[۹] انقلاب صنعتی و زوال افزارمندی و کارهای دستی ظهور یک طبقۀ متوسط اغلب فاقد سنت و تولید کالاهای ارزان و بنجلی که به عنوان اشیاء هنری قالب میشدند موجبات افت سلیقۀ عمومی را فراهم آوردند. [...] [از این رو برخی] هنرمندان رفته رفته خود را تافتۀ جدا بافتهای احساس میکردند، موها و ریشهایشان را بلند میکردند، لباسهایی از مخمل ساده یا کبریتی میپوشیدند، کلاههای لبهپهن میگذاشتند و کراواتهایشان را شل میبستند و عموماً رسمها و قراردادهای افراد باشخصیت را تحقیر میکردند. باید اذعان کرد که کار هنر هر چند در معرض سختترین مخاطران قرار گرفته بود، اوضاع حدید محاسن جبرانکنندۀ خود را نیز داشت. مخاطرات بدیهی بود. هنرمندی که روح خود را میفروخت و به ذوق کسانی تسلیم میشد که فاقد ذوق بودند از دست میرفت. همین وضعیت را هنرمندی داشت که دربارۀ موقعیت هنری خویش لافزنی میکرد و فقط به دلیل آنکه مشترانی برای کارهای خود نمییافت خویشتن را نابغه میانگاشت. ولی این اوضاع و احوال فقط برای شخصیتهای ضعیف مأیوسکننده بود. زیرا دامنۀ وسیع انتخاب و استقلال از هوا و هوس مشتریان که به چنان بهای سنگینی به دست آمده بود امتیازات خود را نیز داشت. شاید برای نخستین بار پیش آمده بود که هنر به وسیلهای کامل و کارا برای ’ابراز فردیت‘ مبدل شود؛ مشروط بر آنکه هنرمند فردیتی میداشت. [...] بدیهی است که یک هنرمند مصری فرصت چندادی برای ابراز شخصیت نداشته است. ضابطهها و قراردادهای سبک او چنان سخت و تکلفآمیز بودهاند که فضای چندانی برای ’ابتکار‘ و انتخاب وی باقی نمیگذاشتهاند. [...] اگر بگوییم یک زن با شیوۀ لباس پوشیدن خود’فردیت خویش را ابراز میکند‘ مرادمان این است که زن با انتخابی که به عمل میآورد خواستها و پسندهای خود را نشان میدهد.[...] اگر این خانم وادار شود یک لباس متحدالشکل بر تن کند باز هم محلی برای ابراز باقی میماند ولی مسلماً حوزۀ عمل بسیاز محدودتر میشود. سبک یک چنین لباس متحد الشکل است. این یک واقعیت است که دامنۀ انتخاب هنرمند با گذر زمان گسترش یافته است. بر کسی پوشیده نیست که فرانجلیکو شحصیتی متفاوت از ورمیر داشته است ولی هیچکدامشان برای ابراز شخصیت خود آگاهانه و به عمد انتخابی به عمل نیاوردهاند. آنها بدون آن که هدفشان ابراز شخصیت خود باشد دست به انتخاب زدهاند، چنانکه ما خودمان در هر کاری که انجام میدهیم ــ خواه روشنکردن یک پیپ باشد و خاوه دنبال اتوبوس دویدن ــ {ناآگاهانه و بلاقصد} خویشتن را ابراز میکنیم. ’عقیدهای که هدف راستین هنر را ابراز شخصیت میدانست، هنگامی پا گرفت که هنر همۀ دیگر هدفهای خود را از دست داده بود.‘ [اعم از هدفهای دینی و غیردینیای که پیشتر مختصراً به آنها پرداختیم.] [...] از این دیدگاه تاریخ نقاشی در قرن نوزدهم تا حد بسیار زیادی با تاریخ هنر به گونهای که تا کنون با آن مواجه بودهایم تفاوت دارد.» (ص۴۹۲- ۴۹۳)
[۱۰] [رسیدیم به نیمۀ نخست سدۀ بیستم. در اینجا از هنر آبستره و هنرمندانی همچون موندریان و نیکلسون و کالدر و هنری مور سخن گفت.] هنرمند مدرن میخواهد چیزها را خلق کند. تأکید را بر روی ’خلق کردن چیزها‘ نهاد. هنرمند ميخواهد حس کند که چیزی را ساخته که قبلاً وجود نداشته است. نه نسخهبرداری از شیئی واقعی، هرچقدر هم ماهرانه و نه صرفاً یک چیز تزئینی هر چقدر هم عالی ومشعشع، بلکه چیزی مطرحتر و ماندنیتر از هر دوی آنها، چیزی که احساس کند واقعیتر از خرت و پرت عادی زندگی یکنواخت و تکراری آدمی است. [...] گوگن (تصویر ۳۵۷، ص ۵۳۸) در یکی از نامههای خود از تاهیتی نوشته است که احساس میکند که باید به عقب برگردد؛ عقبتر از اسبهای پرستشگاه پارتنون، به اسب چوبی دوران کودکیاش. چه بسا این دلمشغولی هنرمندان مدرن به چیزهای ساده و کودکانه مضحک به نظر برسد ولی با اندک دقتی مبتوانیم به دلیل آن پی ببریم. دلیلش آن است که هنرمندان احساس میکنند که این صراحت و سادگی چیزی نیست که آموختنی باشد. [...] بسیاری از هنرمندان احساس میکنند که موزهها و نمایشگاهها، از آثاری از این گونه شگردها و مهارتهای حیرتانگیز چنان انباشتهاند که دیگر جایی برای هنرمندان تازه از راه رسیده باقی نمانده است و دنبال کردن سرمشق قدما چیزی عاید کسی نمیسازد. آنها احساس میکنند که چارهای جز آن ندارند که خود را از قیود پیشین آزاد سازند و به سادگی دوران کودکی بازگردند. در غیر این صورت خطر آن وجود دارد که اشتیاق و استعداد خود را از دست بدهند و به تولیدکنندگان غلطانداز تابلوهای نقاشی و مجسمه تبدیل شوند.» (ص۸۷۴- ۵۷۵)