پرسش از تاریخنگاری معماری و هنر ایران و مسیری که این حوزه پژوهشی پیموده و افقهای تازهای که پیش روی محققان این حوزه است موضوعی قابل تأمل و بحث برانگیز است. کتاب تازهای که در سال ۲۰۱۶ میلادی با عنوان The Historiography of Persian Architecture منتشر شده به این موضوع پرداخته و به نکاتی اشاره می کند که می تواند بابی باشد برای گشودن بحث و گفتگو در این حوزه. کتاب تاریخنگاری معماری ایرانی شامل مجموعه مقالاتی است در هفت فصل از محققانی در انی حوزه که توسط محمد قاری پور تصحیح شده و مقدمه ای بر آن نگاشته شده است. در حالی که هر مقاله موضوعی جداگانه را در باب تاریخنگاری معماری ایران بررسی می کند مقدمه کتاب تفسیر قابل توجهی است از تحولاتی که در زمینه تاریخنگاری معماری ایرانی صورت گرفته و سمت و سویی که این حوزه پژوهشی بدان متمایل شده است. گرچه شاید نکاتی که در این مقدمه آمده است برای بسیاری از دوستانی که در رشته مطالعات معماری ایران در دانشگاه شهید بهشتی تحصیل کردهاند بدیهی به نظر برسد، اما در نگاه بنده این مقدمه بدان جهت دارای اهمیت است که به تحولات تاریخنگاری معماری ایران در خارج از مرزهای ایران و در موسسات علمی و دانشگاهی غرب تمرکز دارد.
قاریپور معتقد است که دریچههای تازه ای برای تحقیق و پژوهش در حوزۀ تاریخنگاری معماری ایران گشوده شده که دامنه مطالعات تاریخنگاری را از مستندنگاری و تحلیل صرف به سوی روشهای تفسیری سوق داده است. گذر از اتکای صرف به اطلاعات باستانشناسی، رد نظریات پوزیتیویستی، اتکا به منابع تاریخی و روشهای تحقیق کیفی در کنار تمایل محققان محلی و خارجی به فرآیند خلق اثر معماری و ساز و کار حرفه معماری بستری را برای مطالعات تفسیری و جامع نگر فراهم کرده است. او این تحول را به نسل جدید محققانی نسبت می دهد که به طور عمده ایرانیانی هستند برآمده از فرهنگ ایرانی و یا پژوهشگرانی مسلط به فرهنگ ایرانی که در دانشگاههای غربی تحصیل کردهاند. در واقع این مجموعه شامل مقالاتی از این دست محققان است که در حال تغییر دادن مسیر تاریخنگاری معماری ایران هستند.
این محقق معماری در این مقدمه بر آن است که ضرورت شکلگیری رویکردی جامع نگر، بینارشتهای و تفسیری در حوزه تاریخنگاری معماری ایران را با توجه به کاستیهای روشهای موجود آشکار کند. یکی از نقدهایی که، از نظر قاریپور، به روشهای پیشین تاریخنگاری معماری ایران وارد است رشد و پا گرفتن تاریخنگاری معماری ایران تحت حوزه تاریخ هنر است. این تابعیت به جدا شدن اثر معماری از بستر معماری و شهری آن انجامیده و سبب نادیده گرفتن حرفه و عمل معماری در حوزه تاریخنگاری معماری ایران شده است. او تمرکز بر تزیینات معماری و بررسی معماری به مثابه اثر هنری (جدا شدن مفهوم و سیاق) توسط مورخان هنر را مانعی بر سر راه تحقق روشی جامع نگر میداند.
از سوی دیگر، عدم وجود رساله های معماری، چنانکه در غرب موجود است، سبب محدود شدن مطالعات معماری ایران به بخش هایی جداگانه و پراکنده در دانشگاه های غربی شده است. این محدودیت همچنین به گسست مطالعات معماری ایران از بستر جهانی آن منجر شده در حالی که سرنخهایی از تعاملات چندسویه بین معماری ایران و مناطق دیگر در عرصه جهانی مشهود است. ایراد دیگری که به تاریخنگاری معماری ایران وارد است شکاف و گسستی است که بین تاریخنگاری معماری پیش از اسلام و معماری اسلامی ایران به وجود آمده است. این فاصله فهم جامع نگر تاریخ معماری را با مشکلات اساسی روبرو کرده است.
در نظر این نویسنده، روش بینارشتهای به درک و فهم جنبه های مختلف ساخت و طراحی در حوزه تاریخ معماری کمک خواهد کرد. علاوه بر مطالعه منابع نوشتاری و باستانشناسی، بررسی منابع بصری مرتبط به معماری چون نقاشی و نسخه های خطی و همچنین مطالعه منابع به زبانهای محلی در رسیدن به روشی جامع نگر راهگشاست. مانع دیگر در این مسیر طبقهبندی سلسله مراتبی اشیای هنری و معماری است که به مونمانگرایی۱ در تاریخنگاری انجامیده است. برجسته کردن برخی آثار و شیوههای معماری به غفلت و نادیده گرفتن معماری بومی ایرانی منجر شده و نگاشتن روایتی جامع نگر را در این حوزه ناممکن ساخته است. قاری پور فقدان مطالعات در حوزه معماری بومی ایرانی را نیز معلولی از عدم مشارکت بین رشتهای در تاریخنگاری معماری ایران دانسته و به اهمیت تاریخ شفاهی به مثابه منبعی برای مطالعه تاریخ معماری بومی تأکید می کند. در نظر این نویسنده، تغییر رویکرد به تاریخ هنر و معماری ایران از موضوعی احساسی و ملی به موضوعی علمی قدم دیگری است در مسیر شکلگیری روایتی جامع نگر. بدون تردید، فاصله گرفتن از روایتهای عامه پسند و رایج و توجه به موضوعات مغفول به ایجاد روایتی جامع از تاریخ معماری ایران خواهد انجامید.
گرچه اغلب نکات ذکر شده در این مقدمه برای محققان این حوزه در داخل ایران قابل لمس و آشکار است می توان پرسشهایی در باب این مطالب مطرح کرد که وجوه دیگری از تاریخنگاری معماری ایران را روشن می کند. اولین پرسش که با مطالعه این کتاب به ذهن بنده رسید این بود که چرا مجموعهای با این عنوان به طور انحصاری به مقالاتی از محققانی در غرب اختصاص یافته است. آیا تاریخنگاری معماری ایران به عنوان یک حوزه پژوهشی را می توان بدون اعتنا به جریانهای مطالعات معماری ایران در داخل ایران بررسی کرد؟ چرا نقش محققان داخل کشور در این بررسی کمرنگ و حتی نادیده گرفته شده است؟ به نظر من آنچه دوره مطالعات معماری ایران در دانشگاه بهشتی برای تاریخنگاری معماری ایران به ارمغان آورده و جریان جدیدی که به راه انداخته از نظر بسیاری از محققان خارج از کشور به دور مانده است و اهمیت آن در رهبری نسل جدید محققان علاقهمند به پژوهشهای تفسیر محور بررسی نشده است. گرچه به صورت پراکنده تلاشهایی برای پیوند میان محققان داخل کشور و خارج از آن صورت گرفته است، فاصله و گسست موجود میان این گروهها عامل دیگری است که مسیر تاریخنگاری معماری ایران را با اشکالاتی ساختاری و اساسی روبرو میکند.
نکته دیگر نقشی است که دانشگاههای غربی در شکلگیری و هدایت تاریخنگاری معماری ایران دارند. در جایی از این مقدمه قاریپور اشاره میکند که مسأله تأمین مالی پژوهشها در این حوزه در دانشگاههای غرب عامل دیگری است برای محدود شدن تحقیقات به برخی دورهها و موضوعات خاص. در واقع عدم حمایت مالی از پژوهشگرانی که به موضوعات مغفول علاقهمندند راه را برای نگارش تاریخ معماری جامع و تفسیر پدیدهها در این حوزه دشوار ساخته است. در حقیقت این نکته به گونهای مرتبط است به سوالی که مدتی است در ذهن دارم. آنچه برای من جالب توجه است این است که چرا در تدریس تاریخ معماری و هنر ایران در دانشگاههای امریکا تدریس تاریخ معماری و هنر ایران اکثرا در اواخر دوره صفوی متوقف میشود و به طور کلی دوره های بعد از آن جایی در این گونه دروس ندارند؟ این پرسش را به دو طریق میتوان پاسخ داد: نخست مرتبط است به نسلی از محققان در امریکا که هنوز دوره صفوی را به عنوان دوران طلایی تاریخ معماری ایران در نظر گرفته و بر آن متمرکز بودهاند و در حال حاضر در دانشگاههای امریکا در حال تدریس هستند؛ دوم مربوط است به عدم وجود مطالعات و پژوهش کافی بر روی دورههای متأخر که جمعآوری اطلاعات برای تدریس در این حوزه را تقریبا غیر ممکن میسازد. این عدم توازن و تعادل و پررنگتر شدن برخی دورههای تاریخی در تاریخنگاری معماری ایران، چه در داخل ایران و چه در غرب، می تواند مسیر تاریخنگاری معماری ایران را تحت تأثیر قرار دهد. اما آنچه بیش از هر چیز دیگری قابل تأمل است فاصلهای است که از لحاظ تاریخی میان نسل ما و گذشته نزدیک ما ایجاد شده است و خواسته یا ناخواسته ما را از فرهنگ و معماریای که از آن برآمدهایم بیگانه ساخته است. متأسفانه این بیگانگی به فراموشی و کمرنگتر شدن تاریخ معماری گذشته نزدیک ما دامن خواهد زد.
سوال دیگری که در این باب مطرح است چگونگی به کاربردن روشهای تاریخنگاری غربی توسط نسل جدید محققانی است که قاریپور از آنها به عنوان پیشتازان این تغییر یاد کرده است. باید دید که رویکرد این نسل جدید که اکثرا برای تحصیل در دورههای ارشد و دکتری در دانشگاههای غربی وارد این حوزه شدهاند چیست و آیا قادر بودهاند که توازنی میان آنچه از دل منابع بر میآید و آنچه روشهای تاریخنگاری هنر و معماری در غرب دیکته میکند ایجاد کنند؟
علاوه بر نکاتی که گفته شد مسلما پرسشهای دیگری هست که در این نوشته کوتاه نمیگنجند؛ اما با توجه به اهمیت موضوع، آیندهای که پیش روی این حوزه است باید به صورت جدی مورد مطالعه قرار گیرد.
Gharipour, Mohammad. The Historiography of Persian Architecture. Routledge: 2016.