×

جستجو

روایتِ روایت سوم: خانه و دیگران

غروبِ  سرد زمستانی شلوغ، دخترکی ده یا یازده ساله، گوشه­ ای روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بود. از سرما دست ه­ایش را بر بازوها گرفته بود. کمی می­ لرزید و آدم­ها را تماشا می­ کرد که در خیابان و پیاده رو می­ رفتند و می­ آمدند، دیگرانی که خیره به او نگاه می­ کردند. هیچ­ کدامشان را نمی­ شناخت. خیابان سرد و تاریک بود و او غریبه. هرکسی رد می­ شد نگاهی به او می ­انداخت. انگار همه می­ خواستند رازش را بدانند. او هم نمی­ خواست و برای همین دوست داشت بفهمد به کجا نگاه کرده ­اند تا اگر به موهایش بوده به سرعت صافشان کند و اگر حس می­ کرد ردِ چشمی بر یقة پیراهنش نشسته دستی بر آن کشد. دیگران آزارش می­ دادند. نگاه­ها بر تنش سنگینی می­کردند و مدام وادارش می­ کردند که کاری کند. نگاه­ها آرامشش را از او گرفته بودند. کلافه بود. باید به سرعت همه چیز را می­ فهمید، همه ذهن ها را می خواند و خودش را جای همه می­ گذاشت. فکر می­ کرد ممکن است هر لحظه رازش فاش شود.

چون پری غالب شود بر آدمی
گم شود از مرد وصف مردمی

اویِ او رفته پری خود او شده

ترک بی الهام تازی گو شده

مولانا


 خانه ­کردن نیرویی است که با آن رازها رازتر می ­شوند. آنقدر به عمق می ­روند که فاش شدنشان دیگر به این راحتی ممکن نباشد. خانه ­کردن با ایجاد نیرویی مستحکم میان وجود و جهان، تعامل دوستانه با دیگران را ممکن می ­سازد. نبودش هم هر لحظه خطرِ وجودِ دیگران را جدی تر می­ کند و خود را به انطباق کامل با قواعد بیرونی ملزم می کند. نیروی دوست داشتن در تجربة خانه کردن به راحتی و با تفسیر و تحلیل بیرونی تغییری نمی­ کند. دوست داشتن و دوست داشته شدن، ایمنی دارد که با نظراتِ مختلف به راحتی به خطر نمی­ افتد. با هیچ معنا دهی به جهان ناگهان بد و خطرساز نمی شود و پیوندش با صداقت ایمن­ نگاهش می ­دارد. این قدرتِ ویژة نیروی دوستی یا تعلق عاطفی است. برای خلاصی از شر تفسیرها و تحلیل­ های وسواس­گونة مختلف جهان هم راهی نیست جز گره زدن دوستانة وجود و جهان. این پیوند انسجام و وحدتی می ­سازد و خانه ­ای برای تفسیر فردی از جهان بنا می ­کند و قلعة وجود را استحکام می ­بخشد. مانند نیروی­ی که باعث می ­شود لیلا بعد از زدن تابلو به دیوار، در آن جا خانه کند. چنین است که عشق و دوست داشتنِ جهانِ بیرون، ایمنی می ­آفریند که او را از ترس هر آسیبِ ناگهانی روزگار خلاص می­ کند و خانه ­ای امن برایش می ­سازد تا به چیزها فارق از هزار درست و غلط بیرونی، آزادانه و در نسبتشان با خود بنگرد و ارزش نهایی هر اتفاق، اثری باشد که در متن قصة زندگی او می ­گذارد. معنای « خود » ، بدونِ وجود «دیگری» بسیار متفاوت از معنای درونی اکنون آن می ­بود و این معنای درونی در عمیق ترین لایه­ های وجودی ­اش با وجود دیگران پیوسته است. تعامل با دیگران است که نیروی مرکزیت بخش وجود در تجربۀ خانه کردن را آشکار می ­کند، نیرویی که ارتباط مطلوب با جهان دیگران را ممکن می ­سازد. دیگرانی که اراده و انگیزه و خیالی دیگر دارند و به ترتیبی دیگر جهان را می بینند و می ­خواهند.

همچو آیینه مشو محو جمال دگران

از دل و دیده فرو شوی خیال دگران

در جهان بال و پر خویش گشودن آموز

که پریدن نتوان با پر و بال دگران

مولانا


در این روایت تفاوت میانِ «مالکیتِ اعتباریِ زمین» و «درون و بیرونِ حسی» به وسیلة در هم آمیختگی مرزهای آن­ها بازنمایی شد تا  نقش این قرارداد اجتماعی در تجربة خانه کردن و معنای درون و بیرون روشنتر گردد و البته به این ترتیب حضور دیگران و اثرشان در تجربة خانه کردن بهتر دیده شود. مالکیت اعتباری با ایجاد مرزی دقیق میان درون و بیرون،  باعث از دست رفتن بخش مهمی از فهمِ گستردگی این معنای درونیِ آدمی است. فهمی انسانی که برخی جاها را بیرونی‌تر، بیرونی، درونی و درونی‌تر می ­یابد. طیفی گسترده که مالکیت اعتباری آن را به مایملک من و مایملک دیگری خلاصه می­ کند. اما معنای درون و بیرون برای آدمی تجربه ­ای همیشه یکسان نیست، در تعامل او با افراد مختلف متفاوت است. همان طور که منی که هر فرد در رابطه با افراد دیگر می ­شناسد و بروز می ­دهد فرق می ­کند. درون بیرون خانه هم چون درون و بیرون وجودِ آدمی لایه لایه است.

می­ توان با خط‌کشی مرز دقیقی میانِ «جاهایی که برای من است» و «جاهایی که برای من نیست» مالکیت و مرز­های دقیق آن را بر فهم قسمت­های درونی و بیرونی خانه منطبق کرد. چیزی که در اکثر خانه ­های امروزی شهر دیده می ­شود. اما من در میانة بازدید از خانه ­ها و صحبت با ساکنان با چند نمونه متفاوت مواجه شدم که خاطرات زیادی از بچگی خودم را هم به یادم آورد. خانه ­هایی که زندگی مالک و مستأجر یا دو همسایه در دو طبقه، به خاطر محل قرارگیری اتاق­ها، حمام و آشپزخانه به شکلی دیگر با هم پیوند خورده ­بود. بسیاری فضاها به صورت اشتراکی استفاده می ­شد و به این خاطر در آن­ها امکان تطبیق کامل مرز­های مالکیت با حسِ درون و بیرون ممکن نبود. این اتفاق باعث ارتباط متفاوت زندگی دو همسایه در دو طبقة مختلف بود. بسیاری از خانه ها درِ کوچه­ شان هم در طول روز باز بود، و کوچة امن، جای بازی بچه ­های همسایه بود. این روایت از این طریق به دنبال نزدیکی به تجربة متفاوتی از درون و بیرون است. درون و بیرونی که از تعامل با دیگران به واسطة مالکیتی اشتراکی ساخته شده است. چنان که در روایت می ­بینیم برای عمو مرزِ راهرو جایی است که از آن­جا به بعد اجازه می ­گیرد و داخل خانۀ همسایه به حساب می ­آورد و برای زن‌عمو مرز اتاق­ هاست و بچه ها مرزی ندارند. تغییر این حس به واسطۀ تغییر در دلبستگی ­های آدمی  در محیط و دیگران می ­تواند باعث تجربه ­ای متفاوت از این خیالِ درونی گردد. راوی داستان که تا پیش از نصب تابلو عدم تناسب مرزهای مالکیت و حضور دیگران در قلمروی خود را آزارنده می ­یابد، بعد از آن و با ساخت پیوندی دوستانه برای خود، تعلق عاطفی تازه­ ای به محیط پیدا می ­کند. پیوندی که به یاریِ آن قلمرویی با قانونی تازه می ­سازد: « جایی از خانة من که دیگران هم از آن استفاده می ­کنند». شکلی از قلمرو که با مرزبندی­های اعتباری مالکیت ممکن نیست. همچنین این رابطة عاطفی تازه با محیط، باعث تغییر در رفتار او با همسایة طبقة بالا  می ­شود و می بینیم که چگونه تغییرات محیط بر تجربة فرد اثر می ­گذارد و تجربه و خاطره بر فهمِ محیط. کیفیتِ روزها و سال­ها تعامل با « دیگران»، معنیِ « دیگران» و « من » متفاوتی می ­سازد و معنی من و دیگران تجربۀ درون و بیرون خانه را هربار تغییر می دهد.

در آن غروب سرد زمستانی شلوغ هم، وقتی که اتوبوس آمد و خواهر بزرگترِ دخترکِ لرزان و وحشت زدۀ چمباتمه زده در ایستگاه اتوبوس از آن پیاده شد، با اولین برخورد نگاه­ هایشان با هم، بی­قراری و وحشت او هم پایان گرفت و جایش را به آرامشی وسیع و بی ­انتها داد. دستش را گرفت و با خیالی راحت در پیاده رو شلوغ به سمت خانه راه افتادند. دیگر از کنار دیگران که رد می ­شد، لبخند می ­زدند. دست خواهر در دستش، سازش را با جهانِ دیگران کوک­ کرده بود.

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر