×

جستجو

دوم شخص مفرد اینستاگرامی

در کتاب «به زبان آدمیزاد» نوشتۀ رضا بهاری، بخشی هست با عنوان: «از ابتکار تا ابتذال». خلاصه‌ای از این بخش کوتاه را در ادامه می‌آورم:

ما خوشبختانه مردم باقریحه‌ای هستیم. گاهی کارهای مبتکرانه و قشنگی می‌کنیم، یا آنها را از خارجی‌ها یاد می‌گیریم و خوب «ایرانیزه‌»اش می‌کنیم، طوری که خودمان هم همراه دیگران از آنها حظ می‌بریم. اما اشکال اینجاست که قدری هم کم‌ظرفیتیم، یعنی به محض اینکه از کارمان استقبال شد فورا خوش‌خوشانمان می‌شود و آن کار را آنقدر تکرار می‌کنیم که شورش درمی‌آید و به کلیشۀ مبتذلی تبدیل می‌شود. [...] بیست‌سی‌سال پیش در نوشته‌های صفحه‌های ادبی یا فرهنگی بعضی از روزنامه‌ها کم‌کم استفاده از «امّا»یی مد شد که شبیه کاربرد این کلمه در زبان انگلیسی بود؛ یک‌ جور امّای جابه‌جا (که شاید بشود اسمش را «امّای کرشمه‌ای» گذاشت). مثلاً می‌خواندید که «بیشترین شاعران بزرگ ما به ملاحظاتی مدیحه‌سرایی هم کرده‌اند، مولانا "امّا" در میان این همه آثارش هیچ مدیحه‌ای ندارد.» [...] ظاهراً این تکنیک برای چند بار اول تأکید دلچسب و خوبی است، و حتی ممکن است نشانِ سبک نوشتاری خاصی باشد. ولی پس از چند سال می‌بینید که امّای کرشمه‌ای سراسر روزنامه را فراگرفته است. [...] [۱]

ای کاش آقای بهاری نمونۀ دیگری به «امّای کرشمه‌ای» اضافه مي‌کردند با عنوان: «دوم شخص مفرد اینستاگرامی». این استفادۀ بی‌حدوحصر از ضمیر دوم شخص در نوشتن هم شاید برگرفته از زبان انگلیسی باشد. مدتی است که تقریباً هر نوشته‌ای می‌بینم دست‌کم یک بند را این‌طوری نوشته است. مثلاً متنی را تصور کنید در توصیف مسجد شاه اصفهان: 

از در مسجد که وارد می‌شوی، قابی که معمار در ورودی برایت بسته مبهوتت می‌کند. می‌ایستی و غرق می‌شوی در رنگ‌های آبی این قاب بی‌عیب، طول می‌کشد تا به خودت بیایی و راه بیفتی در دالان تا برسی به صحن. [تازه می‌شود امای کرشمه‌ای را هم با این مخلوط کرد: ] به صحن که برسی اما، خود داستان دیگری است.

این نوشته را می‌شود همین‌طور ادامه داد و تمامش را هم با ضمیر دوم شخص نوشت. اگر یک بند از نوشته‌ای این‌طور نوشته شود، آن هم طوری که واقعاً نیاز باشد دوم شخص استفاده کنیم، ممکن است خواندنی باشد ولی وقتی تا نیمه‌های نوشته این‌طور است و همه جا هم پر است از این دست نوشته‌ها، آدم دیگر می‌خواهد یقه‌اش را پاره کند! ولی همین ساختار در زبان انگلیسی معمول است و وقتی به آن زبان چنین چیزی خوانده شود آنقدرها هم آزاردهنده نیست چون هم ضمیر you در این زبان مفرد و جمع ندارد و حسش در یک متن با دوم شخص مفرد فارسی متفاوت است و هم فعل انگلیسی شناسۀ دوم شخص ندارد که باعث شود نوشته‌ای «مالامال» از نشانه‌های دوم شخص شود.

همین بند را اگر به زبان انگلیسی بنویسیم چنین چیزی می‌شود:

Getting through the doorway into the mosque, you get stunned by the frame the architect has created for you. You stand by, get drowned in blue colors of this flawless frame. It takes longer for you to be reawakened and move on to the corridor leading to the courtyard. Setting foot in the courtyard though is another story. 

می‌بینید که لحن نوشته با دوم شخص در زبان انگلیسی خیلی با استفادۀ مشابه‌اش در زبان فارسی متفاوت است. این استفاده از دوم شخص مفرد شاید وقتی در شعری از شاملو باشد [۲] خیال‌انگیز شود و هم‌دلی انگیزد ولی وقتی پایش به نوشته‌های غیرادبی باز شود دیگر آن کیفیت را ندارد. قدری «احساس» آبکی به متن تزریق می‌کند که نوشته در واقع آن ظرفیت را ندارد، یک‌دستی مرتبۀ زبان نوشته را از بین می‌برد و گاهی نویسنده ضعف نوشتنش را، با برانگیختن هم‌ذات‌پنداری، پشت این دوم شخص مفرد پنهان می‌کند. به همین علت است که اسمش را گذاشتم دوم شخص مفرد اینستاگرامی، چون انگار این روزها بیش از همه ترفند کسانی است که در اینستاگرام نوشته‌های طولانی و تکان‌دهنده می‌نویسند. می‌شود یک قهوه خوردن معمول روزانه را با دوم شخص اینستاگرامی به عملی سانتی‌مانتال و شیک تبدیل کرد:

صبح‌ها باید بوی قهوه بزند زیر دماغت، مخصوصاً اگر یکی از صبح‌های پاییز باشد و هیچ دلت نخواهد از خانه بروی بیرون. قهوه را بریزی در قهوه‌جوش و تا آرام‌آرام قل‌قلش بلند می‌شود بروی و کتابی از کتابخانه‌ات دست‌چین کنی، برگردی و قهوۀ حاضر و داغ را در ماگ مورد علاقه‌ات بریزی، داغی دلچسب ماگ را حس کنی و بروی بخزی زیر پتو؛ فارغ از همۀ دنیا، کتاب بخوانی و قهوه را مزه‌مزه کنی! [هشتگ خوشی‌های کوچک زندگی]

پانوشت:

[۱] صفحۀ ۴۱ و ۴۲ از کتاب «به زبان آدمیزاد» نوشتۀ رضا بهاری، نشر نی: ویراست دوم، ۱۳۹۱.

[۲] یَلِه

  بر نازُکای چمن

              رها شده باشی

پا در خُنکای شوخِ چشمه‌یی،

و زنجره

زنجیره‌ی بلورینِ صدایش را ببافد.

در تجرّدِ شب

واپسین وحشتِ جانت

              ناآگاهی از سرنوشتِ ستاره باشد

غمِ سنگینت

              تلخی ساقه‌ی علفی که به دندان می‌فشری.

همچون حبابی ناپایدار

تصویرِ کاملِ گنبدِ آسمان باشی

و رویینه

             به جادویی که اسفندیار.

مسیرِ سوزانِ شهابی

              خطِّ رحیل به چشمت زند،

و در ایمن‌تر کُنجِ گمانت

به خیالِ سستِ یکی تلنگر

آبگینه‌ی عمرت

                خاموش

                        درهم شکند.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر