×

جستجو

تهران کارگاه ساختمانی

در کنار رویداد‌ها و نشست‌هایی که در گوشه و کنار تهران در حوزۀ معماری برگزار می‌شود، گه‌گاه خبر از برگزاری یکی دیگر از نشست‌های «تهران کارگاه ساختمانی» به گوش می‌رسد که من به واسطۀ آشنایی با نگار صبوری[۱]، یکی از اصلی‌ترین برگزارکنندگان و مجری این نشست‌ها، با آنها آشنا شدم و در تعدادی از جلسه‌های آن شرکت کردم. این گزارش برای دعوت به شرکت در این جلسات نیست. حتی مطمئن نیستم که این جلسات ادامه خواهند داشت یا نه. اینها تنها گزارشی از پرسش اصلی‌ای که در رابطه با این جلسات در ذهن داشتم و گفت‌وگو‌هایی که درباره‌ی آن با نگار صبوری و مهدی گلچین‌عارفی[۲]، شکل گرفت است.

نشست‌های تهران کارگاه ساختمانی، همچون دیگر رویداد‌های معماری، در جهت آبادانی تهران برگزار می‌شود؛ اما برخلاف بسیاری از آنها که درباره‌ی چگونه ساختن صحبت می‌کنند، در شرایط فعلی تهران، بیش از هر چیز ما را تشویق به نساختن می‌کند و از خسارت‌های جبران‌ناپذیر فرهنگ ساخت‌وساز زدگی آگاه می‌کند. من مانند خیلی‌های دیگر با این پرسش وارد این نشست‌ها می‌شدم که در برابر ساخت‌وساز بی‌رویه در ایران چه باید کرد؟ شرکت در جلسات موجب می‌شد آگاهی‌ام در رابطه با این دغدغه‌ی مشترک از دیدگاه متخصصان حوزه‌های مختلف معماری، محیط زیستی، اقتصادی، علوم اجتماعی، سینما و غیره بیشتر شود؛ اما همچنان از اینکه راهکار مشخصی ارائه نمی‌شود و من نمی‌توانم در این رابطه کاری از پیش ببرم مستاصل می‌شدم.

عنوان آخرین جلسه‌ای که از این نشست‌ها برگزار شد «تهران کارگاه ساختمانی و سینما» بود. در این جلسه سکانس‌هایی از اولین فیلم‌ها و سریال‌هایی که در حدود سی سال پیش در سینما و تلویزیون پخش شده بود را نشان دادند که در آنها همین پیام، یعنی خسارات ناشی از ساختمان‌سازی‌های تهران، به صورتی هنرمندانه، تذکر داده می‌شد. در نتیجه می‌دیدیم که این پیام‌ها حدود ۳۰ سال است در گوش ما می‌پیچند و با این حال این روند همچنان ادامه دارد. در این جلسه مصمم شدم در فرصتی ایده‌ی نشست‌های تهران کارگاه ساختمانی برای متوقف کردن این بحران را از خانم صبوری بپرسم.

در دو جلسه که این پرسش را با خانم صبوری و آقای عارفی در میان گذاشتم ایشان پاسخ دادند: بله حل این بحران غیرممکن به نظر می‌رسد. قصد ما هم ترویج راهکار و ایده‌ای مشخص نیست؛ بلکه فقط تشویق به حساسیت، توجه و آگاهی هرچه بیشتر است. البته راهکارهایی هم وجود دارد؛ اما هر راهکاری که مطرح شود، بیم آن می‌رود که دلمان را به همان راهکار خوش کنیم و ریشه‌های اصلی این معضل را فراموش کنیم. همان‌طور که می‌بینیم در مقابل جریان ازبین‌بردن باغ‌ها، تخریب خانه‌های تاریخی و پیش‌روی شهرها در کوه واکنش نشان می‌دهیم؛ اما انگار اصل موضوع که ساخت‌وساز زدگی است را پذیرفته‌ایم. به این معنی که برای آبادانی اولین چیزی که به ذهنمان می‌رسد ساخت‌وساز است. معمولاً وقتی سازمانی با بودجه‌ای افزوده مواجه می‌شود، به نظرش می‌رسد اگر دو ساختمان دیگر هم به آنجا اضافه شود پیشرفت بیشتری می‌کنند. همچنین برای آبادانی شهرها اول از همه پل و جاده می‌سازند و ناگهان با این مواجه شده‌ایم که سرمایه‌ی بسیار گزافی در کل کشور، به جای رفع یکی از دردهای جامعه یا افزایش امکانات آن شود، به سنگ‌هایی بی‌مصرف تبدیل شده است.

خیلی از ما هنوز خیال می‌کنیم مشکل ما در تهران کمبود خانه است! درحالی‌که نمی‌دانیم چه تعداد خانه بدون سکنه وجود دارد که فقط از این دست به آن دست مبادله می‌شوند. اگر راهکار می‌خواهید، یکی از بزرگ‌ترین راهکارها همین است که این تفکر ساخت‌وساز زدگی را تغییر دهیم تا بدانیم پیشرفت شهرها برابر با ساخت‌وساز نیست و تأمل درباره‌ی ساختن نیز به معنای مخالفت با پیشرفت و آبادانی نیست. بیشتر ما دنبال راهکارهای کوتاه مدت هستیم نه بلند مدت. حتی مرمت و احیای خیلی از بناهای تاریخی در جهت سرمایه‌گذاری‌هایی انجام می‌شود که سود کوتاه مدت دارند. اگر مسائل اقتصادی برای حل این معضل مانع ایجاد کرده است، پس خلاقیت این است که همین مساله‌ی اقتصاد را دور بزنیم نه اینکه خلاقیت ما در جهت سود اقتصادی هر چه بیشتر در مدتی کوتاه باشد.

شاید ما دیگر یا این بحران ساخت‌وساز زدگی را فراموش کرده‌ایم و به درد کشیدن از آن عادت کرده‌ایم یا خیال می‌کنیم کاملاً به این مشکل و ریشه‌های آن واقفیم؛ درحالی‌که آگاهی خیلی از ما در حد همان سیل اخباری که از اینجا و آنجا بر سرمان ریخته است. خودمان کمتر درباره‌اش کنکاش کرده‌ایم. خیلی از ما که گوشمان از معضلات ساختمان‌سازی در تهران پر شده است، حتی خبر نداریم با اضافه‌کردن فقط یک طبقه مسکونی بر روی یک آپارتمان دقیقاً چه میزان از سرمایه‌های آن محله به رایگان خرج می‌شود. پس در رابطه با اینکه می‌گویی ما ۳۰ سال است که این موضوع را می‌دانیم و این جریان همچنان ادامه پیدا کرده است؛ باید بگویم شاید خیال می‌کنیم که می‌دانیم. فقط شبحی از آن موضوع را شناخته‌ایم و این شبح توان ما برای قد علم کردن را می‌بلعد. این توهم دانستن خودش معضل بزرگی است.

همچنین اگر تصور این است که تا زمانی که سرمایه‌گذاری در ساخت‌وساز سود فراوانی دارد این بحران قابل حل شدن نیست باید بگوییم قاچاق مواد مخدر یا آدم ربایی هم سود فراوانی دارد؛ اما چه‌طور است که این نوع درآمد، مانند ساخت‌وساز، عمومیت ندارد؟ چون جامعه برای کنترل آن فرهنگ‌سازی کرده است و سنت‌هایی اخلاقی برای آن شکل داده است. اگر کاملاً به فاجعه و زشت بودن این مساله‌ی ساخت‌وساز زدگی واقف بودیم برای کنترل آن هم راهی پیدا می‌کردیم. وقتی یک بحران خیلی بزرگ می‌شود، دیگر بخشی از وضع موجود قلمداد می‌شود. وقتی یک حقیقت کاملاً روشن باشد دیگر دیده نمی‌شود. هدف ما این است که در این باره بیشتر توجه کنیم. خیلی از ما فقط به دنبال راهکار یا فرمان گرفتن هستیم تا وارد عمل شویم. کارهای ما این روزها تنها به واکنش‌هایی پراکنده تبدیل شده است که به اتفاق‌های جدید می‌دهیم. خبری در جایی پخش می‌شود و ما انگار که دقیقاً منتظر فاجعه‌ای بودیم فقط واکنش نشان می‌دهیم؛ اما کمتر خودمان از پیش به عمق آن موضوع اندیشیده‌ایم تا کنشگرانه عمل کنیم.

 صحبت‌هایی که با ایشان داشتم مدت‌ها در ذهنم می‌چرخید. چیزهایی از آن را روی کاغذ آورده بودم؛ اما همچنان قدرت کامل کردن و انتشار آنها را نداشتم. هر اتفاق ناگواری که می‌رسید منتظر بودم مدتی بگذرد و بعد بنویسم. گویی در میان سیل حوادث ناگوار، از اینکه من هم بخواهم درد کهنه‌ی دیگری را بازگو کنم احساس خوبی نداشتم. تا اینکه امروز عصر، با دوستی درددل می‌کردیم و صحبت‌ها از گلایه‌هایی کوچک رسید به درد‌هایی کهنه، مشترک و بزرگتر و هر دو اعتراف کردیم این درد آنقدر قدیمی و به نظر حل‌نشدنی است که فراموش کرده بودیم درد اصلی‌مان چیست و به جای آن به مسائل کوچک‌تر و پراکنده غر می‌زنیم. همین اتفاق بار دیگر من را یاد این جمله انداخت که «وقتی یک بحران خیلی بزرگ می‌شود، دیگر بخشی از وضع موجود قلمداد می‌شود». این تلنگر انرژی را در من برانگیخت تا بتوانم این گزارش نیمه‌تمامم را برای انتشار آماده کنم.

با خود اندیشیدم که بالاخره معاینه کردن هر زخمی درد دارد. نیت این نشست‌ها اصلاً همان بوده است که کسی از میان برخیزد و بگوید آهای! حواستان هست که کارد دیگر به استخوانمان رسیده است؟ یادآوری این موضوع دردمان را بیشتر می‌کند و ممکن است خیلی‌هامان مانند من با گلایه و درد پاسخ دهیم: آآآه، خودم می‌دانم؛ اما مگر کاری هم می‌شود کرد؟ و پاسخش شاید این باشد که من هم مطمئن نیستم؛ لااقل دست‌وپا که می‌شود زد؛ تا مبادا روزی برسد که دست‌وپایمان کاملاً بی‌حس شوند. تاریخ می‌گوید این دست‌وپا زدن‌ها بی‌نتیجه نمی‌ماند.

 

۱. معمار، پژوهشگر و مدرس دانشگاه
۲. معمار، پژوهشگر و مدرس دانشگاه
اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر