×

جستجو

لذت تماشا در ناصریه

«رفتم به باغ صفای میرزا عبدالوهاب مستوفی. آنجا هم وضع عمارت ناصریه است، قدری کمتر». از این «قدری کمتر» که ناصرالدین‌شاه در روزنامۀ سفرش به گیلان نوشته، برمی‌آید که عمارت باغ صفا بیش از عمارت ناصریه به زیبایی‌شناسی شاهانه نزدیک باشد. عمارتی کوتاه‌قامت که گویی سنگینی‌اش را بر زمین نشانده و کرسی آجری‌اش مثل دامنی چین‌دار دورتادور اندام فربه‌اش را گرفته است. بام شیروانی چنان بر سفیدی مهجور میانۀ بنا سایه انداخته، چنانکه روسری بزرگی بر گریبان.

شاه اندکی پیش از رسیدن به باغ صفا، در بدو ورودش به رشت، از کنار باغ ناصریه گذشته و نظری به عمارت درون آن نیز انداخته است. می‌گوید «عمارت ناصریه آن طوری که تعریف می‌کردند، خوب نیست. عمارت متوسطی است». عمارتی که به دل شاه ننشسته است، برای یک بنای دومرتبه حسابی رعناست. ستون‌های باریک و نرده‌های تراشیدۀ تَلار یا به قول شاه «غلام‌گردش» دورش آنقدر جلب توجه می‌کند که شاه فارغ از دیوارهای تنومند آجری‌اش، می‌گوید آن را «از چوب ساخته‌اند». کرسی کوتاهش درست عکس عمارت باغ صفا است و اصلاً به نظر نمی‌آید. انگار عمارت ناصریه روی پنجۀ پا بلند شده و خودش را از زمین جدا کرده است. بام شیروانی‌اش هم اگرچه به اجبار هوای رشت بر اندام سبک ساختمان سایه انداخته، به لطف دودکش‌های متعدد از صلابتش کاسته شده و گویی میل به پرواز دارد.  

شاه می‌گوید «خوب نیست». نمی‌دانم به سبب تَرکه‌ای بودن و استخوان‌های نمایانش است یا دامنی که از زمینِ دورش برگرفته و فخری که به باغ زمستان‌زدۀ ناصریه می‌فروشد. هرچه باشد مثل عمارت باغ صفا در زمین باران‌خورده و گل‌آلود باغ فرو نرفته و زیر سفال‌های شیروانی پناه نگرفته است. بی‌پروا تَلارهایش را رو به باران گشوده است. من که نگاه می‌کنم، می‌بینم با همۀ تفاخرش در زمستان هم عمارت ناصریه، عمارت خَلَف باغ ناصریه است. ستون‌های تراشیده‌اش با تنۀ درختان بی‌برگ هم‌بازی می‌شود و جمعیت دودکش‌های کوتاه و بلندش تنه به تنۀ تاج درختان باغ می‌زند. 

به گفتۀ شاه عمارت «یک تالار طولانی در وسط و دو گوشوارۀ کوچک دارد». از پس شیشۀ مشبکِ یکی از درهای مرتبۀ بالا می‌توان آسمان را از پس یکی از درهای آن سمت تالارِ باریک دید. اصلاً اگر عکاس‌باشی چند قدم به راست می‌رفت و دقیقاً روبه‌روی بنا می‌ایستاد، شاید مثل منظرۀ باغی در زمستان، می‌شد آسمان ابری را از لابه‌لای تنۀ ستون‌های باریک، زیر چترِ پرشاخۀ شیروانی تماشا کرد. 

عکس‌های قاجاری رشت را که نگاه می‌کنیم، انگار دیوارهای بناها قرص و محکم سر جایش نیست. مثل کتابی که از شهری خشک به رشت برده باشی، تاب برداشته و با آن خطوط شق و رق و لبه‌های بُرَندۀ بناهای شهرهای کویری حسابی فرق دارد. گویی طبیعت بی‌قرارتر از آن است که ایستادن ساختمانی را بر زمینی که قرار است در آن گیاه برویاند، تاب بیاورد. دیوارها مثل تکه‌های شکل‌یافته از خمیرند که زیر چتر مواج بام‌های سفالی پناه گرفته‌اند تا از آن تب معروفی که «اگر می‌خواهی‌اش باید به رشت بروی»، در امان بمانند. 

اما عمارت ناصریه حکایتش جداست. دوام آوردن را به داشتن شکل و شمایل عمارت شهریِ اعیانی ترجیح داده است. نمای تراشیده و گشودگی‌های متعددش باعث شده زبان مشتکری با باغ پیرامونش داشته باشد؛ و البته افراشتگی‌اش. بر خلاف عمارت باغ صفا، کِز نکرده و از بودن در جایی که حداقل نیمی از سال باران امانش نمی‌دهد، شرمنده نیست. تمنای رعنایی را می‌توان در آن دید. هر دو مرتبۀ بنا تمام‌قامت در نما دیده می‌شود و حتی کرسی کوتاه و بامِ پر از دودکش‌های عمودی می‌خواهد رعناتر نشانش دهد. 

شاید در نظر شاه عمارت متوسطی است، چون هرچه دارد همین است. در عین اینکه به ظرافت و بی‌پروایی‌اش مفتخر است، همرنگ جماعت شده؛ در عین اینکه می‌داند زیر چه آسمان بی‌قراری ساخته شده، آغوشش را باز کرده و زیبایی‌اش را پشت دیوارهای تاب برداشته جا نگذاشته است. عمارت ناصریه شگفت‌زده نمی‌کند. زیر خرقه قدح ندارد، سرمستی‌اش را به همین سادگی می‌نمایاند و حتی در سوز زمستان هم سرمست می‌کند.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر