سفر به ناکجای ایدهها
مروری بر کتاب «نزدیک ایده: دربارهی مکانها و نامکانهایی که در آنها فکر میکنیم»*
علی طباطبایی
نزدیک ایده کتابی است دربارهی مکانها و نامکانهایی که در آنها فکر میکنیم. این کتاب که گردآوری زیمونه یونگ و یانا مارلنه مادر است را ستاره نوتاج از زبان آلمانی به فارسی برگردانده و نشر اطراف منتشر کرده است. مجموعه جستارهای این کتاب هر یک با تمرکز بر تجربهها و تخصصهای نویسنده یا نویسندگانشان، پلی میزنند میان جاها و تجربههای مکانی واقعی ما و مکان نامرئی ایدهها و افکار در ذهن. جایی که با استفاده از اصطلاح نظریه پرداز فرهنگی و مورخ هنر آلمانی ابی واربورگ آن را Denkraum یا «مکان/ فضای فکری» مینامند و نویسندگان جستارها به طرق مختلف به این جهان نمادین یا سپهر فرهنگی گستردهی جمعی، وضوح بیشتری میبخشند. این نویسندگان که روزنامهنگار، پژوهشگر رسانه، فیلسوف، داستاننویس و جستارنویس هستند، با نظر به وجوه مکانمند وجود انسانی در اندیشهی متفکران و حتی در مواردی با توضیح و تبیین مفصلتر نظر فیلسوفانی چون هانا آرنت دربارهی «ناکجای ایدهها» بحث خود را پیش میبرند. مترجم هم در مقدمهی خود به توجه نیچه به اهمیت راه رفتن در فکر کردنش اشاره میکند. مضمون مشترکی که میتوان نقلهای دیگری هم برای آن در اندیشمندانی یافت. مثلاً مشهور است که سورن کیرکگور مهمترین آثار خود را در سالی نوشت که ارث زیادی به او رسید و خانهی بزرگی خرید؛ میز سخنرانی بلندی در چند نقطهی خانه گذاشت و روزهای زیادی با سرعت راه و رفت و نوشت. یکی از مضامین محوری و پرتکرار در بسیاری از جستارهای این کتاب هم همین نسبت میان مکان، بدن و تفکر ( یا مکان ایدهها ) است.
از طرف دیگر شاید از طریق بینشی که نویسندگان این کتاب دربارهی مکان ایدهها به ما میدهند بتوانیم تصور روشنتری هم از مفاهیمی مانند لامکان و عالم خیال در آرای فیلسوفان ایرانیای چون ابنسینا و سهروردی پیدا کنیم. هرچند این موضوع نیازمند دقتی فلسفی و اظهارنظر کارشناسی خبره در این حوزه است تا جلوی پیوندهای ناروا گرفته شود اما در این موضوع خاص میتوان به اشتراکهایی که کسانی چون هانری کربن برقرار کردهاند رجوع کرد و حدس زد که چنین ارتباطی صرفاً اشتراکی ظاهری نیست و پیوندهای عمیقتری ممکن است. به هر حال نویسندگان این کتاب هم در بعضی جاها شبیه به داستانهای رمزیای که به توصیف سرزمین خیالی دیگری برای تبیین مقاصدی فلسفی نوشته میشدند، تلاش میکنند با بیانی نسبتاً ساده، شخصی، انتقادی و در بعضی مواقع طنزآمیز سوالاتی بپرسند از نسبت میان مکانهایی که در آن هستیم و مکانی که ایدهها و خیالات ذهنی ما در آن پدید میآیند. ناکجا یا نامکانی که در آن ایدهها به هم میپیوندند و مضامینی تازه، دیدی نو از جهان و دیگران و خودی دیگر را به ما نشان میدهند. این کتاب بارها و از طرق مختلف ما را با این پرسش مواجه میکند که مکانهای الهامبخش چگونهاند؟ چه ارتباطی میان مکانها و ایدههای ذهنی ما وجود دارد؟ آیا اصلاً ارتباطی وجود دارد یا این موضوع صرفاً به شخص تجربهکننده بستگی دارد؟ جایی که ایدهها در آن هستند چگونه جایی است؟
علاوه بر وجه فلسفی مجموعه جستارهای این کتاب، تأثیر دیگری هم از فرهنگ و جامعهی آلمانی در آن میتوان یافت که مترجم هم در مقدمهی خود به آن اشاره کرده است و آن پرسش از بسیاری چیزهای تثبیتیافته و رسوب کرده در جامعه، دیدگاه انتقادی به بسیاری نهادهای فرهنگی چون کلیسا و دانشگاه و قهرمانان اندیشهای مانند آدورنو و بازنگری دائمی در خود از این طریق است. همچنین تنوع فرمی جستارهای این کتاب نمونهی خوبی برای شناخت برخورد متفاوت نویسندگان مختلف با این قالب ادبی است. با خواندن این کتاب با گونههای متنوعی از جستار، خرده قالبهایی تازه و ظرفیتهای متنوع این قالب ادبی بیشتر آشنا میشویم. جستارهای این کتاب انواع مختلفی از پرسشهای شخصی و تجارب خود، روایتهای داستانی، بحثهای فلسفی، چالشهای تحقیقی و علمی و حتی چت تلگرامی نویسندگان را در خود جا دادهاند. جستار اول نمونهی جالبی از نحوهی نوشتن یک جستار با دو نویسنده است، دو نویسندهای که نظرهای مختلفشان، شوخیهایشان با یکدیگر و لحن شخصیشان در این جستار دو نفره حاضر است. جالب است که این کتاب با پرسش از تعدادی نویسنده دربارهی مکان/فضاهای فکری در زمان همهگیری کرونا پدید آمده است. زمانی که فاصله از مکانها بسیاری از ما را هم به اندیشیدن دوباره و در سکوت به چگونگی تأثیر محیط بر روح و روانمان ترغیب کرد.
۱-کاش چرچیل دربارهی آشپزخانه هم حرف میزد
جستار اول کتاب را دو نویسنده نوشتهاند. هانا انگلمایر و کاترین پسینگ دو دوست نویسندهای هستند که در دو واحد یک آپارتمان مسکونی زندگی میکنند و به این خاطر تصمیم میگیرند کیفیت تأثیر آشپزخانههایشان بر ایدهها و نظرات مختلف خود را بررسی کرده و به چالش بکشند. شوخطبعانهترین جستار این کتاب همین جستار اول است. نویسندگانْ خودشان، نظرات مختلف دربارهی تأثیر محیط بر افکار، ساز و کار تحقیقهای دانشگاهی در این موضوع و موانع و چالشهای آن و در پایان چرچیل را با با طنزی گاه گزنده به پرسش میکشند. آنها در ابتدا با این جملهی منسوب به چرچیل که گفت: »ما ساختمانها را میسازیم و ساختمانها هم ما را میسازند» سراغ آشپزخانههای خود میروند. اما نه تنها در روند این جستار دو نفره که در پینوشت هم حسابی از خجالت چرچیل در میآیند.
نویسندگان این جستار با توصیف پیچیدگی واقعی پژوهش بر نسبت میان مکانها، ایدهها و افکار افراد در آنها پرسشهایی دربارهی میزان تعمیمپذیری بسیاری از تحقیقهای دانشگاهی در این حوزه برای ما به وجود میآورند. آنها که دو دوست هستند و بسیاری چیزهای مختلفشان از یکدیگر را به راحتی به هم میگویند، به ما نشان میدهند تا چه میزان عوامل متنوع و خارج از کنترلی در چنین پژوهشی حاضر است. جزئیاتی چون بازسازی فضا، به همریختگی پیشین آن، این که چه وسیلهای از کجا آمده و چه کسی آن را خریده، همگی مسائلی است که میتواند چنین پژوهشی را بسیار تحت تأثیر قرار دهد. چنان که پیشتر گفتم از بخشهای جالب این جستار دو نفره آوردن بخشی از چت تلگرامی دو نویسنده دربارهی این موضوع است. آنها با این کار خواننده را هم با بخشی از روند نوشتن این جستار همراه میکنند و همچنین شخصیتهای متفاوت خودشان را وضوح بیشتری میبخشند.
