×

جستجو

از بام و درِ قصه‌ها؛ روز و شبِ یوسف

در وادی تاریخ معماری، دورهٔ پهلوی اول تداعی‌گر زمانی است که رضاشاه پهلوی قلم انضباط و مدرنیزاسیون خود را بر پیکرهٔ شهرهای کهن کشید و انسجام اندام‌واره‌شان را به یک‌باره گسست. تا این قلم‌کشیدن‌ها و مدرنیزاسیونِ رضاشاهی خط رشد خود را بپیماید و مدرنیزاسیون پدری، در دورهٔ پسر ادامه یابد، و آنچنان ادامه یابد تا چهرهٔ شهرها به کلی تغییر کند، در بازه‌ای از زمان و در پاره‌ای جای‌ها، تغییرْ جای خود را به خدشه و به‌هم‌ریختگی داد. اگر بپذریریم که ساختار یک شهر و ساختار نظام اجتماعیِ آن بر یکدیگر واقع‌اند، در گذار از اجتماع سنتی به اجتماع مدرن،‌ و در گذار از شهر سنتی به شهر مدرن، منطقاً باید در جستجوی نقاطی از آشوب در زمان و مکان بود. یکی از این نقاط آشوب را در روز و شب یوسف1 می‌شود یافت.

یوسفْ پسرکی نوبالغ است. اهل محله‌های اطراف راه‌آهن تهران، در اوایل دههٔ پنجاه خورشیدی. مثل نوجوانیِ همهٔ ما، میان کودکی و بزرگسالی آونگان است. برای او کودکی یعنی خانه، کلاس قرائت قرآن و خواندنِ گلستان، قدر نهادن به مادر، و خوف و رجای پدر، و در عوض، بزرگسالی برای او یعنی رفتن به دلِ آشوب شهر، درآوردن پول و رفتن به سلمانی و اصلاح صورت، یعنی زن همسایه خفته بر پشت بام، و غیرت خواهر که دیگر در خانه نمی‌مانَد؛ زیباست و در شهر آفتابی می‌شود. پنداری، او تبلور نوجوانیِ اجتماع ایران است در گذار از سنت‌ها و پاگذاشتن به آشوب مدرن‌شدن.

یوسف مشکلی دارد که روزش را چون شب‌اش تاریک کرده است. او اسیر وهمی از واقعیت است؛ «سایه‌ای دنبال‌اش بود2». او واقعیت خشن محیط‌اش را در هیبت مردی «نوعی» می‌بیند؛ «دست‌های چاق با انگشت‌های کوتاه، دست‌هایی که مثل گوشت ماندهٔ گاو کبود باید باشند. رگ‌های دست‌ها توی گوشت‌ها گم باید باشند. پشت دست‌ها، روی ساق، بازو، سینه و سردوش‌هایش باید خالکوبی باشد. خال‌های کهنه و کمرنگ. کمر شلوارش لابد گشاد است، و تسمه‌ای که محکم روی شکمش بسته شده، دور خشتک و جلوی شلوارش را چین انداخته و پاچه‌هایش تنگ است. سر زانوهایش کثیف و چرب باید باشند. شاید ساییده هم شده باشند. نخ‌نما شده. این دستمالی که همیشه به دور پنجه‌ها و مچش پیچانده، چقدر چرک باید باشد؟ آب دماغ و دهن، چرک عرق و چربی ... به نظر یوسف می‌رسید که این مرد، سال‌هاست همین رخت‌ها را به تن دارد3». او این مرد را مدام در پیِ خود می‌بیند، می‌بیند؟ حس‌اش می‌کند، با گوشت و پوست خود، سنگینی وجود چنین مردی را حس می‌کند. همین‌که از آستانهٔ در پا به کوچه می‌گذارد، مرد را حس می‌کند؛ گنده بود «یا اینکه شب و سایه-روشن کوچه‌ها او را گنده، گنده‌تر می‌نمود؟4». یوسف کوچه را خوش نمی‌داشت؛ «کوچهٔ استاد دراز و تاریک و کم‌نور بود، مثل یک دالان دراز و بی‌انتها بود این کوچه. باریک و ناهموار بود. یک جوی کج‌وکوله هم داشت که همیشه آب غلیظ و گندیده‌ای در آن به کندی پیش می‌رفت. می‌مخید. پر از لوش و لجن. مثل یک مار، سیاه و ناخوش. از کجا می‌آمد؟5». آستانهٔ در را یوسف خوش می‌داشت. آستانهٔ در برای آن سایه، مثل بسم‌الله بود برای ازمابهتران؛ «همین‌که یوسف پا به گودیِ در خانه می‌گذاشت، گم می‌شد6». یوسف خیابان را نیز خوش داشت. خیابان روشن بود و یوسف می‌دید و دیده می‌شد.
مشکل او از کدام نقطهٔ واقعیت زندگی او آب می‌خورَد؟ ظاهراً‌ از جنایتی که در حق هم‌بازی‌اش، علی‌اکبر، در خرابه‌ای رخ داده بود؛ «نمی‌توانست بدانَد چه چیزی، نیرویی او را به خرابه‌ها، به شترخوان می‌کشاند. به زاغه‌ها، به دالان‌های کهنه و تاریک و پیچ‌درپیچ. به آن‌جاها که از دیوارهایش، از خاکش هراس می‌جوشید. شب بود. بوی جسد علی‌اکبرِ همسایه می‌آمد7». جنایتی که آن سایه انجام داده بود.

به نظر می‌رسد، تیرگی روز و شب یوسف ناشی از فقدان چیزی است که در زبان دانشگاهی اهالی معماری و شهرسازی، از آن با عنوان فضاهای قابل دفاع8 یاد می‌شود؛ فضاهایی که در گذار از بستر سنتی‌اش به بستری مدرن، از میان رفت و زمین و زمان را برای کودکی چون یوسف، چنین تیره و ناامن کرد. نقش طراحی محیطی در ایجاد امنیت و کاهش جرم و جنایت، نخستین بار در علوم اجتماعی مطرح شد9 و پس از آن نیومنِ معمار آن را با مفهوم فضای قابل دفاع به عرصه معماری آورد. این مفهوم، با مفاهیمی در حوزهٔ علوم اجتماعی چون سرمایهٔ اجتماعی10 و پایش اجتماعی11 در ارتباط است. در بسترِ طراحی محیط، سرمایهٔ اجتماعی را می‌توان به عنوان آن حس مسئولیت و احساس اعتمادی دانست که میان اعضای یک اجتماع کوچک پدیدار می‌شود و آن‌ها را در مقابل ورود بیگانه، حساس می‌کند. پایش اجتماعی را نیز می‌توان نظارت و کنترلی دانست که اعضای این گروه، بر روی فضاهایی اعمال می‌کنند که آن را در مالکیت خود می‌بینند یا به آن احساس تعلق دارند. نظام اجتماعی سنتی و به تبع آن، محلهٔ سنتی سازوکار پایشیِ خود را داشت: تعیین قلمرو میان «من» و «دیگری»، سلسله‌مراتب مشخص و کارآمد اجتماعی و فضایی، تفکیک میان فضاهای عمومی، نیمه‌عمومی، نیمه‌خصوصی و خصوصی، آشنایی، فامیلی یا منافع مشترک تجاری میان اعضای یک اجتماع محلی که اعتماد و نظارت به همراه داشت، آبادانی فضایی و پویایی آن و بسیاری ویژگی‌ها از این دست، محلهٔ سنتی و شهر سنتی را به فضایی قابل دفاع تبدیل کرده بود. گذار جامعهٔ ایران از جامعه‌ای سنتی به مدرن، و تأثیرات فضایی این گذار، سازوکار اندام‌وارهٔ پایش اجتماعی و در نتیجه، فضاهای قابل دفاع را مختل کرد. بازتاب‌اش را در قصهٔ یوسف می‌توان دید.. آدم‌های قصهٔ یوسف با یکدیگر نه نسبتی دارند و نه آشنایی؛ بیگانه‌اند. آن‌ها اعتمادشان را به یکدیگر از دست داده‌اند و مسئولیت‌شان در قبال زندگی یکدیگر بسیار کم است؛ از رفتار زن همسایه بر پشت بام، تا عربده‌کشی مردِ مست همسایه در نیمه‌های شب؛ از استادِ قرآن و گلستانِ یوسف که جویای حال بدش نمی‌شود، تا «سیدصفی» که برای دسته‌ای بلیط بخت‌آزمایی از یوسف سجل می‌خواهد. اجتماعی بی‌مرز، بی‌مسئولیت و بی‌اعتماد. فضا نیز حال و روزی خوش‌تر از این ندارد؛ خیابان‌های شلوغ و پرنورِ مدرن، در کنار کوچه‌های کم‌عرض، طویل و عقیم‌ماندهٔ قدیم. خرابه‌ها خرابه‌ها خرابه‌ها که جان می‌دهد برای دیده‌نشدن، برای وقوع جرم. در یک کلام: سنتی که سازوکار اجتمای-فضایی خود را از کف داده، و مدرنیتی که هنوز قوام نیافته است. شهری که نه سنتی است و نه مدرن. آدم‌هایی که نه در قید سنت مانده‌اند و نه شهروندان قانون‌مدار یک اجتماع مدرن‌اند.

حاصل این ناامنی برای یوسف چیست؟ خرید چاقوی ضامن‌دار، ایجاد امنیتْ با همر‌نگ دشمن شدن. پناه بردن به دشمن، از ترس او، و بزرگ‌شدن؛ نه در وادی خِرد، در وادی عصبیت و دشمنی.

اگر هنوز هم این مسئله در اجتماع ما به نوعی دیگر، و از جنسی دیگر پابرجا باشد، باید به آن پنجرهٔ روشن بیاندیشیم: «چرا یوسف به این پنجره کشیده می‌شد؟ این را خودش هم نمی‌دانست. چرا آن آدم را دوست داشت و در قلب‌اش محترم می‌شمرد؟ چرا دلش می‌خواست روزی، جوری پیش بیاید که بتواند ببیندش؟ نخ ناپیدایی یوسف را به این پنجره مربوط می‌کرد. شاید از این رو که حس می‌کرد می‌تواند برایش حرف بزند؟ که می‌تواند برایش بگوید که احساس ناامنی می‌کند؟ که چه‌جور می‌ترسد؟ و این ترس چه‌جور پکرش کرده است؟ شاید فکر می‌کرد که او بتواند راهی جلوی پایش بگذارد؟ او که پنجره‌اش تا صبح روشن بود، لابد حال و حوصلهٔ گوش‌دادن به حرف‌های یوسف را داشت. چه پنجرهٔ کهنه و قدیمی‌ای، انگار این نور نارنجی و این پنجره به هزارها سال می‌رسید. یوسف خیال می‌کرد که یک بار دیگر هم پیش از این به دنیا آمده و این پنجره و این مرد را دیده بوده است. یک مرد، یک پنجره، یک چراغ12».

پی‌نوشت:

(1)    روز و شب یوسف. محمود دولت‌آبادی. انتشارات نگاه. تهران: 1383.

(2)    روز و شب یوسف، ص 11.

(3)    همان، ص 12.

(4)    همان،‌ ص 11.

(5)    همان، ص 13.

(6)    همان، همان.

(7)    همان، ص 72.

(8)   Defensible Spaces

(9)    تأثیر محیط بر وقوع جرم را نخستین بار جرم‌شناسی با نام سی ری جفری مطرح کرد.

(10)  Social Capital

(11)  Social Monitoring

(12)   همان، ص 35.

 

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط
سفر به ناکجای ایده‌ها | مروری بر کتاب «نزدیک ایده: درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم»
علی طباطبایی
نزدیک ایده کتابی است درباره‌ی مکان‌ها و نامکان‌هایی که در آن‌ها فکر می‌کنیم. این کتاب که گردآوری زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر است را...
وبینار پنجم از سلسله وبینارهای تخصصی معماری منظر: منظر رودخانه
سخنران: فرشاد بهرامی پژوهشگر دکتری معماری منظر، دانشگاه ملبورن
برگزاری دومین همایش ملی بازاندیشی در چشم‌اندازهای بوم‌های بیابانی، چالش‌ها و فرصت‌های کالبدی، انسانی و اقلیمی
با توجه به اینکه چالش‌های مرتبط با زمین، آب، هوا و انسان در این منطقه به سرعت در حال افزایش است، همایش حاضر سعی دارد...
تاریخ هنر و روش‌هایش: گلچین انتقادی | پاره‌ای دیگر از کتاب‌نگاشت توضیحی نظریه‌های تاریخ معماری و هنر
مهرداد قیومی بیدهندی
اريک فرني در این کتاب چشم‌اندازي از روش‌هاي به‌کاررفته در تاریخ هنر و نیز بررسي سير تحول این روش‌ها و تأثیر هریک از آن روش‌ها...

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر