شنبه سوم اردیبهشت، روز بزرگداشت معمار نام گذاری شده است. این امر فرصتی فراهم کرد تا در آغاز قرن جدید، تاملی بر خلا معرفتی موجود پیرامون این نقش در تاریخ معماری ایران شود. نقش معمار، نقشی ایستا نیست، بلکه در طول تاریخ معماری جهان تحول بسیاری یافته است. در مغرب زمین، این نقش در دو مرحله دچار تحول شده است و اکنون نیز در آستانه ی تحولی دیگر قرار دارد. نخستین مرحله، نقش معمار را تا پایان دوره ی قرون وسطی تبیین می کند. در این مرحله، اسناد جامع طراحی و ساخت (پلان، مقطع، نما، ...) بنا در میانه نبود، بلکه گروه های صنعتگر مختلف با مشارکت یکدیگر بناها را در طی چندین دهه یا قرن بر می افراشتند. از این رو، عدم پیوستگی و هماهنگی بین عناصر معماری یک بنا بسیار شایع بود. اوج این اتفاق را می توان در معماری عصر گوتیک دید. سردر کلیساها و عدم تقارن موجود در آنها بهترین گواه بر این اتفاق است. در این فرآیند، عمل طراحی وساخت همزمان روی می داد و مغز متفکری برای تصمیمگیری و ایجاد هماهنگی بین بخش های مختلف بنا وجود نداشت. پس معمار، نه طراح کل، بلکه استادکاری بود که روی یک یا چند عنصر از معماری یک بنا تمرکز می کرد. از این رو، معماران بناها در این دوره ناشناس باقی می ماندند و غالبا بناها به بانی آنها شناخته می شدند. دومین مرحله با وقوع عصر درخشان رنسانس روی می دهد. در ابتدای قرن پانزدهم، فیلیپو برونلسکی با حل بحران ساخت گنبد کلیسای جامع فلورانس سبب شد تا برای اولین بار در تاریخ معماری غرب شاهد آن باشیم که یک بنا نه به بانی، که به سازنده ی آن تقدیم می شود. پس، معمار یک بنا برای اولین بار برای آیندگان ناشناس باقی نمی ماند. در ادامه ی این تحول در عصر رنسانس، لئون باتیستا آلبرتی با کتاب "در باب هنر ساختن " تعریف جدیدی از نقش معمار ارائه داد که تا به امروز پا برجا بوده است. بنا به تعریف او، وظیفه ی معمار فکر کردن (طراحی بنا) و نه ساختن (بنا) است. این تعریف به معنی خط جدایی بین فرآیند طراحی و فرآیند ساخت یک بنا می باشد. از این رو، معمار اسناد طراحی مانند پلان، نما، ... را تهیه می کند و تیم سازند مو به مو آن را در محل استقرار بنا کپی می کند (اجرا می کند). این تعریف آلبرتی از نقش معمار با وقوع تحولات فناوری از قرن پانزدهم به بعد (اختراع دستگاه چاپ تا تولید صنعتی)، کاملا تحقق یافت. بنابراین در این مرحله، معمار مغز متفکر بنا است که بر یک کل تمرکز می کند و بنا نیز کپی مو به مو از طرح او است. با وقوع انقلاب دانایی در اواخر قرن بیستم و گسترش شتابان آن، مرحله ی دیگری از تحول نقش معمار فرا رسیده است. این بار، باز تعریف نقش معمار پس از، نه پیش از، تحولات فناورانه روی داده است. انقلاب دانایی با پیدایش کامپیوترها و ربات ها سبب بروز دو مفهومCAD (Computer Aided Design، طراحی به کمک کامپیوتر) و CAM (Computer Aided Manufacturing، ساخت به کمک کامپیوتر) در حطیه ی معماری شده است. برآیند این دو مفهوم ادغام فرآیند طراحی و فرآیند ساخت در یکدیگر است. در ابتدا، این تغییر به منزله ی عبور از پارادایم آلبرتی و بازگشت به پارادایم قرون وسطی پیرامون مفهوم معمار تلقی شد ، ولی این برداشت اشتباه بود. در این ادغام، نقش معمار به عنوان مغز متفکر بنا و انسجام بخش کل و جز حفظ می شود. از این رو، در این مفهوم جدید معمار بنا را خلق (طراحی و ساخت) می کند و هیچ واسطی بین او و بنا در این فرآیند وجود ندارد.
متاسفانه چنین تبیینی درباره ی سیر تحول مفهوم معمار در ایران صورت نگرفته است و یک سردرگمی تاریخی پیرامون آن وجود دارد. ولی بر مبنای شواهد در دسترس می توان سه تحول پیرامون این مفهوم را شناسایی کرد. نخستین مفهوم را می توان تا پیش از عصر تیموری در جای جای معماری این سرزمین دید. در این عصر، معمار به عنوان یک استادکار جز نه طراح کل بنا، به مانند قرون وسطی در غرب، ایفای نقش می کند. این امر را یک اثر ادبی مهم عصر طلایی اسلامی (قرن 3 تا 5 هجری قمری) و یک بنای شاخص عصر سلجوقی به خوبی نشان می دهند. اثر ادبی مورد نظر کتاب قابوس نامه می باشد. این کتاب که در 44 باب توسط امیر عنصرالمعالی برای فرزندش گیلانشاه تنظیم شده است، در 13 باب (باب 31 تا باب 43) به تبیین مشاغلی می پردازد که در آن زمانه می توان بدان مشغول شد. در این 13 باب هیچ نشانه ای از شغلی که دال بر مفهوم معمار باشد، وجود ندارد. با گذر به عصر سلجوقیان و آغاز غروب عصر طلایی اسلامی، مراجعه به بنای مسجد جامع اصفهان می تواند مکمل این ادعا باشد. این بنا، دارای چهار ایوان و دو گنبد خانه است که هیچ یک از این چهار ایوان و دو گنبدخانه شباهتی به دیگری ندارند. این عدم انسجام و هماهنگی تا پایان عصر مغولان حاکم است. با ورود به عصر تیموری، تحولی جدید در نقش معمار صورت می گیرد. اگر به بنای مدرسه ی غیاثیه ی خرگرد یا مسجد بی بی خانم سمرقند نگاهی بیاندازیم، شاهد بروز انسجام و هماهنگی معناداری بین جز و کل بنا هستیم که حاکی از وجود یک تنظیم گر کل در بنا است. ولی شواهدی در دست نیست که حاکی از تغییر وظایف معمار (طراحی و ساخت) در این عصر و یا اعصار پس از آن در ایران باشد. در میانه ی قرن 13 هجری شمسی، نقش معمار در قالب تنظیم گر کل با ورود میرزا مهدی خانشقاقی به عرصه ی معماری ایران خاتمه می یابد. از این نقطه ی عطف، عصری از نابسامانی در نقش معمار در این سرزمین آغاز می شود که تا به امروز نیز ادامه داشته است. میرزا مهدی خان و نسل های پس از او مفهوم معمار را در چارچوب پارادایم آلبرتی آموخته بود، ولی ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه ی ایرانی هیچ گاه به تبیین و تطابق با بایسته های این نقش جدید (تولید مولد صنعتی) دست نیافت و با شکست قطعی اندیشه نوگرایی پس از کودتای 28 مرداد به ستیز آشکار با بایسته های آن پرداخت. در نتیجه، شاهد منازعه ی دائمی بین معمار و تیم سازنده در بناهای معماری معاصر ایران هستیم. متاسفانه این عدم تبیین (نقش معمار به عنوان طراح/متفکر)، سبب شده است تا تهیه ی اسناد طراحی، بخصوص نقشه های اجرایی، به یک مناسک برای طی کردن رویه های اداری تبدیل شود و آنچه که در ساخت روی می دهد هیچ نسبتی با آنچه که بر روی کاغذ ترسیم شده است ندارد. اکنون که این خطوط نگاشته می شود، چرخشی دیگر در تمدن بشری در حال روی دادن است. این چرخش منجر به دگردیسی عمیقی در ابزار کار معمار و باز تعریف نقش او خواهد شد. آیا این بار می توانیم بایسته های عصر جدید را دریابیم و الزامات نقش جدید معمار را فراهم کنیم یا منازعه ادامه دارد؟ منازعه ای که این بار هزینه اش حذف خواهد بود.
پی نوشت: برای مطالعه ی بیشتر درباره سیر تحول نقش معمار در غرب به کتاب های "معماری در عصر چاپ" (Architecture in the age of printing) و "الفبا و الگوریتم" (The Alphabet and the Algorithm) نوشته ی ماریو کارپو (Mario Carpo) مراجعه شود.
این یادداشت نخست در روزنامهٔ اعتماد دوشنبه ۵ اردیبهشت چاپ شده است.