چند سال پیش این کتاب را در گروه آسمانه معرفی کردم، اما ذکر دوبارۀ آن خالی از لطف نیست: شیراز در روزگار حافظ (شکوهمندی شهر ایرانی در قرون وسطی) نوشتۀ جان لیمبرت و با ترجمۀ عالی مرحوم همایون صنعتیزاده، انتشارات دانشنامۀ فارس، ۱۳۸۷.
لیمبرت مدتی در ایران و شیراز زندگی و در این کتاب، تاریخ اجتماعی و سیاسی شیراز در قرن هشتم و اواخر قرن هفتم را شیوا و شیرین بیان کرده است. فصول کتاب اینها هستند: تاریخ شیراز تا پیروزی مغولها. فروپاشی حکومت مغولان و جانشینان آنها در شیراز. دولت- شهر شیراز: ابواسحق اینجو و مظفریان. مردم و کوچه و بازار. ادارۀ شهر. جامعۀ شیراز: نجبا، شاعران و دانشمندان. جایگاهی استثنایی. پیوست: خاندانهای معروف شیراز. نویسنده فقط از منابع فارسی، به ویژه متون تاریخی باارزش مانند سفرنامۀ ابن بطوطه، شدالازار، تاریخ وصاف، شیرازنامه، نظامالتواریخ، جامعالتواریخ، فارسنامۀ ناصری و ...، استفاده کرده است. نکتۀ مهم دیگر آنکه لیمبرت شماری از وقایع تاریخی و نام برخی از افراد شاخص آن روزگار را در شعر حافظ یافته است. در پایین بخشی از متن کتاب را آوردهام.
«در آغاز سدۀ هفتم هجری زمانی قاضی جمالالدین ابوبکر مصری به شیراز آمد، در شهر کسی به او توجه نمیکرد. حتی امرار معاش برایش دشوار بود. چون با فقر دست به گریبان بود، برای خود لباسی از کاغذ تهیه کرد. آن را به تن کرد و در دهلیز مدرسهای که عمیدالدین افزاری، وزیر اتابک، در آنجا تدریس میکرد، به انتظار نشست. چون وزیر معنای لباس کاغذی پوشیدنِ او را پرسید، پاسخ داد: در مصر رسم است هرکس که مظلوم میشود، لباس کاغذی بر تن میکند. من که طلبهای زحمتکش هستم، برای پیشرفت به اینجا آمدهام، اما وضع من چنان سخت و دشوار شده که ناچار شدم کتابهایم را بفروشم. اینگونه بود که جمالالدین رسماً مورد توجه قرار گرفت و سرانجام تا بدان حد پیش رفت که به مقام قاضیالقضاتی فارس رسید. باید یک سده بعد رسم لباس کاغذی پوشیدن به علامت اعتراض در شیراز رواج یافته باشد. حافظ که از مسافرت یکی از حامیانش بیخبر و دلشکسته بود اعتراض میکند و میگوید:
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد / به وداعی دل غمدیدۀ ما شاد نکرد
کاغذین جامه به خونابه بشویم که فلک / رهنمونیم به پای عَلَم داد نکرد»