در این ایام که خبر حسن انتخاب شورای مکرم شهر تهران شخصی نکونام و توانا و شایسته را به منصب شهرداری جان این بنده را از شور و شعف آکنده است، چندان دل بدان مشغول داشتهام که دوش، شیخ محمدحسن سیرجانی، نبیّالسّارقین، را به خواب دیدم؛ سخت شادان و خندان. گفتم: ای شیخ، این حال از چیست؟ مرا اشارتی کرد به کتاب شریف اخلاق الاشراف. گفت این کتاب وصیتنامهای است از زاکانیای به زاکانیای. باید که از پس هفتصد سال، وصیت او به زاکانی رسانی. صفحاتی از آن کتاب شریف را به من نمود که شهردار تازۀ پایتخت نصبالعین و آویزۀ گوش گرداند:
نخست در باب خوان یغمای شهرداری فرمود که به نصحیت خواجه عبید گوش بدارد و مباد که ایثار بر انبار گزیند:
«در این روزها، بزرگزادهای خرقهای به درویشی داد. مگر طاعنانْ خبر این واقعه به سمع پدرش رسانیدند. با پسر در این باب عتاب میکرد. پسر گفت: در کتابی خواندم که هر که بزرگی خواهد یابد، هرچه دارد ایثار کند. من بدان هوس این خرقه را ایثار کردم. پدر گفت: ای ابله، غلط در لفظ «ایثار» کردهای، که به تصحیف خواندهای. بزرگان گفتهاند که هرکه بزرگی خواهد یابد، هرچه دارد «انبار» کند، تا بدان عزیز باشد. نبینی که اکنون همۀ بزرگان انبارداری میکنند؟ شاعر گوید: اندکاندک بههم شود بسیار/ دانهدانهست غله در انبار»
دومین نصیحتِ پیغمبر دزدان توجه به سخن خواجه عبید زاکانی در باب صفتی است که در این عهد بدان «شفافیت» گویند و در عهد خواجه آن را «صدق» میخواندند:
«اما صدق: بزرگان ما میفرمایند که این خُلقْ ارذلِ خصایل است؛ چه، مادۀ خصومت و زیانزدگیْ صدق است. هرکس نَهجِ صدق ورزد، پیش هیچکس عزتی نیابد. مرد باید که تا تواند پیش مخدومان و دوستان خوشآمد و دروغ و سخن برپا گوید و «صَدَقَ الامیر» را کار فرماید. هرچه بر مزاج مردم راست آید، آن در لفظ آرد. مثلاً اگر بزرگی در نیمشب گوید که «اینک نماز پیشین [(ظهر)] است»، در حال پیش جهد و گوید که راست فرمودی؛ امروز بهغایت آفتاب گرم است. و در تأکید آن سوگند به مُصْحَف [(قرآن)] و سه طلاقِ زن یاد کند. اگر در صحبت مخنّثی پیر ممسک زشتصورت باشد، چون در سخن آید، او را پهلوان زمان و [...] و نوخاستۀ شیرین و یوسف مصری و حاتم طایی خطاب کند، تا از او زر و نعمت و خلعت و مرتبت یابد [و] دوستی آن کس در دل او متمکن شود. اگر کسی حاشا به خلاف این زید [و] خود را به صدق موسوم گرداند، [...] به شومیِ راستی، این قوم از او بهجان برنجند و اگر قوّتی داشته باشند، در حالْ او را به کار ضرب فروگیرند. [...] و کدام دلیل از این روشنتر که اگر صادقالقول صد گواهیِ راست ادا کند، از او منّت ندارند؛ بلکه به جان برنجند و در تکذیب او تأویلات انگیزند. و اگر بیدیانتی گواهی به دروغ دهد، صد نوع بدو رشوت دهند و به انواعْ رعایت کنند تا آن گواهی بدهد؛ چنانکه امروز در بلاد اسلام، چندینهزار آدمی از قضات و مشایخ و فقها و عدول و اتباع ایشان را مایۀ معاش از این وجه است.»
سومین نصیحت نبیالسّارقین این بود که علیرضا زاکانی را در این قول خواجه عبید زاکانی تأمل باید که در معاشرت با فقیران و دستفروشان و طوّافان و زبالهگردان و حاشیهنشینان در کار کند:
«اما رحمت و شفقت: اصحابنا بهغایت منکر این قسماند. میفرمایند که هرکس به مظلومی یا مجروحی رحمت کند، عصیان ورزیده باشد و خود را در معرض سَخَط آورده. [...] پس واجب باشد که بر هیچ آفریدهای رحمت نکنند و به حال هیچ مظلومی و مجروحی و یتیمی و درویشی و خدمتگاری که بر در خانهای پیر یا زمینگیر شده باشد التفات ننمایند؛ بلکه، حسبةً لله تعالی، بدان قدر که توانند اذیتی بدیشان رسانند تا موجب رفع [(بلندی)] درجات و خیرات باشد. و در قیامت [...] دستگیر او شود.» (عبید زاکانی، اخلاق الاشراف)
پن: دربارۀ پیغمبر دزدان (نبیالسارقین) شیخ محمدحسن سیرجانی، نک: ویکیپدیای فارسی، «پیغمبر دزدان»؛ محمدابراهیم باستانی پاریزی، پیغمبر دزدان.
سلمان رضوی کوهپایه: