق به فرد و چه گروهی، وحدتی قاطع و فراگیر دارند،» که آشکارکنندۀ «سازگاری‌های پنهانی باشد که اصلی نظام‌بخش که ویژگی اجزا و الگوی کلی اثر را تعیین کند آنها را توجیه کند» چون به قول او «همگنی استایل‌ها و تکنیک‌ها» قرار نیست به حد وحدت زیبایی‌شناختی برسد. البته مسلماً در میان آثار منفرد، ناهمگونی استایل، نمونه‌های فراوانی سنتی (ترکیب کلۀ طبیعت‌گرایانه با بدن انتزاعی در مواردی از هنر مجسمه سازی افریقا) یا راهبردی[۵] (تضمین متون کمدی در پراضطراب‌ترین لحظه‌های تراژدی‌های شکسپیر) وجود دارد. حوزه‌های حاشیه‌ای، مشخصاً نسخه‌های خطی و مجسمه‌های سده‌های میانه، شاید از نظر ویژگی‌ها حتی در سطح توسعه از حوزۀ غالب [زمانه] متفاوت باشند، و این واقعیت شارحان را موظف می‌کند که دربارۀ ناهماهنگی‌های [استایل] محتاط باشند.

شاپیرو، طلب انسجام [درونی] استایل را طلبی مدرن می‌داند (احتمالاً منظورش از مدرن میان سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۹۰۰ یا دیرتر باشد): سازندگان [کلیسای] شارتر تلاش نکردند که نمای برج دوم را مثل اولی درآورند، و هنرمندان منفرد، به ویژه در دوره‌های اخیر، در دوره‌هایی کوتاه کارهایی به استایل‌های بسیار متفاوت کرده‌اند، پیکاسو مثال بارزش است. علاوه بر این، همیشه، آثار هنرمندان گروه‌های مختلف اجتماعی یا آثار برای منظورهای متفاوت، می‌توانند استایل‌هایی ناهمگون داشته باشند، این پدیده در جامعۀ مدرن نسبت به اوضاع محدودتر اجتماعی گذشته مشهودتر است. شاپیرو سپس دیدگاهش را گسترده‌تر بیان می‌کند تا ارتباط هنرهای مختلف همزمان را در هر لحظه‌ای از تاریخ بررسد. به نظر او در هر زمان ممکن است تفاوت‌های چشمگیر حتی در میان هنرهای تجسمی ببینیم (معماری و هنرهای پیکره‌سازی در قرن دهم انگلستان) یا در زمان دیگری کل بیان‌های فرهنگی خاص همگن باشند («باروک» برای تشخیص آثار تجسمی و موسیقی و ادبیات و باغسازی و حوزه‌های فکری به کار می‌رود). شاپیرو منتقد مورخانی است که این پدیده را طبیعی[۶] معرفی می‌کنند، و می‌گوید وحدت «مانند ماشینی است که حرکتش محدود است» اجزایش شبیه هم نیستند اما به لحاظ کارکردی به هم وابسته‌اند.

پی‌نوشت:

________________________

[1] motives

[2] exotic

[3] iconography

[4] object

[5] strategic 

[6] organic

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر