قرار بود برای بار دوم پیشش بروم و با هم دربارة خانه و زندگی اش صحبت کنیم. پیرمردی بود خوش صحبت و شوخ ، با لهجة ترکی تبریزی که سال ها هندسه درس داده بود و امروز بازنشسته و تنها در خانه ای زندگی میکرد. خانه ای که حوالی سال چهل و پنج، موقعی که برای تدریس در مدارس تهران به اینجا آمده بود سفارش ساختش در خیابان پاستور را به معمار داده بود و تا امروز در آن بود. خانه ای که در طبقه همکفِ آن، نشیمن، آشپزخانه و یک اتاق داشت و طبقه بالا روزها دست بچه ها بود و پدر و مادر فقط شب موقع خواب به آنجا می رفتند. همسر پیرمرد پارسال فوت کرده بود و بچه ها هم یا ازدواج کرده بودند و یا ایران نبودند. به خانه که رسیدم با خوشرویی در را برایم باز کرد، کمی صحبت کردیم و با هم چای نوشیدیم. وسط صحبت یاد یکی از کتاب هایش افتاد و خواست چیزی را در آن نشانم دهد. بلند شد و سمت پله ها رفت تا بالا برود و کتاب را بیاورد. پایش را که روی اولین پله گذاشت گفت:
« کتابها و مجلههایی که بیشتر می خوانم را آنجا در کتابخانۀ پاگردِ پلهها گذاشته ام، همین اواخر بود که خانم آن کتابخانه را آن جا گذاشت. به خاطر آن هم که شده، روزی چندبار پله ها را بالا میروم. پزشک ها می گویند برای سلامتی مفید است اما من این کار را میکنم چون دوست دارم! روی پلهها که راه می روم حس میکنم بچهها آن بالا هستند.» پیرمرد این جمله را با خنده ای سرخوشانه گفت، دستش را به دستانداز پله ها گرفت و آرام آرام بالا رفت.
ما گاه خاطراتمان را در طبقة بالا میگذاریم. جایی که با تمایز کیفیتش، مکانی ویژه به آنها میدهد. تمامی رویدادهای زندگی در جایی اتفاق میافتد و رودخانۀ معانی گاه برای غنیتر شدن، احتیاج به جایی ویژۀ خود دارد، جایی که آنقدر فرق کند که مختص معنایی شخصی برایمان شود. جایی که با تمایز تک تک جزئیاتِ حسی و عاطفیِ خود جایگاهِ مجموعهای مشخصتر از خاطرات شود. به این ترتیب تمایزِ جاها باعث تفکیک خاطرات و تغییر در وضوح آنها خواهد شد. هرچند تمایز به تنهایی علت چنین کیفیتی نیست. اگر اتاق بچه ها در زیرزمین بود آیا باز ساکن خانه دقیقا به همین کیفیت و احساس هنگام پایین رفتن از پلهها احساس نزدیک شدن به بچهها را داشت؟
بالاخانه و زیرزمین تفاوت اساسی در قرار دادن نوع خاطرات در خود دارند. در خیالِ آدمی، یکی سرشار از نور و وضوح است و دیگری تاریک و ممتد تا اعماق خاک. ما خود را در هر کدام از این مکان ها به گونه ای مییابیم و انقباض و انبساط متفاوتی به عضلاتمان می دهیم. دربارۀ زیرزمین در روایت هشتم بیشتر گفتگو خواهیم کرد. اما امکانِ بودن در جایی بالاتر تجربه ای ویژه است. بودن در جایی که هم سطح زمین نیست، تعلیق و ارزشی مختص خود دارد. پر نور است و ایمن احساس می شود و کمتر از بیرونِ خانه قابل دسترسی است.
***
پرسیدم: چرا خانۀ دو طبقه را بیشتر دوست داری؟
با چشمهای کودکانه اش نگاهم کرد و گفت : خانۀ الانمان را که می بینم، مدام با خودم می گویم اگر طبقۀ بالایی هم داشتیم برای خودمان چه کارهایی که نمی کردیم.
گفتم: چه کارهایی؟
گفت: خب دیگر از مامان و بابا دور بودیم. راحت بازی و سر و صدا می کردیم، همش نگاهمان نمی کردند که بفهمند چه کار می کنیم.
چشمانش برق می زد و نمی دانستم چه خیالاتی در آن طبقة بالا دارد. دوست داشتم بیشتر بگوید و تعریف کند از این خیالی که پیش از او، پیش از آن که خودش تجربه اش کند نمیدانم از کجا راهی به طبقۀ بالا زده بود. برای این که گفتنش را ادامه دهد و همین جا نماند ترغیباش کردم: همین؟ فقط برای این که بازی کنی؟ تنها خوبیِ طبقه بالا همین است که شما یک جا بازی کنید؟ خب در کوچه یا حیاط هم که همین الان بازی می کنید. چه فرقی دارد؟
وسط حرفم پرید و انگار خودم یک چیز مهم را یادش انداخته باشم دستش را بالا آورد و گفت : آهان دقیقا همین، آن موقع راحت هی کوچه را نگاه می کردم و می فهمیدم که مجتبی و حمید کی به کوچه آمده اند و لازم نبود بیایند و در بزنند و همه را خبر کنند که من به کوچه بروم.
گفتم: خب اگر اتاقت در طبقۀ بالا باشد، شبها تنها نمیترسی؟
کمی سکوت کرد و طوری مبهوت زل زد در چشمهایم که انگار هیچ وقت به شب شدن طبقه بالا فکر هم نکرده بود. گفت: اممم.... فکر نکنم.....نه، چون مامان و بابا پایین هستند فکر نکنم از چیزی بترسم. بالاخره هرکس بخواهد بیاید بالا باید از جلوی آنها رد شود.
اینجا برای رسیدن به بالاخانه باید از پیش پدر و مادر عبور کرد، فاصله اش تا بیرون خانه رابطه ای با گذر از حریم خانواده دارد و این حسِ امنیتی برای کودکان می سازد. بالاخانه با این ویژگی ها و بسیاری ویژگی های منحصرِ دیگر در یک خانه، تناسبی با زندگی پرشوری در طبقة بالا پیدا می کند و به این ترتیب بالارفتن از پله ای یادآور رسیدن به آن خاطرات هیجانانگیز می شود. این روایت با بیان تجربۀ متمایزِ در بالا بودن به دنبال نمایان تر کردن یکی از وجوه مطلوبیتِ تجربۀ زیسته در خانه است. هر چند این وجوه مختلف به معنی چند پاره بودن این کیفیت نیست و خانه کردن هم مانند هر تجربۀ معنادار دیگر، پیوسته با کلیتِ یکپارچة زندگی است. تمام خاطرات و تجربه های در بالا بودن معنای این تجربة انسانی را می سازد و البته در یک روایت و ماجرا از زندگی است که این تجربه قابل انتقال می شود و می توان معنای آن تجربۀ خاص را لمس کرد..
جای بالاتری که در یک روایت زندگی خوش نشیند، امکان ویژهای است برای بودنی تازه و متفاوت. طبقۀ بالا با جدایی از زمین و غلبة بر جاذبه، همیشه حسی از موفقیت و پیروزی با خود دارد. دید و تسلط بر اطراف قدرتی به عضلات می دهد و با معلق بودنش، تجربۀ معنایی و حسی متفاوتی با پا بر زمین داشتن می سازد و خیالِ پرواز چون پرنده ها را قوت می بخشد. جای بالاتر به شکل دیگری، جز روی زمین، تجربه می شود و احساس متفاوتی را در آدمی زنده می کند و همین « چیزِ دگر » بودن اش است که آن را گره می زند به یکی از محبوبترین های دلِ آدمی، به امید زندگی بخشِ آزادی.