این نوشته حاصل گفتگویی با چند نفر از دوستان دربارۀ پایاننامهام است که بهمن گذشته از آن دفاع کردم. چکیدۀ پایاننامه را در انتهای این نوشته میآورم.
موضوع پایاننامۀ شما دو پاره دارد، مسیر طراحی و ساخت در نظام معماری سنتی، و آزمودن داستاننویسی برای تحقیق در تاریخ معماری. این پارۀ دوم از ابتدا توجه بیشتری جلب میکرد؛ با اینکه دربارۀ پارۀ نخست هم واقعا پژوهشها اندک بوده و کم میدانیم. ایدۀ داستاننویسی از کجا آمد؟
این دوپاره بودن از ابتدا وجود نداشت، یعنی این چیزی که الآن هست نتیجۀ سر و کله زدن با موضوع و منابع و ظرفیت آنهاست. من پیش از ورودم به دورۀ مطالعات به داستاننویسی علاقه داشتم و داستانهایی هم مینوشتم، هر چند پراکنده و بدون آموزش. وارد دوره که شدم چنین پیش آمد که آقای دکتر قیومی از این موضوع مطلع شدند و این را پس ذهنشان داشتند. در همان زمانی که همه به دنبال موضوع پایاننامه بودند و برای این کار با استادان مختلف مشورت میکردیم یک بار به شوخی به آقای دکتر گفتم نمیشود برای من هم موضوعی از آستینتان بیرون بیاورید؟ داستان نوشتن را ایشان پیشنهاد کردند. قبل از اینکه دکتر قیومی چنین موضوعی را مطرح کنند نمیدانستم که میشود برای کاری دانشگاهی و یک تحقیق جدی داستان نوشت. بحث داستان نوشتن و وجهی از آن که از قضا بسیار هم به قول معروف «علمی و دانشگاهی» است از حدود سال ۸۶ در دوره مطرح بوده است و خودش را در پایاننامۀ خانم نسیم دریایی و آقای جواد خسروی نشان داده است اما فضای دوره در آن زمان و اقتضائاتش پرداختن بیشتر به این موضوع را ممکن نمیکرده است. توضیح دکتر قیومی به همین بسنده میکرد که بله! میشود برای پایاننامه داستان نوشت، حالا یافتن جواب برای اینکه چطور باید این کار را انجام داد و داستانی که قرار است به جامعۀ علمی عرضه شود چطور میتواند باشد بر عهدۀ خودم بود. البته بحثهای زیادی هم با دکتر قیومی هم دکتر اهری و دیگر استادان در این باره داشتم. سرنخ اول هیدن وایت بود و اینکه برخی از مورخان داستان را جدا از تاریخ نمیدانند و برای هر تاریخی ماهیت داستانی قایلند. کمی در این زمینه و آرای مورخان در این باره جستجو کردم، از سوی دیگر و همزمان با این کار به این فکر میکردم که داستان «چه چیزی» را بنویسم. این بخش از کار هم به اندازۀ بخش اول مهم و سخت بود. مزیت داستان این است که به وسیلهاش میتوان سراغ موضوعاتی رفت که ممکن است پرداختن به آنها در همه نوع تحقیقی ممکن نباشد یا وجوهی از آنها مغفول بماند. میشد داستان ساخته شدن بنایی را نوشت، مثلاً مسجد شاه اصفهان، یا مسجد بیبیخانم سمرقند، یا برج آزادی؛ هر بنایی در هر دورهای از تاریخ ایران داستانی هم دارد که منحصر به طرح و فنون به کار رفته در آن و دیگر مسائل معمولی که موضوع تحقیقهای مختلف است نیست. مثلاً همۀ ما داستان مردم عادیای را شنیدهایم که نقشی در محل ساخت این بناها داشتهاند و شاهان برای جلب رضایتشان تلاش کردهاند یا معماران نگونبختی که بعد از ساختن بنایی کشته شدهاند یا فرار کردهاند؛ ماجراهایی از این دست میشد دستمایۀ داستان باشد و توجه یک تحقیق را از فقط خود بنا به سیاق انسانی آن نیز جلب کند. از سوی دیگر میشد داستانی دربارۀ شهر نوشت و به واسطۀ آن شهر را چیزی فراتر از مجموعۀ محلات و بناها تصویر کرد. همۀ این حالتها و احتمالات بیشتر و بیشتر وادارم میکرد که دربارۀ موضوعی که میخواهم داستانش را بنویسم فکر کنم و این مرحله از کار هم خیلی طولانی شود. بارها و بارها نیز دربارۀ اصل موضوع و داستان نوشتن شک کردم، اصلیترین سوالی هم که از سوی دیگران با آن مواجه بودم همین بود. با راهنماییهای دکتر قیومی و دکتر اهری به سراغ همۀ حوزههایی که رد پایی از داستان در آنها دیده میشد رفتم. در برخی از آنها داستان صرفاً شیوۀ بیان بود و نه خود مسیر تحقیق و در حوزههایی دیگر خود داستاننویسی تحقیق بود.
حالا واقعا آقای قیومی از توی آستینش موضوع را آورده بود؟ به عبارت دیگر، این نوع پژوهش سابقهای در جایی غیر از همین دورۀ خودمان دارد؟
اینکه دکتر قیومی چطور به این موضوع رسیده بودند را نمیدانم، اما نقطۀ شروعی که با من در میان گذاشتند این بود که داستان میتواند صورتی از تاریخنگاری باشد. همانطور که گفتم از همین نقطۀ شروع در این باره بیشتر جستجو کردم، اول از همه برای قانع شدن خودم و یافتن لنگری برای بخش نظری کارم و دوم هم برای اینکه بتوانم جواب سوالهای دیگران را بدهم. در هنر، این نوع از تحقیق جزو تحقیقهای هنرمحور محسوب میشود. بحثهایی در این حوزه هست که آیا کار هنری هم میتواند تحقیق باشد یا نه و دو رویکرد اصلی دربارهاش وجود دارد، یکی اینکه خود فرآیند اثر هنری تحقیق است، آن مسیری که هنرمند طی میکند تا مثلا مجسمهای بسازد یا داستانی بنویسد تحقیق است. در این رویکرد نتیجۀ تحقیق همان اثر هنری است و در این مرحله کار تمام است. رویکرد دیگر این است که ثبت مراحل خلق این اثر است که تحقیق محسوب میشود و میشود این مراحل را با رویکردها و روشهای مختلفی ثبت کرد و نتیجهاش هم میتواند تحقیقهای مختلفی باشد. از سوی دیگر بحث دربارۀ داستان و روایت و ماهیت آنها در درک انسان و دریافت او از جهان یکی از بحثهای پدیدارشناسی هم هست. در ادبیات هم چه از حیث نظری و چه از حیث ژانرهای ادبی (داستان تاریخی) دربارۀ این موضوع صحبت شده است. از سوی دیگر در سنت علمی چیزی داریم به نام تحقیق داستانی (narrative inquiry) که این هم خودش شاخههای مختلفی پیدا میکند و بیشتر از همه در انسانشناسی و قومنگاری و علوم اجتماعی باب است. در این نوع از تحقیق ممکن است دادههای اولیۀ تحقیق ماهیت روایی داشته باشند اما نتیجۀ کار داستان یا حتی روایت نباشد یا اینکه ممکن است نتیجۀ نهایی کار هم داستان باشد. رشتهای که در این موضوع خیلی به کار من آمد علوم اجتماعی بود. در میانههای کار خانم دکتر اهری کتابی را به من معرفی کردند با این عنوان: داستان چون عمل تحقیق. (fiction as research practice) نوشتۀ پاتریشیا لیوی. این کتاب دربارۀ استفاده از این روش در علوم اجتماعی است و اینکه چطور داستان نوشتن (و نه فقط صورت عرضۀ نهایی تحقیق) میتواند یک کار تحقیقی و به عبارتی عالمانه باشد. نویسندۀ این کتاب خودش چنین چیزی را آزموده است و چند اثر داستانی دربارۀ زنان دارد. در این کتاب ابتدا دربارۀ مبانی نظری بحث شده و از خاستگاههای چنین کاری تا روشهای سنجش و عرضۀ آن گفته است. نمونههایی از چنین داستانهایی را هم در انتهای کتاب بنا به همان معیارهای ارزیابی آورده و شرح داده است. در نمونههای خارج از ایران هم مجموعه کتابهایی هست که دیوید مکولی نوشته است و در هر کدام داستانی از ساخته شدن یک بنا یا یک شهر را روایت کرده است. این کتابها تحقیق دانشگاهی نیستند و حتی داستانهای مفصلی هم نیستند. کتابهای کوچکیاند برای نوجوانان که بخش اعظمشان را تصویرسازیهای باجزئیات مکولی تشکیل داده است. در سال ۲۰۱۳ هم در دانشگاه دلفت هلند کنفرانسی برگزار شده بود به نام (writingplace)، این کنفرانس مستقیماً دربارۀ داستاننویسی در معماری نبود اما از وجوه مختلف دربارۀ رابطۀ معماری و ادبیات بحث کرده بود. اخیرا کتابی هم به همین نام چاپ شده است که آن هم دربارۀ وجوه مختلف این موضوع بحث کرده است.
دربارۀ معماری هم کسی هست که این روش را آزموده باشد؟ نمونهای دیده بودی طی کارت؟ به جز این، طبق همین بحثی که داشتی، خودت کدام رویکرد را پیش گرفتی؟ مراحل را ثبت و ضبط کنی یا اینکه فقط داستان را بنویسی؟ چطور به این جمعبندی رسیدی؟
در معماری ایران به جز همان دو پایاننامهای که در دورۀ خودمان بوده کار دیگری که این روش را چون روش تحقیق به کار گرفته باشد ندیدم. داستانهایی هستند که معماری در آنها پررنگ است، هر چند آن را هم در ادبیات داستانی ایران خیلی کم میبینیم، اما اینها نمونههایی نیستند که بشود پیشینۀ چنین تحقیقی به حسابشان آورد یا مستقیماً در کار از آنها کمک گرفت. من بیشتر از همه از مبانی نظری که علوم اجتماعی در اختیارم گذاشت استفاده کردم. این هم بیش از همه به این خاطر بود که اگر دیدمان به معماری نگاه به یک جسد بیجان نباشد پردهای کنار میرود و چیزی که بیشتر از همه دیده میشود انسانها و مناسباتشان و نقش آنها در معماری به طور عام و ساختن به طور خاص است. این برای همه بدیهی است که اگر «آدم» را از معماری و شهر حذف کنیم چیزی از معماری و شهر نمیماند اما عجیب است که موقع تحقیق دربارۀ معماری و شهر یک دفعه این «آدم» و این «آدمها» به چیزهایی انتزاعی تبدیل میشوند و دیگر مثل انسان نمیبینیمشان. این انسانی دیدن معماری خیلی برای من مهم بود، همین هم بود که باعث شد از بین همۀ موضوعاتی که میشد برای داستان انتخاب کرد بروم سراغ مسیر ساختن خانه. به نظر من بین همۀ انواع آثار معماری خانه از همه بیشتر انسانی است و درک این انسانی بودنش هم سادهتر است. اولین مواجهۀ انسانها با معماری همین خانه است و قدیمیترین خاطرات هر کسی در خانه اتفاق افتاده است. از طرف دیگر مسیر ساختن خانه را با داستان میشد چیزی پیوسته دید و چیزی پیوسته نمایاند، چیزی که بهشدت با آدمها درگیر است، دوست داشتم ادای دینی هم باشد به معمار، معمار متواضعی که در دوران سنت گمشده و خانه میساخته و اسمش جایی نیست.
منظورم این بود که از لحاظ رویکرد تحقیقی، طبق توضیحات خودت، کدام را به کار گرفتی؟ آیا فقط داستان نوشتی یا اینکه داستانها پیوستهایی دارد؟ پیوستهایی چه دربارۀ مراحل نوشتن هر داستان، چه در تفسیر داستان؟
چون این کار اولین کار در این حوزه بود، دستکم در تاریخ معماری ایران، لازم بود وجوه مختلفی از آن را روشن کنم تا کسانی که بعد از من به سراغ این روش میروند مجبور نشوند دوباره به سراغ همۀ منابع نظری بروند. برای همین بخشی از کار را به تبیین مبانی نظری و روش کار اختصاص دادم. بخش اصلیْ داستان است که به خودی خود میتوانست خاتمۀ کار باشد اما برای اینکه مسیر روشنتر شود و چگونگی به کارگیری منابع (هم مکتوب هم شفاهی) روشن شود تکملهای بر داستان نوشتم که نشان میداد آن منابعی که خواندهام و چیزهایی که دربارۀ موضوع داستان یافتهام چطور در داستان آمده است.
وقتی از «داستان» در تحقیق دانشگاهی حرف میزنی اولین نقدی که به ذهن میرسد وجه خیالی داستان است؛ حتی زمانی که به آن به منزلۀ روش تحقیق نگاه کنیم. مرز خیال و واقعیت در کارت چطور تعریف شده؟ و آیا لزوماً به چنین مرزبندیای قائلی؟
چه کاری هست که از انسان سر بزند و دستکم ذرهای از خیال، خیال به معنای عام آن، در آن دخیل نباشد؟ این دربارۀ داستان هم صادق است. اگر بپذیریم که جواب این سوال این است که هیچ کاری، خواهیم دانست که چنین سوالی را هم میشود دربارۀ هر تحقیقی پرسید هم میشود دربارۀ هیچ تحقیقی نپرسید چون اصلاً معنی ندارد. برای نوشتن این داستان من با استادکاران معماری سنتی اصفهان مصاحبه کردم، از آنها هم دربارۀ فنون کارشان پرسیدم و هم دربارۀ خودشان؛ اینها همه دادههایی است که اگر نگوییم داریم تحقیق داستانی میکنیم همه میپذیرند که «واقعی» است. دربارۀ تاریخ اصفهان در دورهای که انتخاب کرده بودم و اوضاع شهر و معماریاش مطالعه کردم. همۀ اینها علاوه بر اینکه لنگرهایی از واقعیت برای کارم ساخت دیدی به من داد که بتوانم به آن جهانی که درش نبودهام نزدیک شوم و بتوانم هر چه نزدیکتر به آنچه بوده است بازنماییاش کنم. یکی از نکات مهم در داستان این است که آنچه گفته میشود با عقل جور دربیاید، اینکه چیزها با عقل جور دربیاید و بشود قرینههایی در تاریخ برایشان یافت خود به خود در بدنۀ داستان معلوم میشود و خواننده نسبتی که بین خیال و واقعیت هست را درک میکند. اینها همه به این شرط است که این مرزبندی را بپذیریم. ممکن من شخصاً به این مرزبندی قایل نباشم اما برای اینکه این کار بتواند در جامعۀ دانشگاهی مطرح شود لازم است که چیزهایی را که این جامعۀ دانشگاهی میخواهد به دستش بدهیم. نکته این است که این چیزها خارج از این تحقیق و کاری که کردهام نیستند، بلکه فقط برای اینکه نظام دانشگاهی شاید کمی تنبل است یا شاید به این عادت کرده که همه چیز را به شکل گزارههایی منفصل تحویل بگیرد باید آنچه با تلاش و در مسیر تحقیق به هم تنیده است را دوباره باز کرد و تحویلش داد.
یعنی اصلا شاید یک علت صلبی یا مقاومت جامعۀ علمی و نظام دانشگاهی در مواجهه با چنین موضوعاتی همین مسئلۀ ارزیابی و سنجش اعتبار و صحت چنین تحقیقاتی باشد. طبق تلاش خودت برای تبیین پایههای نظری این روش، چگونه میشود چنین تحقیقی را ارزیابی کرد؟
یکی از چیزهایی که در همان فصل مبانی نظری مفصلاُ به آن پرداختم همین روشهای ارزیابی است. در تحقیقهای مرسوم راه اصلی ارزیابی کار سنجیدن یافتههای تحقیق است، در این نوع از تحقیق کسی که کار را میخواند مدام در پی یافتههاست و ممکن است آنها را به سادگی و ذیل عنوان یافتهها نیابد، این باعث میشود به نظر برسد این کار از ارزیابی گریزان است. در این نوع از تحقیق یافتههای تحقیق، محلهای بحث و حتی پرسشهای آینده در بدنۀ قصه درهمتنیده است. این نکتۀ بدیهی را هم نباید از نظر دور داشت که روشهای تحقیق مختلف روشهای ارزیابی مختلفی را برمیتابد. برای ارزیابی این نوع از تحقیق علاوه بر در نظر داشتن روش باید به هدفی که تحقیق برای آن نوشته شده هم توجه کرد. من برای این کار هشت معیار ارزیابی در نظر گرفتم که کمابیش میتوان آنها را دربارۀ تحقیقهایی که از داستاننویسی چون روش تحقیق استفاده کردهاند استفاده کرد. اینها به این شرح است: ۱ـ ساختن واقعیت مجازی: وقتی کسی داستانی میخواند خیلی مهم است که این داستان باورکردنی باشد، یعنی در بستری که نویسنده برای داستان در نظر گرفته است منطق اتفاقات با هم همخوانی داشته باشد. حتی وقتی داستانی علمیتخیلی در بستری کاملا متفاوت با بستر جهان آشنا میخوانیم لازم است که این منطق حفظ شود. ۲ـ توصیف انسانها و برانگیختن همذاتپنداری: همانطور که گفتم در داستان نوشتن انسانها نقش پررنگی دارند، وقتی چنین است لازم است انسانهای داستان هم انسانهایی واقعی و باورپذیر باشند و رفتارهایشان طوری طراحی شده باشد که خواننده بتواند با آنها همذاتپنداری کند و خودش را در جهان آن داستان تصور کند. ۳ـ صورت، ساختار و شیوۀ روایت: درست است که چنین داستانی در واقعاً محصول عملی محققانه است اما لازم است که ارزشهای ادبی نیز داشته باشد. ساختار داستان و شیوۀ روایت و صورت کلی آن باید حقیقتاً داستانی باشد و بتوان آن را چون یک داستان خواند. ۴ـ وجود ابهام: ابهام به نویسنده کمک میکند بتواند معناهایی چندگانه به مخاطب عرضه کند که در صورت معمول تحقیقها ممکن نیست. این معناهای چندگانه است که میتواند بهخوبی پیچیدگیهای انسانی معماری را نشان بدهد. ۵ـ ویژگیهای معماریانۀ داستان: این تحقیق در تاریخ معماری انجام میشود و بسیار مهم است که میان آنچه وجوه معماری داستان را میسازد و آنچه سیاق را نسبت درستی برقرار باشد. ۶ـ مشخصههای زیباییشناختی: داستان یک اثر هنری نیز هست و باید ویژگیهای زیباییشناختی آثار هنری را نیز داشته باشد. اگر داستانی که محصول این نوع تحقیق است داستان خوب و خواندنيای باشد به بخشی از هدفش نزدیک شده است. ۷ـ امضای شخصی: داستانی که نویسندۀ قدرتمندی داشته باشد سبک و بیان مخصوص آن نویسنده را هم در خود عیان دارد. سهم طنز و احساساتی که نویسنده در داستان خود به کار برده است و آهنگ کلی نوشتن اوست که در داستان به چشم خواننده میآید و آن را متمایز میکند. انتخابهای محتوایی نویسنده نیز جزوی از این امضای شخصی است، این نویسنده که محقق نیز هست با انتخابهایی که در مسیر داستان میکند آن نوشته را منحصر و بیتا میکند. ۸ـ مخاطب: در ارزیابی این نوع از تحقیق باید به این توجه کنیم که ساختار داستان برای مخاطبان هدف بهدرستی طراحی شده باشد. این مواردی است که من در پایاننامه برای ارزیابی محصول چنین تحقیقی مشروحش را گفتهام.
اینکه نویسندهها، نویسندههای بزرگ، داستانهایی بر اساس امور واقع بنویسند، به قول خودت سابقه دارد. حتی اینکه برای نوشتن آن داستانها، مفصل تحقیق بکنند هم سابقه دارد. در سینما هم زیاد میشود مثال برایش آورد. ولی هیچ کدام از اینها در دانشگاه اتفاق نمیافتد و از آن گذشته، معمولا ادعای دقت ندارند. آیا بعد از پایان کار، مرور مبانی نظری، و آزمودنش، به نظرت میآید باید تمایزی قائل باشیم میان کار هنرمندان، نویسندگان و فیلمسازان، و داستانی که در دانشگاه مینویسند؟ یعنی در نهایت، ارزیابی کارت ارزیابی هنری خواهد بود یا «علمی»؟
در پایاننامه از مرز بین داستان و تحقیق گفتهام، اگر به این مرز قایل باشیم نویسنده و محقق را هم با مرزی از هم جدا کردهایم؛ اما به نظر من این مرز وجود ندارد و برای همین در این نوع از تحقیق نویسنده/ محقق نداریم، یعنی نویسنده و محققی که با یا از هم جدا شوند و نقشهایی جدا و در نتیجۀ نتایج عملی جدا داشته باشند، بلکه نویسندهـمحقق داریم، کسی که در آن واحد هم نویسنده است و هم محقق، نتیجۀ کارش هم همان داستان است. تمایز این نویسندهـمحقق با نویسندهای که داستانی مینویسد و آن را خارج از محیط دانشگاه منتشر میکند در این است که اولاً خودش و کارش را در معرض ارزیابی «علمی» قرار میدهد، ثانیاً به تحقیقی که برای نوشتن کارش میکند آگاه است. بیشترین تفاوت اینها به نظر من به همینها ختم میشود. وقتی از تحقیق میگوییم این را در ذهن داریم که تحقیق فقط با فکتها سر و کار دارد و خیال در آن هیچ نقشی ندارد و وقتی از داستان میگوییم فکر میکنیم کار داستان یکسره کار خیال است؛ همین تصور است که باعث میشود در پی این مرزبندی باشیم، اما نویسنده هم مثل محقق فکتهایی در دست دارد که آنها را با خیال در میآمیزد و محقق هم هر چقدر به فکتها نزدیک باشد آنگونه که آنها را تفسیر و تحلیل میکند هیچوقت از خیال خودش رهایی ندارد. نویسندهـمحقق که فاعل این نوع از تحقیق است هر دوی اینها هست و هیچکدام از اینها به تنهایی نیست.
حالا بالاخره داستان ساختن خانهای در اصفهان قاجاری چیست؟ توانستی آن پارههای فنون باقیمانده از نظام سنتی معماریمان را همچون روندی یکپارچه بازآفرینی کنی؟
فکر میکنم این سوال برای تمام کردن بحث سوال خیلی خوبی است. اول اینکه آن چیزی که تمامشدۀ مسیر تحقیق من بود داستانی یکپارچه بود اما نه داستان ساختن خانه، آنطور که در ابتدای کار تصور میکردم. این خودش یکی از مهمترین چیزهایی بود که من در این کار «یافتم»، اینکه متاسفانه دانش دربارۀ بسیاری از بخشهای مسیر ساختن (خانه یا غیر از آن) از دست ما رفته است، بهخصوص همان بخشی که از همه برایمان مبهمتر بود یعنی طراحی. استادکارانی که این روزها زندهاند بسیار از آن سنت دورند و دانشی که نزدشان است چنان نیست که بتوانیم این نقطۀ ابهام را کاملا روشن کنیم. (دربارۀ این موضوع یادداشت دیگری نوشتهام که پیشتر در آسمانه منتشر شد) بیشترین چیزی که در دست ماست همان پارههای فنون است، اما یکی از چیزهایی که در تحقیقهای دیگر نمیشد به آن پرداخت جزئیات کوچکی از رفتار و شخصیت معمار بود، جزئیاتی به کوچکی اینکه مثلا معمار در مدتی که در خانهای کار میکند برای خودش و کارگرانش سبزی و میوه و چیزهای کوچکی میکارد و همین چیزهایی کوچک محیط کارش را تشکیل میدهد. یا رفتارهای جزئی و کشمکشهای درونی او و چیزهایی شبیه به این. داستانی که من نوشتم از جایی شروع شد که صاحب خانهای که طاقهایش ریخته بود و نیمهمخروبه شده بود تصمیم میگیرد آن را دوباره بسازد، این تعمیر خیلی مرحلۀ طراحی را در خودش ندارد اما در عین حال بنا به فکتهای دیگری بود که در مسیر تحقیق یافتم و در نهایت داستان حول همین موضوع شکل گرفت و مسیری یکپارچه هم بازآفرینی شد. به نظرم مهمترین چیزی که از این کار عاید خواننده میشود این است که یافتههایی دربارۀ معماری را ميشود در داستان بیان کرد که در انواع دیگر تحقیق امکان بیانشان را نداریم و از دست میرود.
داستان ساختن خانهای در اصفهان قاجاری: بررسی داستاننویسی چون روش تحقیق در تاریخ معماری ایران
چكيده: از تاریخ معماری ایران چیزهایی مختلفی میتوان پرسید. یکی از این چیزها مسیر طراحی و ساخت است. از این مسیر چندان نمیدانیم و در تحقیقهای این حوزه نیز مغفول مانده است. منبع اصلی آن استادکاران معاصری است که به شیوۀ سنتی معماری میکنند و وارثان اجدادشان در معماری کردن در گذشتهاند. دانش اینان اکنون به پارههایی از فنون تبدیل شده است و جانِ مسیر ساختن که این پارهها را به هم وصل میکرده از بین رفته است. مسیر ساختن را در بناها یا گونهبناهای مختلفی میتوان جست. یکی از این گونهبناها خانه است. خانه بیش از هر بنایی ساخته میشده و هر معماری خانه میساخته است. مسیر ساختن، همچون هر چه به معماری مربوط است، کلی بههمپیوسته و درهمتنیده با انسانهاست. برای دریافتن مسیر ساختن باید عالم انسانی معماری را جست و بازنمود. از سوی دیگر، تاریخ معماری ایران حوزهای جوان است و پای روشیِ آن در حوزههای همسایه در علوم انسانی. برای غنیتر کردن روشهای تحقیق در تاریخ معماری ایران و یافتن پارادایمهای جدید در آن، لازم است خطر کنیم و روشهای نو را در تحقیق بیازماییم. یکی از این روشها داستاننویسی است. این روش ذیل روشهای تحقیق کیفی در علوم انسانی است. دانشوران علوم اجتماعی نیز آن را روشی سودمند برای انجام دادن تحقیقهای رشتۀ خود یافتهاند و در عین حال کسانی که در حوزۀ تحقیقهای هنرمحور کار میکنند نیز این روش را یکی از انواع روشهای تحقیق هنرمحور ذکر کردهاند. درک درست هر روشی نیازمند آزمودن آن در عمل و سنجیدن نتیجهای است که از آن به دست میآید. در این پایاننامه، این روش را آزمودهایم. پایاننامه در سه فصل تنظیم شده است: فصل اول به مبانی نظری و روشی اختصاص دارد و در آن دربارۀ ماهیت داستاننویسی چون روش تحقیق گفته و وجوه آن را روشن کردهایم؛ در فصل دوم، داستانی عرضه کردهایم که محصول آزمودن این روش در موضوع این تحقیق است؛ و در فصل سوم به سنجیدن این محصول و آنچه از این مسیر بر ما روشن شد پرداختهایم.