×

جستجو

در ستایش خُرده‌منظر

در طول سال ۹۸ در یک کارگاه جستارنویسی با عنوان «معمار نوشت» شرکت می‌کردم که زیر نظر آقای آرش اخوت در مؤسسۀ مان معماران اصفهان برگزار می‌شد. جمع کوچکی بودیم که شنبه عصرها  دور هم می‌خواندیم و نوشته‌های یکدیگر را نقد می‌کردیم. در سالی که بسیاری اتفاق‌های عجیب و تلخ افتاد، این شنبه عصرها ــ رو به حیاط باصفای «مان» ــ کمی ما را از زمان بیرون می‌برد و لحظه‌های خوبی می‌ساخت. متن زیر اولین تمرینی است که برای این کارگاه نوشتم. حالا بعد از تجربۀ دورۀ طولانیِ قرنطینه و خانه‌مانی که همۀ  ما را خواه و ناخواه بیشتر روبروی خرده‌منظرها‌ نشاند، شاید نشر این متن کوتاه خالی از لطف نباشد.

 

 

سه سالی است که از طبقۀ چهارم آپارتمانی در لبۀ سپاهانشهر(۱)، رو به زمین‌های باز حاشیۀ شهر، آمده‌ایم به طبقۀ اول خانه‌ای در دل یک محله، با پنجره‌‌ای رو به حیاط، با یک درخت سیب. حیاط کوچک است و دیوارِ نزدیکِ همسایه دید ما را به آسمان محدود کرده. در چشم‌انداز گستردۀ خانۀ قبلی طلوع و غروب پیدا بود، مهتاب و دشت پیدا بود، اما اینجا از پنجره فقط درخت سیب پیداست با دیوار سیمان‌سفیدِ ترک‌خورده‌ای در پشتش، که اوایل اذیتم می‌کرد ولی خیلی وقت است دیگر به چشمم نمی‌آید. در واقع منظر پنجره همان درخت است.

مدتی است دارم به این دو پنجره، و حالِ متفاوتشان فکر می‌کنم. ابعاد هر دو یکی است: دو متر در دو متر. پنجرۀ قبلی به چشم‌اندازی وسیع باز می‌شد که همه چیز از آن پیدا بود: رفت و آمد مردم سواره و پیاده، کوه‌های حاشیۀ سپاهانشهر تا کوه کلاه‌قاضی در آن دوردست، فعالیت‌های پادگان روبرو، چراغ‌های اصفهان در شب و گاهی از همه چشمگیرتر: لحاف کلفت آلودگی ایستاده روی شهر در ماه‌های سرد سال. اما پنجرۀ اینجا دامن آسمانش جمع است، دامن زمینش هم جمع‌ است، ولی برای من به‌مراتب دلگشاتر است. داشتم فکر می‌کردم چرا. به نظرم رسید علت این باشد که این پنجره قابی است به جهانی کامل در خود، به جهان یک درخت و اتفاق‌های کوچک آن. از همین است که حالِ من در تماشای این پنجره بارها بهتر است از تماشای منظر دلباز قبلی.

پنجرۀ خانۀ سپاهانشهر اخبار بیشتری از بیرون داشت. صبح که بیدار می‌شدم اول از همه چشمم می‌افتاد به وضع هوا، و آن سال‌ها ــ حدود سال ۸۹ تا ۹۴ ــ اصفهان روزهای آلوده‌اش بیشتر از روزهای پاک بود. چشمم می‌افتاد به شهری که در دود محو شده بود و نفسم از اول صبح می‌گرفت. اینجا که آمدیم، من در جهانی کوچک‌تر و کم‌خبرترم. زمستان، بعضی روزها مامان زنگ می‌زد می‌گفت می‌بینی کوه صفه امروز پیدا نیست؟ و من نمی‌دیدم. من گنجشک‌های روی درخت را می‌دیدم و فاخته‌هایی که می‌آمدند سهم روزانه‌شان را در بالکن بگیرند. اینجا نزدیک‌ترم به زنی که صد سال پیش در اصفهان از خواب بیدار می‌شد، و صداهایی که می‌شنید از حیاط خانه‌اش بود و یکی دو همسایه آن‌ورتر. تغییر فصل‌ها را با دو سه درخت خانه‌ می‌دید، از شهر کمتر خبر داشت و چشم‌اندازش بسیار کوچک اما در عین حال کامل بود. من اسم این چشم‌انداز را گذاشته‌ام «خرده‌منظر». در خرده‌منظرها ما بیشتر مجال تماشا داریم و برای همین این تماشا عمیق‌تر است. تغییرات جزئی دیده می‌شود و مقیاس رویدادها خیلی ریزتر است. مثل این درخت سیب که نمایندۀ همۀ طبیعت است برایم؛ با شکوفه‌هایش، میوه‌های نزدیکش، خزانش و دیوانه‌بازی‌های گه‌گاهش که اول پاییز شکوفه می‌دهد و تا چند روز اتفاق خانۀ ما می‌شود!

یاد این می‌افتم که زمان دانشجویی شیفتۀ معماری تادائو آندو بودم، حالا فکر می‌کنم علت دوست ‌داشتنم هنری است که او در ساختن خرده‌منظرها داشت. قاب‌هایی به درون بنا برای تماشای اغلب فقط یک چیز: یک درخت؛ یک استخر؛ یک سایه روشن. منظرِ خلوتْ ذهن را هم خلوت می‌کند، خاطر را مجموع می‌کند.

این شبیه باقی زندگی هم هست. پنجره‌های رو به شهر شبیه اینستاگرام است! شبیه سایت‌های خبری است! پنجره‌هایی پرحرف  که می‌گوید خانۀ آن‌ور خیابان مهمانی دارد، همسایه این‌طرفی کولرش را راه انداخته، آن یکی منبع آبش را بزرگ‌تر کرده و کناری‌مان با زنش دعوایش شده. هجوم خبرهایی که دانستش زندگی‌ات را سرشارتر نخواهد کرد، فقط ذهنت را پراکنده‌تر می‌کند.

..

حالا که چند هفتۀ دیگر باید از این خانه برویم و کارمان شده گشتن روی سایت دیوار و سر زدن به بنگاه‌ها، می‌بینم نا خودآگاه دغدغۀ اولم پنجره‌ است. این که خانه رو به چیست؟ صبح‌ها به کی سلام می‌کند؟ شب‌هایش چطور است؟

و هر روز از دیدن آگهی خانه‌هایی که نوشته‌اند: با چشم‌انداز اکازیون رو به کوه صفه، ولی عکسشان بالکنی است رو به خیلِ پشت‌بام‌های سیاه و کولرها و البته آن دورها کوه صفۀ ریز، مأیوس می‌شوم. همۀ خانه‌ها به امید چشم‌اندازی اکازیون(!) سرک کشیده‌اند سمت جایی، ولی همین هجومِ سرک کشیدنْ آن منظر مطلوب را به پشت صحنه برده و منظر پنجره‌ها شلوغ و درهم برهم شده. این روزها بیشتر می‌فهمم که در شهرهای بزرگ مثل اصفهان چه خوب است اگر خانه‌ها چیزی زیبا، مثل جهانی کوچک در درون خود داشته باشند، چیزی نزدیک‌تر، خُردتر و تماشایی‌تر.

۲۸/ ۲/ ۹۸


۱. شهرکی مسکونی در جنوب غربی اصفهان.
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر