به نام خدا
کاشکی هستی زبانی داشتی
تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن
پردۀ دیگر بر او بستی بدان
فهم و معرفی یا نظریهپژوهی تاریخ معماری ایران دغدغۀ بی پایانی است و نوشتن در باب آن همواره دشوار و پرفراز و نشیب. یکی از دلایل آن چند بیت بالاست از مثنوی مولوی (دفتر سوم) که نیازی به توضیح ندارد. گواه آن هم منابع پرشمار موجود در وصف و شرح هنر و معماری ایران است. هر گاه در این مورد خوانیم پرسشها بیشتر می شود. به نظر می رسد ناگفتههای زیادی هنوز بهجامانده و فهرست بلندبالایی پیش رو قرار دارد. چه میتوان گفت؟ به چه سمتوسویی تلاش کردن در حال حاضر اهمیت ضروری است؟ سادگی و پیچیدگی ناب هنر و معماری ایران چگونه مجال سخن گفتن به نظارهگر میدهد؟ این نکته سالهاست که مرا به خود مشغول کرده است و هر بار نوشتهای را میخوانم ناخودآگاه میپرسم: چه میگویی؟ اما ظاهراً عقبنشینی مقبول نیست. باید تلاش کرد و جسورانه کاوید، اما آگاهانه نوشت. چرا که «حلقۀ آسمانه» دعوتی پرجوشش و صمیمانه در این راه است.
نخستین نکته برای من وسعت وادی پژوهش در تاریخ معماری و نتیجهای است که حاصل خواهد شد. از کجا میتوان شروع کرد؟ شاید جواب خیلی روشن باشد. به دور برت نگاه کن، موضوعات بسیارند. پس بهتر است شرحهایی ساده و بی ادعا نوشت تا قابل فهم و استناد باشد. هر وقت نوشتم خبر خواهم داد.
کاشکی هستی زبانی داشتی
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط