فرض کنید عصر از دانشگاه یا محل کارتان بیرون آمدهید و در خیابان برای خودتان خوش خوشان راه میروید. نزدیکی های محل کار غریبهای را می بینید که از دور به شما خیره شده و مستقیم به سمتتان می آید. همین که به یک قدمی تان میرسد میایستد و سراسیمه و بی هیچ مقدمهای میگوید « من نیاز به بیان احساسات دارم. میشود احساساتم را به شما بگویم؟». عکس العمل شما چیست؟ خیلی طبیعی و ممکن است حوصله نداشته باشید یا « دلتان نخواهد» که «حرف های دلش» را بشنوید. معذرت میخواهید و میگویید:«ببخشید اگر ممکن است حرف دلتان را به کس دیگری بگویید. من مایل نیستم که بشنوم». این را می گویید و راهتان را میکشید بروید که « فردِ احساس دار» ناگهان دستتان را می گیرد و میگوید: « کجا میروی؟ این یکی از نیازهای من است». چه میکنید؟ احتمالا فقط نگاهش کنید. خیلی جدی میگوید:« این یکی از حقوق من است . من حق دارم که حرف بزنم. من حق دارم احساساتم را بیان کنم، من حق دارم....بیان احساسات یکی از نیازهای من است که من برای رفع آن مجبورم از بقیه کمک بخواهم. تو باید در این موضوع به من کمک کنی!»
بیشتر حرفهایش قابل قبول و البته بدیهی است جز نتیجه آخر آن که با هدف رفع نیازهایش حکمی قطعی برای عمل شما ارائه می دهد و ارادة شما را نادیده میگیرد. حقِ او تکلیفی برای شما ایجاد نمیکند. مناسباتِ اجتماعی به بهانهٔ رفع نیازهایی که دیگر آدمیان هم به ترتیبی در آن دخیلاند شکل میگیرد. وقتی پای دیگران وسط میآید احقاقِ حق من تنها شرط نیست، وقتی این اتفاق خوب است که به حقوق دیگری هم توجه شود. من به گونه ای به حقوقم برسم که ارادهٔ کسی را سلب نکند و به علاوه او هم انتخاب کرده و آزاد باشد.
شما در کنار هر حقی که به ترتیبی به دیگری مربوط است، تکلیفی هم داری و در تعادل و توازن این دو است که فعل شما خوب می شود. الزاما صرف پاسخ به حقوق، خوبیِ اخلاقی پدید نمیآید. کسی را فرض کنید نشسته و بسیار غذا میخورد، سیری ناپذیر همینطور یک نفس. اگر شما به او بگویید نخور این کار خوبی نیست و در پاسخ باز بخورد و بگوید این حق من است! چه به او خواهید گفت؟ زیباییِ آن جریان زندگی که در آن من و دیگری با هم رابطه ای انسانی می سازیم مهم است. زیبایی را کیفیت این رابطه پدید میآورد. چگونگی که بر مبنای توازن میان حقوق و تکالیف ما در مناسبات اجتماعی من و دیگر آدمیان شکل میگیرد.
به نظر هنرمند قرار است در دنیای زیباییها و عواطف عمل کند و چیزی از این جهان بسیار شخصی نمیشناسد جز عواطف خودش. کارِ او مربوط به احساسات است و حرفِ دل مختص دوستان. چه کند؟ او که چیز دیگری نمیشناسد. خشک و قاعدهمند تنها همان ها که کارفرما را اکنون راضی میکند پدید آورد و چیزی از احساسات، احساسات خودش نگوید؟ این کار خشک و بی روح است، هنرمندانه نیست.
به قول دوستی« دوستان همدیگر را تاب میآورند، دوستان از همدیگر خسته نمی شوند» دوستان چون همدیگر را دوست دارند به حرفهای دل هم گوش میدهند، نه برای رفع نیازهای خودشان. از دیدن خود در آینهٔ دیگری و نمایاندن او در آینهٔ خود است که پیوند دوستی برقرار میشود. با درد دل هم گوینده رفع نیاز می کند و هم شنونده، لطف هر دو است به یگدیگر و هدف هیچ یک صرفا رفع نیاز نیست. من حق دارم احساساتم را بیان کنم اما حق ندارم دیگران را مجبور کنم به حرفم گوش کنند. اگر روزی هیچ کس نخواهد حرف دل دیگری را گوش کند به همه باید بگوییم ساکت باشند و حرفی از احساساتشان نزنند. دو نفر این میان با هم دوست می شوند پیوندی ساخته می شود تا بتوانند حرف دلهایشان را به هم بگویند، تا به جهان احساس یکدیگر وارد شوند . حال فقط آن دو حق دارند از احساساتشان حرف بزنند و دیگران حق ندارند. با بیان احساسات من به نیازی از نیازهایم پاسخ می دهم اما این هدفِ برتر دوستی نیست. بیان احساسات شخصی یکی از امکانهای است که دوستی پدید میآورد و هدفش احتمالا در عمیق تر شدن پیوند دوستی است.
در هنر و معماری در آن اوایل دوست شدنیم. آن وقت که تازه می خواهی از چیزهایی بگویی که مشترک است و هر دو دیده اید. با ظرافت حرف تازه ای بزنی از اشتراک ها، از خلاف آمد عادت ها آشنا پیدا کنیم بلکه با هم بخندیم. با هم سرزنده تر شویم. ساختن چیزی به جهان افزودن است و خواه نا خواه به حوزة دیگری و احساسات او هم وارد می شود. دیگری که گاه ساکن بناست، عابر در کوچه است یا هم شهری من است. او من را انتخاب نکرده تا حرف دلم را بگویم، او خانه میخواهد، مدرسه می خواهد، او جایی برای زندگیاش می خواهد. اما کار من مربوط به احساسات است و تنها چیزی که از احساسات می شناسم همان هاست که تجربه کرده ام و در خیال پروردهام و در دلم است. چه باید بکنم؟ دو غریبه ایم، اشتراکی نداریم جر آنکه هر دو زندگی کرده ایم و می خواهیم دربارة زندگی کردن، این تنها تجربة مشترکمان گفتگویی کنیم و آرام آرام دوست شویم.چیزی به جهان بیافزاییم تا آن غریبه ما را آشنا و محرم دل خود بیابد....هنر، ماندنِ همیشگی درآن لحظۀ ناب آغازِ دوستی است.
آن لحظهٔ نابِ آغاز دوستی
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط