×

جستجو

آن لحظهٔ نابِ آغاز دوستی

فرض کنید عصر از دانشگاه یا محل کارتان بیرون آمده‌ید و در خیابان برای خودتان خوش خوشان راه می‌روید. نزدیکی های محل کار غریبه­‌ای را می بینید که از دور به شما خیره شده و مستقیم به سمتتان می آید. همین که به یک قدمی­ تان می­‌رسد می­‌ایستد و سراسیمه و بی هیچ مقدمه­‌ای می­‌گوید « من نیاز به بیان احساسات دارم. می­‌شود احساساتم را به شما بگویم؟». عکس­ العمل شما چیست؟ خیلی طبیعی و ممکن است حوصله نداشته باشید یا « دلتان نخواهد» که «حرف­ های دلش» را بشنوید. معذرت می­‌خواهید و می­‌گویید:«ببخشید اگر ممکن است حرف دلتان را به کس دیگری بگویید. من مایل نیستم که بشنوم». این را می ­گویید و راهتان را می­‌کشید بروید که « فردِ احساس دار» ناگهان دستتان را می­ گیرد و می­‌گوید: « کجا می­‌روی؟ این یکی از نیاز­های من است». چه می­‌کنید؟ احتمالا فقط نگاهش کنید. خیلی جدی می­‌گوید:« این یکی از حقوق من است . من حق دارم که حرف بزنم. من حق دارم احساساتم را بیان کنم، من حق دارم....بیان احساسات یکی از نیازهای من است که من برای رفع آن مجبورم از بقیه کمک بخواهم. تو باید در این موضوع به من کمک کنی!»
بیشتر حرف­هایش قابل قبول و البته بدیهی است جز نتیجه آخر آن که با هدف رفع نیازهایش حکمی قطعی برای عمل شما ارائه می­ دهد و ارادة شما را نادیده می­‌گیرد. حقِ او تکلیفی برای شما ایجاد نمی­‌کند. مناسباتِ اجتماعی به بهانهٔ رفع نیازهایی که دیگر آدمیان هم به ترتیبی در آن دخیل­‌اند شکل می­‌گیرد. وقتی پای دیگران وسط می­‌آید احقاقِ حق من تنها شرط نیست، وقتی این اتفاق خوب است که به حقوق دیگری هم توجه شود. من به گونه ای به حقوقم برسم که ارادهٔ کسی را سلب نکند و به علاوه  او هم انتخاب کرده و آزاد باشد.
شما در کنار هر حقی که به ترتیبی به دیگری مربوط است، تکلیفی هم داری و در تعادل و توازن این دو است که فعل شما خوب می شود. الزاما صرف پاسخ به حقوق، خوبیِ اخلاقی پدید نمی­‌آید. کسی را فرض کنید نشسته و بسیار غذا می­‌خورد، سیری ناپذیر همین­طور یک نفس. اگر شما به او بگویید نخور این کار خوبی نیست و در پاسخ باز بخورد و بگوید این حق من است! چه به او خواهید گفت؟ زیباییِ آن جریان زندگی که در آن من و دیگری با هم رابطه ای انسانی می­ سازیم مهم است. زیبایی را کیفیت این رابطه پدید می‌­آورد. چگونگی که بر مبنای توازن میان حقوق و تکالیف ما در مناسبات اجتماعی من و دیگر آدمیان شکل می­‌گیرد.
به نظر هنرمند قرار است در دنیای زیبایی­‌ها و عواطف عمل کند و چیزی از این جهان بسیار شخصی نمی­‌شناسد جز عواطف خودش. کارِ او مربوط به احساسات است و حرفِ دل مختص دوستان. چه کند؟ او که چیز دیگری نمی­‌شناسد. خشک و قاعده­‌مند تنها همان ها که کارفرما را اکنون راضی می­‌کند پدید آورد و چیزی از احساسات، احساسات خودش نگوید؟ این کار خشک و بی روح است، هنرمندانه نیست.
به قول دوستی« دوستان همدیگر را تاب می‌­آورند، دوستان از همدیگر خسته نمی­ شوند» دوستان چون همدیگر را دوست دارند به حرف­های دل هم گوش می‌­دهند، نه برای رفع نیاز­های خودشان. از دیدن خود در آینهٔ دیگری و نمایاندن او در آینهٔ خود است که پیوند دوستی برقرار می­‌شود. با درد دل هم گوینده رفع نیاز می ­کند و هم شنونده، لطف هر دو است به یگدیگر و هدف هیچ یک صرفا رفع نیاز نیست. من حق دارم احساساتم را بیان کنم اما حق ندارم دیگران را مجبور کنم به حرفم گوش کنند. اگر روزی هیچ کس نخواهد حرف دل دیگری را گوش کند به همه باید بگوییم ساکت باشند و حرفی از احساساتشان نزنند. دو نفر این میان با هم دوست می­ شوند پیوندی ساخته می­ شود تا بتوانند حرف دل­هایشان را به هم بگویند، تا به جهان احساس یکدیگر وارد شوند . حال فقط آن دو حق دارند از احساساتشان حرف بزنند و دیگران حق ندارند. با بیان احساسات من به نیازی از نیازهایم پاسخ می ­دهم اما این هدفِ برتر دوستی نیست. بیان احساسات شخصی یکی از امکان­‌های است که دوستی پدید می­‌آورد و هدفش احتمالا در عمیق تر شدن پیوند دوستی است.
در هنر و معماری در آن اوایل دوست شدنیم. آن وقت که تازه می­ خواهی از چیزهایی بگویی که مشترک است و هر دو دیده ­اید. با ظرافت حرف  تازه ­ای بزنی از اشتراک ­ها، از خلاف آمد عادت ها آشنا پیدا کنیم بلکه با هم بخندیم. با هم سرزنده تر شویم. ساختن چیزی به جهان افزودن است و خواه نا خواه به حوزة دیگری و احساسات او هم وارد می ­شود. دیگری که گاه ساکن بناست، عابر در کوچه است یا هم شهری من است. او من را انتخاب نکرده تا حرف دلم را بگویم، او خانه می‌­خواهد، مدرسه می­ خواهد، او جایی برای زندگی­اش می­ خواهد. اما کار من مربوط به احساسات است و تنها چیزی که از احساسات می­ شناسم همان­ هاست که تجربه کرده ام و در خیال پرورده­ام و در دلم است. چه باید بکنم؟ دو غریبه­ ایم، اشتراکی نداریم جر آنکه هر دو زندگی کرده­ ایم و می­ خواهیم دربارة زندگی کردن، این تنها تجربة مشترکمان گفتگویی کنیم و آرام آرام دوست شویم.چیزی به جهان بیافزاییم تا آن غریبه ما را آشنا و محرم دل خود بیابد....هنر، ماندنِ همیشگی درآن لحظۀ ناب آغازِ دوستی است.
 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر