به نام خدا
گفتوگو دربارۀ تاریخ معماری
بهکوشش سیاوش گلمحمدی و تصحیح دکتر الناز نجفی
آذر ۱۳۹۵، دانشکدۀ معماری و شهرسازی، دانشگاه شهید بهشتی
"تاریخ معماری" از نظر شما چیست و کاربرد آن را چه می دانید؟
وقتی از تاریخ صحبت میکنیم، درحقیقت از آن روست که قائلیم انسان برخلاف دیگر موجودات، موجودی تاریخی است؛ یعنی در سیر تکوین تاریخْ تجربیاتی را پشت سر گذاشته و کیفیاتی را تحصیل کرده است. به عبارتی انسان موجودی تاریخی «هست»؛ یعنی فیالحال برخوردار از عصارۀ همه تجربیات کسب کرده در طی تاریخ و زمان است. اینگونه که بنگریم، وقتی از کیستیِ شخصی، کجاییِ مکانی یا چیستی شیای پرسش میکنیم، لاجرم به تاریخی بودن آن توجه داریم. یعنی میدانیم در پاسخ به هر پرسشی؛ از چیستیِ هر شیء از آن حیث که در تعامل با انسان «چیزی» شده، از کیستیِ هر شخص از آن جهت که در سیر تاریخی «کسی» شده و کجاییِ هر مکان از آن جهت که در تعامل با انسان «جایی» شده، باید به تاریخ آن رجوع کنیم. اصلاً حقایق بسیاری دربارۀ ماهیت کسان و جاها و چیزها هست که پنهان است و تنها با تامل تاریخی میتوان آنها را آشکار کرد. تاریخ در این معنی ورای شناخت، به ما کمک میکند که جاها و کسان و چیزها را «بجای آوریم». به این اعتبار مثلا صرفِ دانستن نام کسی کفایت نمیکند که او را به جا بیاوریم؛ حتی اگر اطلاعات شناسنامهای او را هم کامل در اختیار داشته باشیم باز کافی نخواهد بود؛ البته میتوانیم بگوییم او را شناختهایم ولی برای بهجا آوردنش، باید با وی مانوس باشیم و این میسر نمیشود مگر آنکه گذشته تاریخی، تبار و مسیر او را سیر کنیم. یادمان باشد که «به جا آوردن» موضوعات در نهایت به ما کمک میکند که خود را بهتر بشناسیم و موقعیت خود را بهتر دریابیم. خلاصه اینکه شناخت حقیقی هر ملت، قوم و فرهنگ، آنطور که به کار امروز نیز بیاید، بدون تامل تاریخی میسر نیست.
تاریخ معماری چطور؟
از قضا یکی از مصادیق بارز «بهجا آوردن» در حیطۀ معماری است، از آن رو که موضوعش به نحوی با مکان و جا مناسبت بیشتری دارد. ما امروز معماری گذشته خود را یا نمیشناسیم یا بسیار کم میشناسیم؛ در واقع ما امروز بسیاری از جاها را به جا نمیآوریم. این نشان از ضعف تأمل تاریخی در معماری به معنای واقعیاش دارد. نکتۀ بسیار مهم و ظریفی در اینجا وجود دارد؛ و آن اینکه «به جا آوردن» موکول به پرسش داشتن است. حتما اوقاتی را که چهرۀ کسی برایتان خیلی آشناست ولی خاطرتان نیست او از چه جهت با شما ارتباطی دارد تجربه کردهاید؛ پرسشی تمام وجود شما را تسخیر میکند و احساس میکنید تا یادتان نیاید رها و آسودهخاطر نمیشوید. لحظهای که ناگهان به واسطهای او را به جا میآورید، مثل این است که گرۀ بزرگی در ذهنتان باز شده است. مثال بهتر این وضعیت تجربۀ گم شدن در دوران کودکی است؛ با عطش در محیط اطرافمان در جستجوی کمترین نشانههای آشنایی میان افراد و جاها هستیم، تا به کمک آن کسان و جاهای دیگر را نیز بشناسیم و پیدا شویم و آرامشخاطر پیدا کنیم. حال ما در حین تامل تاریخی باید چنین حالی باشد؛ حال طلب و پرسش وجودی. پرسش «معماری ایرانی چیست؟» را گاهی محض سرگرمی و یا ارضا حس کنجکاوی میپرسیم و ایبسا برای پاسخ به آن به تاریخ هم مراجعه کنیم، ولی این تحقیق تاریخی به معنای صحیح آن نیست، تحقیق تاریخی درست از جایی شروع میشود که ما به آن پرسش وجودی دچار شده باشیم و تشنۀ پاسخ دادن به آن باشیم تا خود را از گمگشتگی نجات دهیم. به سخن دیگر ما در تحقیق تاریخی صرفا در جستجوی تاریخ ساخت بنا و یا اطلاع یافتن از کیستی سازندگان آن نیستیم، همۀ این اطلاعات وقتی به کار میآید که در فهم چیستی آن معماری و به جا آوردن آن موثر باشد و در نهایت در نسبت وثیقی با موقعیت امروز ما قرار گیرد و به خودشناسی ختم شود. اگر در این راه موثر باشد پس مفید است، اما اگر موثر نباشد هیچ فایدهای نخواهد داشت. در این معنی «تحقیق تاریخی» بسیار در معرض افتادن به دام «گذشتهشناسی» است. گذشتهشناسی یعنی مشغول و گرفتار وجه سپریشدۀ امور شویم و از عصارۀ بیزمان آن که امروز به کار میآید غفلت کنیم. یگانه موضوعی که میتواند ما را از این دام نجات دهد پرسشهای ما است. این پرسشهای وجودی است که مسیر درست را از بیراهه متمایز کرده و موقعیت امروز ما را به نحو درستی در ارتباط با گذشته روشن میکند. حواسمان باشد که ما در داشتن پرسش فاعلیت و اختیار نداریم، یعنی ما پرسشها را انتخاب نمیکنیم، پرسشهای ما هنگامی بنیادی است که ما گرفتار آن شویم. در این معنی نشستن در اتاقهای دربسته و انتخاب پرسش برای کار تاریخی بیمعنی است.
باتوجه به دیدگاه های مختلف نسبت به تاریخ معماری، از نظر شما نظرگاه اصلی به تاریخ معماری کدام نقطه است؟ پاسخ شما شاید به تعریفتان از "معماری" بستگی داشته باشد.
معماری شامل معماری و شهرسازی و کلیتر از آن شامل همه آثار غیرمنقول ساخته بشر است. این آثار غیر منقول «ظرف زندگی بشر» را ایجاد میکند و چون امری ذووجه است، پس از مناظر متفاوتی نیز میتوان به آن نگریست؛ به عنوان مثال اگر میخواهیم هنر ایرانی و ذوق و ذائقه ایرانیان را بشناسیم، خوب است که در تاریخ معماری تامل کنیم، اگر میخواهیم دانش و مهندسی ایرانی را خوب بشناسیم باید به تاریخ معماری رجوع کنیم و اگر قصد داریم از شیوههای زندگی ایرانیان سردربیاوریم، باز هم تاریخ معماری راه خوبی است. لیکن به زعم بنده چنانکه پیشتر اشاره کردم، رجوع به تاریخ معماری باید از رهگذر پرسش از کیستی خودمان با هدف پیدا شدن باشد. به این اعتبار میان تاریخ معماری و فرهنگ نسبت عمیقی پدید میآید؛ معماری بر فرهنگ مظهریت دارد و در عین حال درک و شناخت فرهنگ (که راههای بسیاری دارد) چراغی روشن میکند که در پرتو آن حدود و ثغور تاریخ معماری و اساسا شیوههای تحقیق در آن بهتر و بیشتر معلوم میشود. تنها در پرتو چنین نگاهی است که میتوانیم یقین کنیم همۀ وجوه معماری و تاریخ آن را شناختهایم و در غیر اینصورت هر رویکرد فقط وجهی از آن را به ما نشان خواهد داد.
در دوران اخیر بیشتر شاهد آن بودهایم که تاریخ معماری ذیل تاریخ هنر گنجانده شد که البته با توجه به ذووجه بودن معماری اشتباه نیست ولیکن اگر فقط به دیدن معماری از نظرگاه تاریخ هنر بسنده کنیم، آنگاه مسلما از بقیه جنبههای آن غافل ماندهایم. اتخاذ این رویکرد همچون لمس کردن چیزی با چشمهای بسته برای شناخت آن است؛ البته ممکن است شکل آن را بر ما معلوم کند ولی به ما نمیگوید آن شی حقیقتا چیست و چه کاربردی دارد. شاهدش اینکه در برخی مواقع رویکردهای دیگر مثل رویکرد باستانشناختی به تاریخ معماری با رویکرد اخیر به نتیجۀ واحدی نمیرسد و حتی رودررو قرار میگیرد و هر یک دیگری را نفی میکند؛ علتش هم این است که مثلا باستانشناسان با آزمایش و معاینات مادی، تاریخ دقیق ساخت و تکنیک بکار رفته در یک بنا یا شیء را روشن میکنند، اما روش مورخان تاریخ هنر بیشتر قیاسی است به این معنی که بیشتر از جهت شباهت نقش یک شی با سایر نقوش، سعی دارد تاریخ آن و منشا و کاربرد آنرا حدس بزند. یا مثلا در نگاه تاریخ هنری بسیار به جنبههای زیباییشناختی اشیا توجه میشود، درصورتی که در نگاه باستانشناختی، مقولۀ زیباییشناسی در اولویت نیست؛ ایبسا چیزی اصلا زیبا هم نباشد اما بتوان پاسخ پارهای از پرسشها را از آن گرفت. خلاصه میان باستانشناسان همیشه این نزاع بوده که آیا با رویکرد تاریخ هنری شیای را تدقیق کردهاند یا با نگاه باستانشناختی.
معماری به این اعتبار که ظرف زندگی بشر است، سایه همه جوانب زندگی بر روی آن میافتد. در صورتی که در غالب دیگر صناعات و هنرها، همۀ این وجوه به این وضوح به دیده نمیآید. بخشی از وجوه زندگی و انسانی در تاریخ هنرهایی چون خوشنویسی، پنهان و به قول اهل سینما ماسکه (مستتر) میشود. از طرفی از معماری میتوان پرسشهای متنوعی پرسید و از سویی از طریق رشتههای مختلف میتوان به آن راه پیدا کرد، در صورتی که سایر هنرها چنین قابلیتی ندارند. این تنوع به ذات معماری مربوط است. مهم این است که پرسش ما چیست؛ این پرسش ما است که روش و رویکرد ما را تا حدود بسیاری معین خواهد کرد. اینطور نیست که مخیر باشیم بین این یا آن نگاه یکی را انتخاب کنیم، معماری این استعداد را دارد که موضوع کار ما در مقام مردمشناس، یا جامعهشناس، یا هنرشناس و ... باشد؛ به شرطی که پرسش روشنی داشته باشیم.
تاریخ معماری چگونه میتواند پاسخ یک معمار را بدهد؟
معمار در معماری کردن، اگر خانهای طراحی میکند یا مدرسهای یا عنصری یادمانی و ... بسیار در معرض این خطر است که تصور کند او نخستین کسی است که دارد چنین کاری میکند و متوجه نباشد که او در یک مسیر متداوم ایستاده است؛ مسیری که از گذشته آغاز شده و رو به آینده دارد. ببینید هرکدام از ما در هر کاری که میکنیم نخست باید آن را بفهمیم و فهم میسر نمیشود مگر با داشتن پیشفهمهایی. تاریخ این پیشفهمها را به بهترین وجه در اختیار ما میگذارد. امروز این پیشفهمهایی که از قضا بسیار در روند طراحی کردن مؤثر است به واسطۀ اختلالی که در سنت معماری کردن روی داده است مخدوش شده است. امروز ما بر سر بسیاری از واژگان و اصطلاحات و اساسا پیمانهها و اندازههای معماری با هم تفاهم نداریم. وقتی میگوییم «خانه» نه خود متوجه آن کنه معنای خانه که با اندازههای ما سنخیت دارد و آرامش را برایمان به ارمغان میآورد میشویم و نه دیگران. طبیعتا این به آشوبی در معماری انجامیده است. معنای «به جا آوردن» نیز جز این نیست که ما بفهمیم وقتی میگوییم خانه در کنه وجود خود از خانه چه توقعی داریم، وجود ما در چگونه جایی به سکونت و ارامش میرسد و این آن چیزی است که تأمل در تاریخ معماری برایمان میسر میکند.
رابطۀ نظریۀ معماری و تاریخ معماری را چگونه ارزیابی میکنید؟ از نظر شما با غور در تاریخ معماری ایران باید در پی کسب نوعی نظریه یا تئوری برای فهم آن باشیم؟
از ابتدای تشکیل دوره مطالعات معماری ایران در دانشکده معماری دانشگاه شهید بهشتی همیشه پیشنهاد و توصیهام به دوستان این بود که دانشجویان و استادان این دوره باید رفته رفته به دنبال پی نهادن مکتبی فکری باشند که نحوی از نگاه به تاریخ معماری را ترویج میکند. به زعم بنده نباید صرفا به شیوهها و نظرگاههای موجود اکتفا کرد. ایرانیان راجع به تاریخ معماری ایران جسته و گریخته کارهایی کردهاند، اما در سخنان بزرگان و خبرگان این حوزه که وقت بیشتری در این راه صرف کردهاند و کارهای عمیقتری نیز کردهاند، بیش از همه واژه «نمیدانیم» را مکرر میشنویم؛ اگر «نمیدانیم» را از ایشان بپذیریم بدان معناست که ما کم کار کردهایم. بیشتر کارها درباره تاریخ معماری ایران، توسط خارجیان صورت گرفته و آنان هم مبتنی بر بینش خود و به دنبال یافتن پاسخ برای پرسشهای خود موضوع را دنبال کردهاند و از تاریخ معماری ما پرسیدهاند. طبیعتا بسیاری چیزها بوده که اصلا برای آنان پرسشی ایجاد نمیکرده است؛ یعنی اگر متوجه باشیم که میان فرهنگها تفاوت ماهوی وجود دارد، این نیاز پیدا میشود که در این فرصت از رهگذر بینش فرهنگی خود به تاریخ معماری نظر کنیم و اساسا نظرگاه خود را پیریزی کنیم. طبیعتا بهرهمندی از چنین نظرگاهی سبب ایجاد بستر مفاهمه میشود و به تعمیق مطالعات در این زمینه خواهد انجامید. ضمن اینکه جایگاه و مقام و موقع ما را در میان دیگر نهادها و مؤسسات علمی داخلی و خارجی که آنان نیز به تحقیق و تدریس در این زمینه مشغولند آشکارتر خواهد کرد و در نهایت اینکه به همافزایی میانجامد و ثمرات بیشتر و بهتری از این درختی که کاشتهایم عایدمان خواهد شد.
ایرانیان پیشتر و در طول تاریخ چگونه تاریخ معماری خود را درمییافتهاند؟ آیا در طی تاریخ مطالعۀ تاریخ معماری تابع مکتب خاص ایرانی بوده است؟
گاه از تاریخ معماری صرفا تاریخ مکتوب را مراد میکنیم، آنهم تاریخ در معنای مدرن آن. عمدهترین ادعای مورخین و فلاسفۀ تاریخ این است که تاریخ در معنی جدید قصد دارد امور ماوقع را از خرافات و شایعات و افسانهها بپردازد و واقعیاتش را احصاء کند و هدف نهاییاش از این کار خودشناسی است. در واقع تاریخ در معنی جدید میخواهد بداند آیا اتفاقی در مختصات خاصی از مکان و در بازۀ مشخصی از زمان و توسط شخصی خاص روی داده است یا نه و اگر روی داده علل و عوامل مؤثر بر آن و منتج از آن چه بوده است، ولی از آنجا که همیشه آثار و ردپای گذشته سهوا یا عمدا مخدوش شده است، تاریخ علمی با همۀ سعیای که در یقینی کردن گذشته دارد همچنان مبتنی بر حدس و گمان و تفسیر مورخ پیش میرود. اگر آنچه در گذشته روی داده را همچون میوۀ درخت زیتون بدانیم که دیگر در دسترس نیست و وظیفۀ تاریخ را علم پیدا کردن به حقیقت آن، آن وقت ماحصل شناختی که از راه تاریخ مدرن به دست میآید، عمدتا علم پیدا کردن به موجودیت مادی زیتون است. از قضا موجودیت مادیِ زیتون آن وجه ترکشدنیِ زیتون است چراکه با گذشت زمان بسیار در معرض فساد است.
البته در گذشته چنین معنایی از تاریخ متداول نبود و تاریخ و تاریخنگار غایت دیگری داشتند. تاریخ معمولا با نقل یا خبر همراه بود و مورخ سعی میکرد در گزارش خود جانب امانت را رعایت کند. ولی جالب است که هر خبر و گزارشی واجد ارزش انتقال شمرده نمیشد. اموری به قالبِ روایت درمیآمد و نقل میشد که حامل حکمتی باشد و خصوصا باید به وجهی نقل میشده که «همداستانی» پدید آورد. یعنی احساس فاصله و غربت میانِ اکنون و گذشته را که معمولا از عوارضِ پوستۀ فاسدشدنیِ حوادث است بزداید و آن جوهر بیزمان آن را احصا کند. در همان مثال زیتون تاریخ نزد قدما به غایتِ احصاء عصاره یا روغن زیتون بود. یعنی همانچیزی که در طول زمان مشمول کون و فساد نمیشود ضمن آنکه این عصارۀ زیتون است که میتواند زیتون بودنِ زیتون را که عطر و طعم و خاصیت آن است به بهترین وجه حمل کند.
از این نظر اگر با نگاه امروزین به سراغ دریافت قدما رویم، آن را یکسره متفاوت خواهیم یافت. ولی باید حواسمان باشد که نپرداختن پیشینیان به تاریخ معماری در معنای امروزین، مترادف با فقدان معرفت تاریخی نسبت به معماری نبوده است. میتوانیم بگوییم پیشینیان نسبت دیگری با تاریخ به طور کلی و تاریخ معماری به طور خاص برقرار میکردند. آنان عصارۀ تاریخ را به واسطههای مختلف که عمدهشان سرشتی روایی داشت سینه به سینه منتقل میکردند. قصه و داستان، تمثیل و مثل، نقالی و روضهخوانی، آیینها و مناسک و اوراد و اذکار همه و همه صورتهای مختلف روایت است که میتوان آن را مجموعا سنت شفاهی دانست. البته اصطلاح «شفاهی» برای این شیوۀ انتقال به قدر کافی مبین نیست. چراکه جایگاه اصلی روایت «دل» یا «سینه» است و نه زبان. روایت این قابلیت را دارد که ورای تعقل و استدلال، باوری قلبی ایجاد کند. برخی مورخین تصور میکنند سنت شفاهی موجب اخلال در انتقال بسیاری از حکمتهای پیشینیان به امروز شده است، ولی این حاصل درک نادرست و ناتمام معنای انتقال شفاهی است. اینکه تصور کنیم کتابت، حکمت و حقیقتی را از فراموشی نجات میدهد اشتباه است؛ این باور و ایمان است که حافظِ حقیقیِ روایات است. در حیطۀ روایت برخلاف آنچه تصور میکنیم «کتابت» الزاما به معنی «حفاظت» نیست و معنیاش بیشتر عدم تحمل دل از حمل حقایق است و از اینرو ایبسا به غفلت دامن زند. به سخن دیگر چه بسیار روایاتی که مکتوب شدند ولی چون باور نشدند به معنای حقیقی ماندگار نشدند. و برعکس بسیارند روایاتی که هیچگاه ثبت و ضبط نشدند ولی تداوم یافتند. از این جهت تاریخ معماری همواره در آموزش معماری خصوصا در شیوۀ استاد و شاگردی بسیار مهم و مؤثر بوده است. استادان معمولا آموزش خود را با گفتن داستان و یاد دادن ذکر میآمیختند و در عین حال آیینی چون فتوت پشتوانۀ علمی و عملی حرفه و پیشۀ ایشان بود و از این طریق تاریخ در معنی معرفت و باور به بهترین وجه انتقال مییافت. بهترین مثال این موضوع که به معماری و شهر نیز بیارتباط نیست مثال مقنیان اصفهانی است که سرکلاسها معمولا برای بچهها توضیح میدهم:
اصفهان شهری است که عمدۀ منبع آب آشامیدنی آن تا چندی پیش سفرۀ اب زیرزمینی بود که عموم بناها با حفر چاه در عمق نه چندان زیادی به آن دسترسی پیدا میکردند. این سفرۀ اب زیرزمینی بر روی سطحی از خاک نفوذناپذیر به عمق کم قرار دارد و زیر این لایۀ نفوذناپذیر لایهای عمیق و ترکخورده از خاک ریزدانه و خشک و سنگمانند است که اصطلاحا آبدزد است. مقنیان اصفهانی آموخته بودند که در هنگام حفر چاه باید مراقب باشند که زمین را خیلی عمیق نکنند و به آن عمق کم از خاک نفوذناپذیر تعرضی نکنند چراکه در غیر اینصورت مفری برای آب سفره ایجاد شده و آب به لایههای ترکدار زیرین نفوذ کرده و در اصل هدر میرود. برخی از استادکاران و مقنیان که به این امر اشراف و احاطۀ علمی داشتند همواره مراقب این موضوع بودند ولی در همان حال روایتی میان مقنیان سینه به سینه میگشت که خصوصا آن را به شاگردان خود گوشزد میکردند و آن اینکه «اگر این لایه را سوراخ کنی به نفرین شیخ بهائی گرفتار میشوی». احتمالا اگر به ظاهر این جمله اکتفا کنیم آن را در زمرۀ افسانهها و خرافات خواهیم شمرد یعنی همان چیزی که تاریخ مدرن آن را نامعتبر میداند و لذا متوجه حقیقت و حکمت نهفته در این توصیه نخواهیم شد. یعنی این گفته را نامعتبر خواهیم دانست و رد خواهیم کرد، در حالیکه با در آمدن آن به قالب روایت و بیان آن از خلال شخصیت روایی شیخ بهائی همزمان دو اتفاق میافتد؛ نخست اینکه حکمتی حیاتی دربارۀ شیوۀ تعامل با خطۀ اصفهان که به روزگاران تجربه و کسب شده است به آینده منتقل میشود. دوم اینکه آن را چون باوری به دل منتقل میکند و نه همچون سواد و محفوظات. مسلما ترس از نفرین شیخ بهائی سبب میشود مقنی به صورت ناخودآگاه و غیرارادی هر لحظه متذکر باشد که در کندن چاه دست از پا خطا نکرده و از حدود مجاز فراتر نرود. در صورتی که اگر آن را صرفا چون اطلاعی به حافظه بسپارد این خطر و احتمال همیشه هست که بر اثر غفلت، دچار خطا شده و این خطا هزینۀ سنگینی برای کل شهر در پی داشته باشد. به این ترتیب میتوان گفت نسبت پیشینیان با تاریخ و از جمله تاریخ معماری نسبتی عمیق و قلبی و معرفتی بود و با اطلاع و سواد تاریخی تفاوت داشت. این شاید منحصر به فرهنگ ایرانی نیز نباشد و با اندکی تفاوت قابل تعمیم به بسیاری فرهنگها در دوران پیش باشد. طبیعتا تفاوت هر فرهنگی در نوع و کیفیت این آموزهها و باورهاست.
اینگونه که نظر کنیم آنگاه برای اطلاع یافتن از دریافت پیشینیان از تاریخ معماری به دنبال آثاری که صراحتا در باب تاریخ معماری نوشته شده است نخواهیم بود. قسمی از منابع هر آن چیزی است که نوشته شده و به صورت مکتوب باقی است؛ نوع دیگر منابع آثار معماری است؛ و گروه دیگر منابع، امور نوشته نشده ولی جاری است؛ مثل زبان، آیینها، باورها و تمثیل و مثل و خلاصه هرآنچه که آنرا میراث ناملموس فرهنگی (Cultural Heritage Intangible) میدانیم. این دسته سوم از منابع بسیار معتبر بوده و حاوی دانش بسیار عمیقی است که ما معمولا کمتر سراغ آن میرویم. عمده تحقیقات تاریخ معماری یا از طریق آثار بوده یا در دوران جدید از طریق متون. یعنی میراث غیرملموس و منابع شفاهی چندان محل رجوعمان نبوده درحالیکه منابع حائز اهمیتی است. بدین ترتیب اگر کمی متوجه نوع نسبت قدما با تاریخ باشیم و درک امروزین از تاریخ را به گذشته تسری ندهیم آنگاه درخواهیم یافت که عدم وجود منابع مستقیم راجع به معماری بدین معنا نیست که تاریخ معماری موضوع توجه نبوده است. ازقضا منابع درباب تاریخ معماری هست ولی ذیل این عنوان کلی نوشته نشده است. مثلا در کتابهای طب راجع به معماری به مفهوم عام بحث شده است؛ همینطور در سیاستنامهها و زراعتنامهها و تنسوخنامهها و ... . برای مثال کتاب الارشاد و الزراعه هرچند کتابی است مربوط به کشاورزی اما به معماری بیتوجه نیست؛ چرا که یکی از اقلام معماری، باغ است. مزرعه نیز از آنجا که تصرفی به قصد سکونت است میتواند نوعی از معماری باشد که در آن کتاب راجع به آن نیز بحث شده است. همینطور کتاب آداب الحرب و الشجاعه، هرچند ظاهرا راجع به جنگ و رزم است ولی آن نیز به معماری بیاعتنا نیست. ایبسا دیوانهای شعرا همچون مثنوی از وجهی منبعی موثق برای شناخت تاریخ معماری باشد. بنابراین هرچند که ما تاریخنامۀ معماری از گذشته نداشته باشیم لیکن تاریخ معماری در بسیاری از آثار موضوعی مورد اعتنا بوده است.
شیوۀ شناخت تاریخ معماری از طریق آثار معماری چگونه است؟
اگر هدف از مطالعۀ تاریخ معماری را چنانکه گفتم پیدا شدن و به جا آوردن موقعیت خود بدانیم، آنگاه شاید بهترین مستمسک و نشانی برای به جا آوردن خود آثار باشد. سرگشتگی امروز ما و اینکه در جای خود قرار نداریم باعث رفتار «ناعادلانه» با محیط شده است. اگر عدل را وضع هر چیز در موضعش بدانیم، آنگاه عدل حاصل شناخت و یا بهتر بگویم به جا آوردنِ موضوعات است. در مقابل «عدل»، «ظلم» است و «ظلم» و «ظلمت» از یک ریشه است. به این معنی ما امروز به نوعی گرفتار تاریکی هستیم و همانقدر که معماری میتواند یکی از مصادیق به جا آوردن باشد، در اوقات ناخوشی میتواند یکی از مصادیق بارز به جا نیاوردن و یا همان ظلم کردن باشد. امروز برای ما هیچجا با جای دیگر تفاوتی نمیکند و همه جا علیالسویه و ناکجاست. تا پیش از این اگر شهری در جایی احداث میشد، یا اگر بنایی در جایی ساخته میشد و یا حتی اگر فضایی تزئین خاصی مییافت همه علت داشت. بنابراین بناها بهترین نشانیاند برای به جا آوردن آن نقطه. یکی از مثالهای خوبش مدرسۀ غیاثیۀ خرگرد است. امروز این مدرسه در نزدیکی قصبهایست کوچک. امروز خرگرد برای ما تقریبا ناکجاست. طبیعتا دیدن مدرسهای به این نفاست از دورۀ تیموری، خصوصا وقتی بدانیم نظامیه بوده یعنی در زمان خودش همچون دانشگاهی معتبر در مقیاسی جهانی بوده است، باید ما را گرفتار سؤالی کند و آن اینکه چرا این مدرسه در اینجاست؛ مگر خرگرد کجا بوده است. این پرسش نقطۀ آغاز به جا آوردن است. به جا آوردن خرگرد، خراسان و هرات و ... . همین موضوع را میتوان دربارۀ مقیاسهای مختلفی پرسید؛ مثلا وقتی با تزیین از نوع آینهکاری بیشتر در بقاع متبرکه مواجه میشویم و در معدودی کاخها و سراهای مجلل، آنگاه باید برایمان مثلا این پرسش پیش آید که چرا در بناهای دیگر از آینهکاری بهره نمیبردند، در حالیکه مثلا کاشیکاری تقریبا در اکثر بناها با کاربردهای گوناگون دیده میشود. باید بفهمیم چه خواست و تمنایی این نوع تزئین را پدید آورده که مثلا کاشیکاری پاسخگوی آن نبوده است. تنها پرسیدن میتواند ما را از گمگشتگی امروزمان نجات دهد. طبیعتا تا وقتی آثار هست ایبسا بیش از اسناد و مکتوبات به کمک آید علت اصلیاش این است که ما پیش از هر چیز معماریم یعنی با زبان معماری آشناتریم. دومین علتش این است که در اسناد غفلت و غرض و زنگارهایی از این دست بیشتر است. در حالیکه آثار معماری آینههای بیزنگارتری برای دیدن حقیقت زندگی است. باز هم تاکید میکنم که آثار و اسناد و هر منبع دیگری وقتی به کمک میآید که حقیقتا پرسش و طلب داشته باشیم.
دستۀ سوم منابع (میراث ناملموس فرهنگی) چگونه ما را در شناخت تاریخ معماری کمک میکند؟
ما در محیطی از میراث ناملموس احاطه شدهایم؛ در واقع اهل هر فرهنگ از زمانیکه به دنیا میآید تا لحظۀ مرگ محاط در زبان و آداب و آیین و داستانها و افسانهها و ... است. اساسا تماس هر جامعهای با آثار تاریخی فرهنگی خصوصا بخش ناملموس آن مهمترین نقش را در برخورداری آن جامعه از فرهنگ دارد و تداوم فرهنگ به مثابۀ دانایی حاصل از تعامل تاریخی آدمیان با محیط عمدتا از طریق تماس با مظاهر فرهنگی خصوصا بخش ناملموس آن محقق میشود. زبان، هنرهاِ قصهها، افسانهها، اساطیر، آیینها، نام مکانها، باورها و ... همه حامل وجهی از این دانایی است، داناییایکه به روزگاران تحصیل شده است. معماری نیز یکی از عرصههای به منصۀ ظهور آمدن این دانایی است. چنانکه گفتم در گذشته بخش مهمی از دانش معماری از رهگذر همین امور آموزش داده میشد و ضمن این آموزش عصارۀ تجربیات پیشینیان یا همان تاریخ معماری نیز به شاگردان منتقل میشد. در واقع تاریخ معماری وجودی آنان میشد. میراث ناملموس عموما آن قبیل اموری است که از طریق تکرار و تذکر حکمتهایی را در ذهن ملکه میکند. این سبب میشود که بسیاری از امور در اثر فراموشکاری یا بیدقتی از یاد نرود و معطل نماند. اینکه در گذشته دائما بیت «خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج» بر زبان جاری بود محض تفریح نبود. این سبب میشد شاگرد معمار در هنگام پی نهادن دیوار از ابتدا متذکر نتیجۀ کارش باشد. میراث ناملموس کمک میکند که ما طریق اجتهاد شخصی و آزمون و خطا را پی نگیریم، یعنی به نوعی فکر و ذکر را به هم میآمیزد و ما را از گنجینۀ معرفت پیشینیان که به صورت عصارهای در همۀ این امور آمده است بهرهمند میکند. شیوهاش هم اینطور است که آن عصاره را به ما میچشاند و وجودی ما میکند.
تاریخ معماری چه کمکی به طراحی معماری میکند؟
امروز بیشتر مرادمان از معماری نوعی فاعلیت در ساختن است. امروز کار معمار را همچون باغبان به مثابۀ بالفعل کردن استعداد و یا پردهبرانداختن از امکان سکونت نمیبینیم. طبیعتا اگر به سان گذشتگان معماری را نوعی پرستاری از محیط برای فعلیت بخشیدن به سکونت ببینیم و نه افاضۀ طرح و تحمیل آن به جایی، آنگاه باز به اهمیت «به جا آوردن» میرسیم. یعنی در وهلۀ نخست میفهمیم که طراحی کردن نیازمند شناخت جا است و این تنها با معرفت تاریخی نسبت به آنجا و نسبت به طراحی میسر میشود. و در غیر اینصورت ممکن است باعث اختلالی در روند طبیعی سکونت در آنجا شود.
در اواخر دهه هفتاد زلزلهای در خرقان باعث خسارت به برجهای تاریخی خرقان شده بود. لذا با بعضی کارشناسان خبره سازمان میراث بازدیدی از این برجها داشتیم. در نزدیکی برجها روستایی بود که در اثر زلزله خسارت دیده بود و بنیاد مسکن در حال ساخت خانه برای روستاییان بود. خانه هایی با اسکلت فلزی که با بادبندهایی مقاومتشان در برابر زلزله محتمل بعدی تضمین میشد. آنان روی سقفها را با ایزوگام عایق کرده بودند. چون دیوارها باربر نبودند با ضخامت کم ساخته شده بود و پی ساختمان بصورت بهم پیوسته با اسکلت، ساختمان را یکپارچه میکرد. از همه جهت این ساختمانها با استانداردهای مهندسی رایج مطابقت داشت. طی بازدید از بعضی اهالی که مشغول کارگری سر این ساختمانها بودند سوالاتی کردم؛ اینکه مایحتاج زندگی اهالی از چه محلی تامین میشد. گفتند محصول کشاورزی این روستا عمدتا محصولات باغی است که اغلب با خشک کردن انواع میوهها و تبدیل آنها به برگه به شهر میرسانندشان و در ازای بهایش نیازهای خود را تامین میکنند. پرسیدم در کجا میوهها را خشک و به برگه تبدیل میکنند، آنان پاسخ دادند تا پیش از این از پشتبام خانههایمان استفاده میکردیم. لیکن پشت بامهایی بنیاد مسکن ساخته بود، دیگر جای مناسبی برای خشک کردن میوه ها و تبدیلشان به برگه نبود. در مورد دامداری هم گفتند هر خانواده گله کوچکی گوسفند دارد که در آغلهایی که در زیر خانهها در زمین کنده میشد نگهداری میشدند و از بهار تا پایان پاییز از مراتع نزدیک به روستا برای چریدن گله ها استفاده میکردند. در فصل پاییز با چیدن و انتقال علوفه و انبار کردن روی بام خانهها علوفه مورد نیاز زمستان را تامین میکردند. در زیر ساختمانهای جدید دیگر جایی برای آغل گوسفندان پیش بینی نشده بود. وقتی از مهندسین ناظر بر ساخت و ساز پرسیدم برای گلههای گوسفند روستاییان چه فکری کردهاید؛ تأملی کرد و گفت میشود یک آغل عمومی در ابتدای روستا برای این منظور ساخت! به علت ضخامت کم دیوارها، دیگر گرم کردن خانهها با امکانات قبلی در زمستانهای خیلی سرد آنجا ممکن نبود. به این ترتیب اگر زلزله نزدیک پنجاه درصد روستا را تخریب کرده بود، بازسازیهای ناشی از به جا نیاوردن، پنجاه در صد دیگر را هم نابود کرده بود! زلزله باغات و مراتع روستا را تخریب نکرده بود، گوسفندانشان خیلی صدمه ندیده بود، وسایل زندگیشان کمابیش سالم بود. تعداد کمی از اهالی کشته و زخمی شده بودند، ولی با آنچه برایشان ساخته بودند دیگر زندگی در آنجا قابل تداوم نبود همه این ماجرای دردناک ناشی از جهل نسبت به تجربه تاریخی زیست در آنجا بود. درحالیکه معماران میتوانستند با رجوع به تاریخ معماری آنجا مرتکب بسیاری از این اشتباهات نشوند. بحث این است که طراحی امروز ما باید سنتی را تداوم بخشد و نباید مخل آن سنت باشد و این میسر نمیشود مگر با تحصیل معرفت تاریخی. اگر وصل به آن سنت نباشیم، گویی همه آن تجربه را دور ریختهایم. در اینصورت آثار ما «مستأصل» است یعنی «از بیخ برکنده شده» و درختی که از بیخی تغذیه نمیشود مسلما تر و تازه نخواهد بود.
تاریخ معماری در نظام دانشگاهی را چگونه ارزیابی میکنید؟
تاریخ معماری در نظام آکادمیک مدرن در ایران، چه در آغاز در دانشکده هنرهای زیبا و چه در دانشگاه ملی و دیگر دانشگاهها، عمدتا گرتهبرداری بوده از همان چیزی که در غرب آموزانده میشد. حتی میدانید تا سالیان طولانی منظور از «تاریخ معماری» در دانشکدههای معماری ایران، تاریخ معماری اروپا بود؛ از یونان شروع میشده و به مابقی اروپا میرسید . البته دانستن تاریخ معماری اروپا به خودی خود اشکالی نداشت لیکن مسئله آن بود که آنگونه که راجع به معماری اروپا صحبت میشد هیچگاه راجع به معماری چین صحبت نمیشد. پس رجوع به تاریخ معماری بدان معنا نبود که ما باید از معماری جهان اطلاع حاصل کنیم، چون جهان که محدود به اروپا نبود؛ چین و هند و مصر نیز بخشی از جهان است. از سوی دیگر به تاریخ معماری ایران هیچگاه توجه جدی نمیشد. پنداری ما نه تنها گمگشته بودیم بلکه از این گمگشتگی ناراضی هم نبودیم که بخواهیم با رجوع به تاریخ آن را به نحوی مرتفع کنیم. حتی از روی غفلت به این گمگشتگی خود دامن میزدیم. این موضوع شاید تا همین یک دهۀ اخیر تداوم یافت. واقعیت این است که عمر تدریس تاریخ معماری ایران در محافل آکادمیک، به صورت جدی، بسیار کوتاه است. میتوان ادعا کرد که تدریس تاریخ معماری همه ادوار ایران از پیش از تاریخ و سپس دوران تاریخی و دوران اسلامی و نیز همه انوع آثار معماری، از جمله پل، راه، قنات، گورستان، سد و ... با تاسیس دوره مطالعات معماری آغاز شد.
امروزه مطالعۀ تاریخ معماری در ایران چه وجه تمایز عمدهای با مطالعۀ تاریخ معماری غرب نزد غربیان دارد؟ آیا معظلات مطالعۀ تاریخ معماری غرب در اینجا هم صادق است؟
چیزی که نباید فراموش کنیم این است که غربیان تا به امروز کمابیش در همان مسیر سنتشان گام برداشتهاند. «مدرن شدن» که ما آن را اشتباها سرنوشت محتوم همۀ بشریت پنداشتیم، در واقع همان معاصر شدن به شیوه و کیفیت غربی است. به این معنی «مدرن شدن» نزد غربیها چیزی علیرغم سنتشان نبوده بلکه در همان مسیر طبیعی سنت آنان بوده است. باید این توضیح را بیفزایم که برخلاف چیزی که میپنداریم «سنتی» بودن منافی نوبه نو شدن نیست؛ بلکه نو به نو شدن از ارکان سنت است. به عنوان مثال اینکه درخت هر سال خزان کرده و برگهایش میریزد و در بهار دوباره برگهای جدید میدهد منافی هویت و اصالت درخت نیست، بلکه درست بهعکس نشانۀ زنده و زاینده بودن درخت است. پس اینکه ما در مسیر سنتمان گام برداریم منافی معاصر شدنمان نیست. ولیکن ما در دورۀ معاصر گمان کردیم معاصر و نوبه نو شدن الا و لابد معنیاش مدرن شدن به شیوۀ غربی است و تلاش کردیم آن را به صورت یک پروژه در همۀ وجوه زندگی خود جاری و ساری کنیم. لذا هرقدر که مدرنیزاسیون در سرزمینهایی مثل ایران همچون پروژهای تحمیلی وارد شد در غرب بدون انقطاع از سنتشان رخ داد. اینکه غربیان در امتداد همان مسیر سنتیشان مدرن شدند به خاطر اشرافشان به تاریخشان و از جمله تاریخ معماریشان بوده است. آنان نسبت عمیقتری با تاریخ خود دارند و تقریبا از دوران مدرسه به نحو مؤثری تاریخ را میآموزند. امروز شما حتی وقتی با مهندسی ایتالیایی که رشتهاش معماری نیست دربارۀ تاریخ معماری ایتالیا و مثلادورۀ رومنها سؤال کنید، از پاسخش متوجه میشوید که او نسبت به تاریخ سرزمین خودش بیاطلاع و سرگشته نیست. البته این به این معنی نیست که آنان در این راه هیچ مشکلی ندارند. از آنجا که غربیان مطالعات تاریخ هنر به شیوۀ مدرن از جمله تاریخ معماری را خیلی زودتر از ما شروع کردند کمی دچار مقاومت در برابر نوبه نو شدن سنت مطالعاتیای هستند که نیازمند تجدیدنظر است. مثلا در بخش قابل توجهی از مطالعات تاریخی هنوز و در سدۀ بیست و یکم که مسلم شده است که جهان فقط اروپا و اطراف مدیترانه نیست، هنوز هم وقتی سخن از تاریخ هر چیز ی درجهان میگویند، مقصودشان تاریخ آن چیز در اروپا است. هنوز گویی در دوران پیش از استعمار و دوران استعمار بسر میبریم. البته تجدید نظر در مفروضات و شیوه هایی که طی دو قرن اخیر مستحکم شده امروز برای غربی ها آسان نیست. اما در ایران که این سنت در آغاز مسیر خود است این فرصت وجود دارد که ما با فراغ بال بیشتر، بدون آنکه دست و پایمان در گل گیر کند، بر بنیانهای استوارتری کار خود را بنا کنیم.