۲-صومعهها هرگز ناامیدت نمیکنند
این جستار دربارهی فضاهای جمعیای مانند سالن سخنرانی یا سرسرای کلیسا و موعظه در آن و نسبت این گونه مکانها با پدید آمدن افکار و ایدههاست. اما بر خلاف تصور اولیه که شاید نسبت مستقیمی با حرف سخنران و واعظ با شکلگیری ایده را در این موضوع انتظار داشته باشیم، بیرته مولهف نویسندهی این جستار بیشتر بر تأثیر ملال حاصل از برزخ میان سخنران و شنونده در بسیاری از سخنرانیها تمرکز میکند. او انواع سخنرانیهای دانشگاهی، موعظههای کلیسایی و حتی سخنرانیهای تد را نقادانه بررسی میکند. هرچند باید توجه داشت که منظور از نقد در این کتاب بر خلاف بسیاری از نمونههای امروزی آن در جامعهی ما که یا به کلی مخالف یک پدیده هستند یا موافق سفت و سخت آن، اصلاً به این معنی نیست. مثلاً نویسندهی این جستار که کاملاً مشخص نیست در روند خداباوری، خداناباوری و دوباره خداباوریاش حالا در چه وضعیتی است، خوبیها و بدیهای متنوعی در موعظهی کشیش در کلیسا میبیند. یا به همین ترتیب است نظر او دربارهی سخنرانیها و نوشتههای دانشگاهی در آلمان که نبود قالبهای طنزآمیز و جستارگونه در آنها را مورد پرسش قرار میدهد. در این مورد هم توجه به این موضوع ضروری است که اگر نویسندهای آلمانی فضای خشک و علمزدهی دانشگاههای سرزمین خود را نقد میکند و به دنبال کمی انعطافپذیری بیشتر و قالبهای متنوعتر در آن است، بسیار شتابزده خواهد بود اگر تصور کنیم این به معنی گذر از دانشگاه در سرزمینهای مترقی غرب است. نویسنده مراسم عبادت کلیسا را تمرینی مناسب برای صبر کردن و کنترل خود بر نخندیدن میداند و فهم ویژگیهای جالب کتاب مقدس را از طریق چنین دیدگاه انتقادیای راحتتر میداند. او این تجمعها را شبیه به تجمع الکلیهای گمنام میداند که در آنها هر کسی با خودش تنهاست. او معتقد است بر خلاف تصور افراد بیرون از کلیسا، پیوندش با کسانی که با آنها به کلیسا میرود به اندازهی پیوندش با کسانی که با هم یک سخنرانی میشنوند، سست است.
۳-مسئله فقط قهوه خوردن نیست
در جستار سوم اسون هانوشک تحول افکار در مکان ایدهها را چون دم کشیدن قهوه با حرارت و فشار در دستگاه اسپرسوی گازی میداند و از این طریق وارد بحث از تأثیر خود قهوه بر ایده، بدن و کمی هم مکانها میشود. البته حضور مکان در این جستار ضمنی است و گویا نویسنده با نامی که برای نوشتهی خود انتخاب کرده ما را با پرسشی دربارهی مکانها مواجه میکند اما بحث این جستار بیشتر متمرکز بر بدن و حالات تنانه و نسبت آن با تفکر است تا مکانها. او از نسبت قهوه با حکمت در نظر عارفی مسلمان میگوید؛ از قطعهی آوازیای از باخ دربارهی مناقشه بر سر قهوه میگوید؛ از اولین قهوهخانهی مونیخ میگوید؛ از پیوند زدن چیزها در ذهن به واسطهی قهوه میگوید و با این مثالها راهی باز میکند به معنایی از نامکان که همان جای ایدهها در ذهن است و آن را مترادفی دقیق میداند برای آرمانشهر. این معنا از نامکان که نزدیک به منظور هانا آرنت از ناکجا در جستار هفتم کتاب است، متفاوت است با معنایی از نامکان که در جستار پنجم از آن بحث شده و جاهایی مثل لابی هتل و سالن انتظار فرودگاه مصادیق آن معرفی میشود. پس در این کتاب با دو معنای متفاوت از نامکان برای نویسندگان مواجه هستیم، البته در هر جستار این معانی متفاوت روشن است و به جای هم از آنها استفاده نمیشود. نویسندهی این جستار معتقد است قهوه نوعی رهایی از لحظهی حال در ناکجای ذهن یا مکان ایدهها باز میکند که فضای اندیشه را برای چیزهای دیگر باز میکند. او برای توضیح این موضوع از یوهان گوتفرید کراوزه نقل میکند که :«گیاه قهوه در دشت الاهگان الهام به بار مینشیند». او در پایان ما را با پرسشی دیگر رها میکند: «آیا خاطرات قهوه و چای سیاه با هم فرق دارد؟»
۴-گوشهی امن کافههای شلوغ
این جستار با نقل دعوتی از ویرجینیا وولف برای اندیشدن در مکانهای مختلفی که به صورت روزمره در آنها حاضر میشویم آغاز میشود. نویسندهی جستار کارولین امکه بحث ویرجینیا وولف در کتاب اتاقی از آن خود و توجه او به نقش مکانها در موضوع زنان و ادبیات را یکی از اولین توجهها به نسبت میان اندیشه، نوشتن و مکان میداند. او با رجوع به تجربهی شخصی خودش از مکانهایی چون گوشهی دنج کافهها یا کلوبها و باشگاههایی میگوید که در آنها میتواند بدون نگرانی و سانسور خودش باشد. او از مکانهایی یاد میکند که در آنها نه ضرورتی برای شتاب است، نه درخشش و نه این که آدم کسی جز خودش باشد. جاهایی که در آنها نه لازم است حرکتی کند، نه چیزی را توضیح دهد و نه چیزی را پنهان یا ممیزی کند. او چنین فضاهایی را برای ارتباط برقرار کردنش با فضایی ذهنی که اندیشهها در آن شکل میگیرند مناسبتر میداند. فضایی تخیّلی که در ساحت زبان پدیدار میشود.
در بخشی از این جستار او از عامل متفاوتی نسبت به عواملی که در جستارهای دیگر از آنها یاد شده سخن میگوید. هرچند این عامل هم از حیث ایجاد ارتباط و پیوند میان بدن و فضای فکری با بقیهی موارد در نسبت است. جایی که او از موسیقی کلاسیک میگوید و معتقد است از سازندهترین فضاهای اندیشیدن برای اوست. نویسنده معتقد است فضاهایی که آدم را شرمگین میکنند، جاهایی که قواعد سفت و سختی تفکر مستقل را مشکلآفرین میدانند و با آن مبارزه میکنند مانند بعضی نهادهای آموزشی، بازیهای ویدئویی و برنامههای تلوزیونی واقعنما، گاهی به نحوی نامحسوس سدی میشوند بر ارتباط آزادتر ما با فضای فکری.
۵-نامکانی مثل قطار شهری
نورا اشترنفلد متن خود را با این عبارت آغاز میکند که: «این روزها «فضای فکری» بر زبان همه جاری است. مجموعهگردانها، معمارها، آموزگارها و کتابدارها در مطالب آموزشی، مجلههای تمام گلاسه، متون تبلیغاتی و تقاضانهها از فضای فکری حرف میزنند». فکر میکنم با توجه به این جملات توجه به این نکته مهم باشد که در جامعهی فکری نویسندگان این کتاب «فضای فکری» نه تنها مفهوم تازه و غریبی نیست که معنایی شناخته شده و بسیار روزمره است و به این واسطه است که حالا و پس از تثبیت آن در میان نویسندگان و اندیشمندان، از ایشان خواسته شده نظر خود را دربارهی آن بیان کنند.
چنان که گفتیم در این کتاب با معنای دومی از نامکان هم مواجه هستیم. معنایی که مارک اوژه به این منظور از آن استفاده میکند و جاهایی مثل سالن انتظار فرودگاه یا لابی هتل را مد نظر دارد. نویسندهی این جستار میان انواع نامکانها به این معنی دوم، فضای در حرکت قطار و اتوبوس در سفر را متناسبترین جا برای نوشتن خود میداند. او معتقد است وقتی تنها سفر میکند بهتر از همیشه مینویسد و موقع نوشتن انگار مشغول گفتوگو با دوستان موافق و مخالف و زنده و مردهی بسیاری است. نویسندهی این جستار پس از نقل این بخش شخصی به تفصیل و توضیح بیشتر منظور ابی واربورگ از فضای فکری میپردازد و تصریح میکند که فضای فکری واربورگ نه قطار است و نه کتابخانه و نه سالن فرودگاه، بلکه فضایی در ذهن است که از تعادل میان درون و بیرون پدیدار میشود. او معتقد است از نگاه واربورگ فضای فکری اساساً مشکل به دست میآید چرا که نخست باید نوعی فاصله و تعادل شکل بگیرد تا بعد نوعی از فضای فکری گشوده شود. او در ادامهی این جستار برای روشنتر شدن منظور واربرورگ از فضای فکری به آرای اندیشمندان دیگری چون مارتین ترمل و والتر بنیامین هم اشاره میکند. این جستار علاوه بر بحثهای نظری، وجه معماریانهای هم دارد که در آن به مقایسهی فضاهای امروزی برای کار فکری و اندیشیدن مانند سالنهای شیک کتابخانهای و فضای کتابخانهای قرن نوزدهمی میپردازد. هرچند این پراکندگی موضوعات در این جستار کمی از انسجام آن کاسته و به نظر من نسبت به بقیهی جستارها ضعیفتر از آب درآمده است.
۶- تماشای زندگی از فاصلهای به نازکی شیشه
رباب حیدر نویسندهی این جستار متن خود را با تصوری عمومی و کلیشهای از موجودی نه چندان آشنا و کمی غریبه که خودش یا همان شخصیت «نویسنده» باشد شروع میکند. این که بسیاری تصور میکنند نویسنده در جایی آرام و راحت، پشت پنجرهی خوش منظرهی کافهای در برلین متنش را مینویسد. اما او میخواهد با این نوشته که از درخشانترین جستارهای این کتاب است این تصور موهوم را تغییر دهد. در نظر حیدر نویسندگی شبیه نوعی نفرین خوشایند است؛ البته شاید خوشایندترین نفرینی که میشود تصور کرد. او هم معتقد است بله نویسندهها دوست دارند کنار پنجره بنویسند، اما حالا او کنار پنجرهی متفاوتی با پنجرهی آرام و خوش منظرهی کافهی برلینی است و در این جستار از نسبت خودش و مکانی دیگر سخن میگوید. پنجرهی اتوبوس مثلاً لوکسی که حالا در آن نشسته و از دمشق به لاذقیه میرود. او قبلاً اتوبوس را جای خوبی برای فکر کردن میدانسته، ولی وقتی که جنگ نباشد. حالا که چهارصد کیلومتر راه به خاطر ایستهای بازرسی متعدد هشت ساعت طول میکشد و مسافری هم در اتوبوس از فشار جنگ و اتفاقات تشنج کرده و فریاد میزند اوضاع به کلی متفاوت است. نمیداند مرد همراهش که دچار حملهی عصبی شده و دستهایش را در هوا تکان میدهد و پاهایش را به زمین میکوبد کیست، شاید پدر شهیدی است یا دختری که غرق شده است. این منظره برای او و دیگران مسافران اتوبوس دیگر منظرهی نامعمولی نیست: فروپاشی عصبی در ملأ عام. برای او و بقیهی مسافران دیدن کسی که گلوله خورده و مرده، کسی که بی سر و صدا سرش را با چاقو بریدهاند و مرده، مردی که از خیابانی میگذشته و بمبی آنجا منفجر شده و او هم مرده، همگی تصاویر آشنایی است. به نظر او و دیگر شاهدان مستأصل جنگ، مردن با گلوله مرگ عزتمندانه است، مردن با چاقو خیلی هم ناجور نیست، مردن با چاقو یا گلوله جلوی دوربینی که صحنه را ضبط میکند خیلی ناجور است، و از گرسنگی مردن فاجعه است و به لحاظ انسانی شرمآور. ولی درماندن و ناتوان غرق مغاک جنون شدن ... دیدن چنین صحنهای دیگر از توان هر کسی خارج است.
رباب حیدر توصیفهایش از وضعیت جنگی و سفرش با اتوبوس را ادامه میدهد و مدام به تفاوت دیدگاه امروزیاش به نوشتن و فضای فکری با تصورش از آن پیش از آغاز جنگ بر میگردد. دلخوشیها و دغدغههای خودش و دیگر نویسندگان هیپی دمشقی دربارهی ماجراهای زندگیشان، داستانهای عاشقانهشان و به قول خودش دلخوشیهای الکیشان. او با این مقایسه میان دو خود متفاوتش، برداشتش از واژهای در زبان عربی کهن را برای ما روشنتر میکند. «غفل» که یعنی گمنام، بینام و نشان، نادیده، ناشناخته و گاهی از یاد رفته در میان جمعیتی منتظر که هر یک به جایی خیره شدهاند بدون این که چیزی ببینند. رباب حیدر در ادامهی این جستار روایی به آلمان میرود. تمام این تجربهها حالا دیگر فضای نوشتن، حضور در قطاها و ایستگاهها، نشستن در کافهها و بسیاری فضاهای دیگر را به شکل تازهای برای او معنا میکنند.
۷- در مرز فضای میان ستارهای
جستار هفتم این کتاب از برنت بوزل فلسفیترین نوشتهی این مجموعه است. نویسنده متن خود را با نقل پرسشی از هانا آرنت شروع میکند: «وقتی فکر میکنیم کجا هستیم؟» و تأکید میکند که منظور آرنت از این پرسش نه جاهایی مثل کافه، کتابخانه یا میز تحریر که فضایی است که ایدهها در ذهن ما در آن جا گرفتهاند. جایی که شناخت آن کمک میکند تا بتوانیم در بیوطنیای سکنا گزینیم و امکانات بیشتری برای اندیشیدن، تخیّل کردن، همدلی با دیگران و فراتر رفتن از خود را بگشاییم. آرنت در یکی از آثار متأخرش یعنی کتاب حیات ذهن با توضیح این منظور از ناکجا یا نامکان، تعریفی خاص و همدلانه از تفکر ارائه میدهد. بوزل توضیح میدهد که آرنت با این کار جایی را معرفی میکند که قوانینش از زمین تا آسمان با قوانین فضا و زمان فیزیکدانها فرق میکند. به زعم او آرنت با زبانی صریح و روشن، اما به کلی دور از هرگونه احساسات افراطی، از چیزی حرف میزند که در زمانه و گفتمانی دیگر «پرواز روح» نامیده میشد. او در ادامه به تفصیل بده بستانی میپردازد که میان پاسخ آرنت به پرسش دربارهی مکان تفکر از یک سو و اسطورهی کلاسیک روح یا نفس در آثار فلسفی افلاطون از سوی دیگر پدید میآید. تفسیر بوزل از این موضوع و همچنین پرداختن او به جنبهای فلسفی از کیهانشناسی گذشتگان شاید بتواند راهگشای ما در فهم نزدیکتر بعضی از این مفاهیم در دستگاه فلسفی فیلسوفان قدیم خودمان هم باشد. کسانی چون ابن سینا و سهروردی که هم از قصهی مرغان و پرواز اندیشه سخن گفتهاند و هم این موضوع را در نسبت با کیهانشناسی خود تبیین کردهاند. بوزل برای تبیین منظور آرنت از ناکجا از فضای ابرآسمانی یا فراسوی اورانوس: گنبد آسمان میگوید که مکانهایی که در آن هستیم گاهی یاری دهندهی ما در پرواز اندیشهمان به آنجای نادیدنی است.
۸-گوزن در دانشگاه
آن کاتن در این جستار از نسبت میان فضای فکری و ساختارهای کلانتر زندگی شخصی و اجتماعی ما پردهبرداری میکند. او در اولین قدم از درگیری محسوسی میان گوشت، پوست و استخوان بیلوژیک ما با فضای فکریای میگوید که در بیتناسبیشان با هم سر ناسازگاری پیدا میکنند. او در ادامه و با شاهد مثال آوردن از تجربههای شخصی خود این ناسازگاری، بیتناسبی و جنگ را تحت تأثیر نظامهای کلانتر اقتصادی، حقوقی، مد، خانواده و محافل بورژوایی بیشتر توضیح میدهد و تلاش میکند در هر یک پیشنهادهایی هم برای برونرفت از این وضعیت نامتناسب ارائه دهد. او از این طریق وجهی از فضای فکری را هویدا میکند که در نسبت با محیط بیرونی ماست اما نه صرفاً وجوه ادراکی شخصی بلکه جهان اجتماعیای که در آن زندگی میکنیم. مثلاً او این نیروی اجتماعی در دانشگاه و فضای آکادمیک را چنان شدید و سخت برای خود مییابد که باعث میشود بسیاری اوقات در دانشگاه احساس کند آنقدر غریبه است که انگار اصلاً یک گوزن است. با توصیف و تا حدی به عمق بردن این مجموعه عوامل است که کاتن خواندن کتابی فلسفی را چون فراغتی از این نیروی کلان بیرونی میفهمد که برای او شبیه به سوار شدن بر ترنهوایی فکری در نامکان ایدهها است. با وجود این که این جستار پر از بینشهای عمیق و تأملبرانگیز است اما یافتن حلقهی ارتباط مفهومی میان آنها کمی سخت و پیچیده است که باعث شده سختخوان باشد و نوشتن دربارهی آن را هم کمی سخت کند.
۹- آیا زندان کیفیت آسمان را تغییر میدهد؟
« حیاط زندان تنها جایی بود که میتوانستم آسمان را ببینم. احتمالاً درستش این است که بگویم تکهای از آسمان را. قاب شده با دیوارهای بلند و قطور و محسوس در سیمخاردار. ولی آدمهای آزاد هم وقتی سرشان را بلند میکردند، همان آسمان را میدیدند. آن جا حس میکردم به جهان متصلم. همهی آدمها به همان آسمان نگاه میکردند». جستار آخر کتاب شرح تجربهی مشاله تولو از زندان و فضای فکر در آن است. او در این متن از تلاشش، پیروزیها و شکستهایش برای راکد نماندن در این فضا میگوید. با خواندن جستار او میبینیم که چقدر نقش و اهمیت جزئیاتی که گاه در زندگی روزمره به آنها بیتوجهیم در فضایی مثل زندان که این جزئیات از ما دریغ میشوند پررنگ و حیاتی است. او برای ما از تأثیر چیزهای کوچک و ظریف، رومیزی رنگی، جامدادی گلگلی و نقاشیهای احساس برانگیز در تغییر حال و هوای خفقانآور سلولش میگوید. هرچند به نظرش این تلاش به خاطر نبود نور روز در آن سلول به سرانجام نمیرسد. او تجربهاش از نسبت میان محبوس شدن بدن و گرفتار غل و زنجیر شدن فکر را توصیف میکند و از نقش شفابخش و کیفیت بینهایت آسمان در چنین وضعیتی میگوید.
تولو از قوانین نانوشتهی متفاوت حیاط زندان در هنگام پیادهروی و گفتوگو میگوید. از این که اگر میخواستی با کسی حرف بزنی باید کنار او میرفتی و با او همقدم میشدی و از این تجربه درسی برای چگونگی همصحبتی با هر فرد دیگری میگیرد و ضرورت همقدمی فکری با او. همچنین میگوید که پیش از تجربهی زندان برای اندیشیدن همیشه دنبال جایی خلوت میگشته است اما در زندان متوجه شده که شاید چندان هم لزومی به این کار نبوده است. او در این جستار تلاش میکند تجربهی خود از یکی از تلخترین و دردآورترین فضاهای ساختهی بشر را بازنمایی کند. جایی که او واقعیتش را آنقدر زیر و رو کرده تا در میان همهی بدبختیهایش چیزی مثبت بیابد.
*این نوشته اولینبار در ویژهنامهی نوروز مجلهی تجربه منتشر شده است.
برای مشاهدهی یادداشتهای پیشین نویسنده در آسمانه به پیوند زیر مراجعه کنید: