×

جستجو

اگر خاطرتان باشد، در اصفهان، در نبش خیابان‌های سپه و استانداری، در نزدیکی باغ چهل‌ستون، بنایی کهن است به نام «تالار تیموری»، که آن را به دورۀ تیموریان منسوب می‌کنند. اگر بخواهید این تالار را ببینید، باید از جلو تندیس دایناسورهایی در جلوخان این بنا بگذرید. لابد به یادتان آمد که اگر جذب ایوان مقرنس زیبای آن بشوید، از پسِ گردن یکی از دایناسورها، بر سینۀ ایوانْ تابلو «موزۀ تاریخ طبیعی اصفهان» را می‌بینید. باید بلیت بخرید و به داخل بروید تا بتوانید از پشت خرطوم تندیس ماموتی زیبا، رسمی‌بندی‌های طاق آن را تماشا و از بین پاهای او در ظرایف معماری تالار تأمل کنید. این تالار را در حدود سی سال پیش، شهرداری اصفهان به کسی اجاره داد تا در آن موزه‌ای را دایر کند که چون ننگ آثار تاریخی و ننگ موزه‌داری کشور در خاطرها بماند. حالا ایران‌گردان و جهان‌گردانی که به اصفهان می‌روند، با تندیس پلاستیکی و فلزی دایناسورهایی زیبا در مهم‌ترین نقطۀ بافت تاریخی اصفهان مواجه می‌شوند.
کمتر از دو سال پیش، دیدیم که در سعادت‌آباد تهران پارکی افتتاح کردند به نام «پارک ژوراسیک». لابد می‌دانید که این نام کتابی است از نویسندۀ امریکایی، مایکل کرایکتون، که در سال ۱۹۹۰ منتشر شد و از پرفروش‌ترین کتاب‌ها در امریکاست. سه سال بعدهم اسپیلبرگ از روی این کتاب فیلمی به همین نام ساخت که آن هم از پرفروش‌ترین فیلم‌ها در تاریخ سینماست. اما پارک ژوراسیک تهران نه قصه است و نه فیلم؛ بلکه پارکی واقعی است، پارکی که در معرفی آن نوشته‌اند: مکانی مفرح برای گردش و در عین حال کسب دانش خانواده‌ها.
البته لازم است که کودک و نوجوان و دختر و پسر و زن و مرد ایرانی با تاریخ طبیعی آشنا شوند؛ منتها نه با تاریخ طبیعی ایران، بلکه با تاریخ طبیعی امریکا! دایناسور و همۀ اقوام او مهم‌اند، نه از آن رو که شناخت آنها ربطی به شناخت ما و محیط ما و گذشتۀ محیط ما دارد؛ حتی نه از آن رو که شناخت آنها به شناخت بهتر تاریخ طبیعی جهان کمک می‌کند؛ بلکه از آن رو که ازمابهتران آن را مهم می‌شمارند!
نخستین سنگواره و اسکلت موجوداتی متعلق به حدود ۱۶۰میلیون سال پیش که ما از همۀ آنها با لفظ نادقیق دایناسور/ دینوزور یاد می‌کنیم در سدۀ نوزدهم کشف شد. از سدۀ بیستم، دایناسورها نه فقط توجه دیرین‌شناسان اروپایی و سپس امریکایی، بلکه توجه عموم مردم امریکا را به خود جلب کردند. چند سالی است که این پدیده توجه بنده را هم جلب کرده است. چرا؟ قدری در اینترنت جستجو کردم و دیدم در خود امریکا هم محققان فرهنگ به این پدیده توجه کرده‌اند. دیدم که از نیمۀ سدۀ بیستم به این سو، دایناسور جزوی از میتولوژی امریکاییان شده است. کسانی در چند و چون و چرایی این پدیده بحث کرده‌اند. چند سال پیش، در کتابی خواندم که میل امریکاییان به دایناسورها ناشی از تمایل روانی انسان‌ها به تاریخ است و چون تاریخ امریکای پساکلمبی کوتاه است، این کمبود را ناخودآگاهانه با مراجعه به دیرین‌شناسی و تاریخ طبیعی جبران می‌کنند.
آنان کار خوبی می‌کنند. ما هم حق داریم و باید از کارهای خوب سرمشق بگیریم؛ اما آیا سرمشق گرفتن بی‌اندیشه معنا دارد؟ تصور کنید که مردم امریکا یا اروپا به بیماری‌ای خاص منطقۀ خودشان دچار شوند و برای درمان آن، همه‌شان ناچار به مصرف دارویی شوند. متولیان آب در امریکا در آب شرب مردم آن دارو را بریزند؛ برنامه‌سازان تلویزیونی دربارۀ اهمیت آن دارو برنامه بسازند و اهل مطبوعات و نویسندگان و محققان همه بر اهمیت مصرف آن دارو تأکید کنند. آیا ما هم باید از کار خوب آنان چشم‌بسته تقلید کنیم و مردم را به مصرف آن دارو بخوانیم؟

به گمانم وضع کاربست نظریه‌ها و رویکردها در علوم انسانی، از جمله در تئوری و تاریخ معماری، چنین است. دوستانِ ما در آن سوی جهان سده‌ها در سیطرۀ پوزیتیویسم بوده‌اند و در این راه به افراط افتاده‌اند. سده‌ای است که فیلسوفانی در آنجا به فکر چاره کردن این افراط افتاده‌اند. ایرانیان، برعکس، از روزگار غزالی به این سو پرهیز از پوزیتیویسم را با شیر مادر نوشیده‌اند و آن را با دین یکی گرفته‌اند و توجه دقیق به عالم بیرون را خلاف سلوک دینی شمرده‌اند. آیا بیماری ایرانیان با بیماری دوستانشان در آن سوی جهان یکی است؟ اگر چنین نیست، آیا درمانشان یکی است؟ همچنین است نحله‌هایی که هر روز سر بر می‌کنند؛ چه آنها که از تفکری اصیل برمی‌خیزند و چه آنها که تفننی بیش نیستند. دانشوران در نقاطی از عالم چندصد سال زحمت کشیده‌اند و زیر و زبر چیزها را در تاریخ و فرهنگشان دیده‌اند و وارسیده‌اند و حالا به فکر دیدن جنبه‌های مغفول افتاده‌اند. فرض کنید که مثلاً آنها صدها سال نسخه‌های خطی را در فرهنگ خودشان وارسی کرده‌اند؛ از مشخصات صوری تا محتوای آنها را. حالا به این فکر افتاده‌اند که چرا در طی این چندصد سال به موهای خوانندگان کتاب‌ها که در طی سده‌ها در لابه‌لای صفحات کتاب‌ها افتاده توجه نکرده‌اند. ما در ایران یک‌دهم از آن کارها را دربارۀ نسخه‌های خطی‌مان نکرده، ناگهان به فکر بررسی آن موها در لای کتاب‌ها می‌افتیم.
مقصود بنده به‌هیچ‌وجه این نیست که به نحله‌ها فقط از این حیث که وطن آنها جای دیگری است توجه نکنیم. برعکس، معتقدم که در حد مقدور باید آنها را بشناسیم. اما باید نسبتِ آنها را با نیازها و سابقه و فرهنگ خود بسنجیم. نو بودن و باب روز بودن و ساز مخالف زدن هیچ‌یک ملاک مناسبت نظریه یا رویکردی با وضع کنونی ما نیست. دوستان ما در آن سوی جهان مسیر دشواری طی کرده‌اند تا به اینجا رسیده‌اند. نمی‌گویم که ما هم باید همان مسیر را عیناً طی کنیم. باید از تجارب ایشان بیاموزیم و مسیر را کوتاه‌تر و زودتر بپیماییم. حتی گاهی از یافته‌های آنان در همین جایی که هستند برای خودمان بهره بگیریم. اما این بهره گرفتن اگر هوشیارانه نباشد چیزی شبیه پارک ژوراسیک ایرانی در عرصۀ اندیشه خواهد شد.

۲۵ تیر ۱۳۹۵

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر