یکی از کارکردهای ادبیات داستانی برای زندگی روزمره، بازنمایی کیفیت زندگی آدمی در موقعیتهای خاص و پیچیده است تا خواننده از این طریق فهمی نزدیک و ملموس از آن وضعیت به دست آورد. آثار ادبی بسیاری میتوان یافت که کیفیت موقعیت انسانی خاصی چون تصمیمگیریهای پیچیدهی اخلاقی یا تجربهای چندبعدی و عمیق را برای خواننده واضح و قابل درک میکنند. برخی آثار ادبیات داستانی این وضعیتهای خاص و پیچیده را برای قهرمانی معمار و در موقعیتهایی که یک معمار ممکن است در آنها قرار گیرد، شرح میدهند. از طریق این آثار میتوان فهم دیگری از وضعیت معمار در فرآیند معماری و ساختن و چالشها و مسئلههای او در حرفهی معماری به دست آورد. ممکن است تصور شود شرح این وضعیتها از زبان یک معمار حرفهای الزاماً آوردهی بیشتری برای خوانندهی معمار دارد، اما گاه قوهی تخیّل پرورده و مهارت بیان یک نویسندهی خبره وجهی از تجربهی زندگی معمار را نمایان میکند که خود او به روشنی و شیوایی و در بستری دراماتیک توانایی وصف جزئیات آن را ندارد. در این یادداشت این وجه معماریانه از ادبیات داستانی را در دو نمایشنامهی استاد سولنس معمار از هنریک ایبسن و معمای ماهیار معمار از رضا قاسمی بررسی میکنیم.
۱. استاد سولنس معمار
استاد سولنس معمار نمایشنامهای از نویسندهی بزرگ نروژی، هنریک ایبسن است که بهزاد قادری آن را ترجمه کرده و نشر بیدگل در مجموعهی نمایشنامههای خود منتشر کرده است. این نمایشنامه که از سه پرده تشکیل شده است، در دو روز متوالی از اولین روزهای پاییز اتفاق میافتد. پردهی اول شب هنگام و در دفتر معماری هالوارد سولنس معمار رخ میدهد. پردهی دوم صبح روز بعد در اتاق نشیمن خانهی استاد معمار است. خانهای که در مجاورت دفتر کار او قرار دارد و پردهی سوم بعد از ظهر و غروب همان روز در ایوان رو به باغ و سر ساختمان خانهی نوساز استاد معمار پایان مییابد. بعضی بخشهای مرتبط با فهم موقعیت معمار در پیشهی معماری در این نمایشنامه را در ادامه میآوریم.
برای موضوع مطالعهی ما پردهی اول توصیفی از نحوهی تعامل بیمارگونهی سولنس با همکاران خود در دفتر معماریاش دارد. دو نفر از این همکاران پدر و پسری با نام کنوت بروویک و راگنار هستند که اولی معماری کارکشته و استاد قدیمی سولنس است که حالا ورشکسته و بیمار پیش او کار میکند و دیگری پسر او معماری از نسل بعد، خوشذوق و خوشآتیه است. سولنس که هم به این دو نفر مخصوصاً پسر جوان احتیاج دارد و هم نمیخواهد بگذراد پسر از او پیشی بگیرد و شهرت او را خدشهدار کند، تلاش میکند تا هر دوی این افراد را با رفتارها و شیوهی تعامل خود تحت کنترلش نگه دارد. او با مهری ساختگی به دختری به نام کایا، خواهرزادهی بروویک و نامزد راگنار که او هم در دفترش کار میکند، تلاش میکند پدر و پسر را در عین تحقیرها و سرکوفتهایش مجبور به ماندن پیش خود کند.
بروویک: (که با دشواری مینشیند.) آره، هیچی، همون موضوع راگناره؛ تکلیفش چی میشه؟
سولنس: پسرتون، میتونه پیش من بمونه، طبعاً، تا هر وقت که دلش بخواد.
بروویک: ولی مسئله همینه: این چیزی نیست که اون میخواد. فکر میکنه نمیتونه ... الان، دیگه نمیتونه.
سولنس: خب، به نظر من که حقوق خوبی میگیره. ولی اگه منظورش اینه که یه خرده بیشتر بگیره، خیلی مخالفتی ندارم که ...
بروویک: نه، نه! مسئله این نیست. (بیصبرانه) ولی دیر یا زود، اونم باید فرصتی پیدا کنه که برای خودش کار کنه.
سولنس: (به او نگاه نمیکند.) فکر میکنین راگنار واقعاً فوت و فن کار رو بدونه که تنهایی روی پای خودش بایسته؟
بروویک: نه ببینین، همینش خیلی آزارم میده. که دیگه خودمم دارم به این پسر شک میکنم. آخه هیچ وقت چیزی ... یه کلامی برای تشویق و دلگرمیش نگفتین. ولی باز با خودم میگم عکسش غیر ممکنه ... باید استعدادش رو داشته باشه.
سولنس: خب، ولی اون هنوز خیلی چیزی یاد نگرفته ... یعنی چیزای اساسی رو. جز همین طراحی.
بروویک: (با نفرتی پوشیده به او نگاه میکند، با صدایی خفه و خشن.) خودتونم خیلی چیزی یاد نگرفته بودین، وقتی که پیش من کار میکردین. ولی رفتین و مستقل شدین، وضعتونم خوب شد.(به سختی نفس میکشد.) ترقیام کردین. زیر پای من و ... خیلیهای دیگه رو هم ... خالی کردین.
سولنس: آره میدونین ... بخت یارم بود. (استاد سولنس معمار، صفحهی ۸۹)
در ادامهی این پرده از گذشتهی سولنس، ریشههای روانی علت نحوهی تعاملش با همکاران، سابقهی معماری او و همینطور اتفاقی که باعث ایجاد نسبت پیچیدهای میان او با حرفهی معماری شده است مطلع میشویم. سولنس که سالها قبل کلیساهای بسیاری ساخته و بارها بر بلندای برج کلیساهایش به دست خود تاج گلهایی انداخته، خیال میکند چون از کلیساسازی فاصله گرفته و حالا مشغول ساختن خانههای اعیان شهر است، زندگیاش نفرین شده است و خداوند از او خشمگین است. علاوه بر این در گفتوگویی میان سولنس، همسرش و دکتر هردال که به عیادت وضعیت روانی سولنس آمده متوجه میشویم که سولنس و همسرش آلینه در گذشته در خانهی اجدادی زن زندگی میکردند، اما خانه آتش میگیرد و پس از آتشسوزی هم دوقلوهای تازه متولد شدهشان به خاطر خوردن شیر مادر تبدار مسموم میشوند و میمیرند. در آخر این پرده دختر جوانی به نام هیلده به داستان وارد میشود. دختری که سولنس سالها قبل در شهرشان کلیسایی ساخته و پس از مراسم پرافتخار نصب تاج گل بر برج کلیسا به او که آن زمان کودکی بوده وعده داده تا روزی او را به «نارنجستان» ببرد و حالا دختر آمده تا استاد معمار به وعدهاش وفا کند.
در پردهی دوم که صبح روز بعد و در اتاق نشیمن میگذرد، بگومگویی میان سولنس و همسرش بر سر ماندن هیلده در خانهشان در میگیرد. در ادامه هیلده مدام از گذشتهی تابناک (سولنس به معنی تابناک یا خورشیدی است) استاد معمار، صحنهی پرافتخار صعود او به نوک برج کلیسا میگوید و از او میخواهد خانهسازی معمولی را رها کند و باز برج بسازد. سولنس از پنجرهی نشیمن برج خانهی نوسازش را به هیلده نشان میدهد و هیلده از او میخواهد که خودش باز به نوک برج برود و تاج گلی آنجا نصب کند. علاوه بر این سولنس را راضی میکند پای نقشههای راگنار را امضا کند و دست از سر آن سه نفر بردارد. سولنس همه را میپذیرد. آلینه یکه میخورد زیرا سولنس در بلندی سرگیجه میگیرد، پس به دکتر هردال پیغام میفرستد که به کمکاش بیاید.
پردهی سوم در ایوان رو به باغ و خانهی نوساز و برج بلند آن میگذرد. علاوهبر کارگران ساختمانی، آلینه، بروویک، راگنار، کایا و هیلده پای برج حاضرند و سولنس میخواهد تاج گل را به بالای برج ببرد اما از انتقام خدا برای نساختن کلیسا میترسد و این را با هیلده در میان میگذارد. هیلده مدام او را تشویق میکند و اطمینان دارد که استاد معمار مانند دوازده سیزده سال قبل میتواند این کار را انجام دهد و او باز شاهد این صحنهی باشکوه باشد. پس از این سولنس مصمم میشود به بالای برج برود. بیینندگان مشاهدات خود از صعود استاد معمار با تاج گل به نوک برج را روایت میکنند. استاد معمار در آخرین لحظات رسیدن به نوک برج سقوط میکند؛ و نمایشنامه با این فریاد شادی هیلده به پایان میرسد: «استادم ... استادِ خورشیدی من!»
این نمایشنامه بازنمایی عمیقی از احساس عشق و نفرت همزمان سولنس به حرفهی معماری، نحوهی مدیریت آتلیهی طراحی او و تعاملش با همکاران در آنجا و همینطور وضعیت خاص یک معمارستاره در شهر و پیچیدگیها و مسائلی است که این شیوهی برخورد فردی و خودمحورانه با معماری به همراه دارد.
۲. معمای ماهیار معمار
معمای ماهیار معمار نمایشنامهای در ده صحنه از رضا قاسمی است که توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده است. آنچه در این نمایشنامه برای پرسش ما حائز اهمیت است ترسیم و بازنمایی وضعیت معماری نابغه و پیشتر از زمانهی خود است که همین نبوغش باعث شده مشکلاتی در ارتباط با پادشاه و مخدومان او برایش به وجود بیاید. ماهیار معمار ساختن کاخ عظیم و حیرتانگیز خورنق را نیمهکاره رها کرده، فرار میکند و در شهرهای دیگر پنهان میشود. با نامهای دیگر ساختمانهای سادهای میسازد و حتی مدتی در گورستانی سنگ قبر تراش میدهد. پادشاه معماران و سازندگان بسیاری را پای کاخ نیمهکارهی او میآورد اما همه معتقدند ماهیار خیالپردازی بزرگی کرده و نمیتواند دهانهای چنین بزرگ را بدون ستونهای بسیار مسقف کند. در کار خودش مانده و به همین خاطر گریخته است. پادشاه که از شوق پایان کار خورنق دچار حالتی مالیخولیایی شده از یک طرف دستمزدهای بسیار برای کسی که بتواند کاخ را پایان برساند تعیین میکند و از طرف دیگر میگوید اگر معماری وعده کرد و نتوانست کار را انجام دهد گردنش را میزند. بانوی پادشاه هم از این حالت وسواسگونهی همسرش برای ساخت کاخ پریشان است و نگران رابطهی او با خودش و فرزندش است. در چند صحنه از این نمایشنامه و از خلال گفتوگوی ماهیار با افراد مختلف از معنای معماری و ساختن برای او، مشکلاتش در ارتباط با دیگران و بعضی از ترفندهای خاصش در حرفهی معماری آگاه میشویم:
مرد بنّا: سپاهان را عمارتها و کاخهای باشکوه کم نیست. اما در این عمارت که تو کردهای برای مرد بازرگان، با آنکه نه فیروزهای در کار است نه یاقوتی نه آینهای نه حتی سنگ مرمری، چندان شکوه و زیبایی در کار است که صد یک آن در آن عمارتها نیست. این شگفتی از کجاست؟
ماهیار: (میخندد) از محبتی که توراست با من.
مرد بنّا: باور بدار که مرا در سرشت هیچ بهره از زبانآوری نیست. اما چگونه بگویم، در این بنا چیزی هست که آدمی را به خود میکشاند. انگار در پس این درها و دیوارها و گوشها و گوشوارهها چیزیست پنهان. انگار رخسارهی معشوقی.
ماهیار: دیگران که معمارند، دیوارها اگر هشتگیر میکنند به استحکام طاق است. مرا استحکام کار نهایت کار نیست، بدایت کار است، که من عمارت برای جان میکنم و دیگران برای تن.
مرد بنّا: و این مقصود چگونه به دست میکنی؟
ماهیار: چون خواهم عمارتی سازم نخست جایگاه آن در محلت بینم و قیاس از آن گیرم. آنگاه در ولایت. آنگاه در عالم خاک. آنگاه در افلاک. و آنگاه در هستی. (معمای ماهیار معمار، صفحهی ۴۵)
از مجموعهی گفتوگوها و فعالیتهای ماهیار در این داستان، چه طرحش برای خورنق، چه ساختهای سادهتر و بینام و نشانش و چه سنگتراشی او در گورستان، تصویری کلی از رویکرد او به معماری و ساختن برایمان ساخته میشود. تصویری که حکایتگر شناخت دقیق نویسنده از پیشهی معماری و چالشهای معمار در این کار است. در پایان داستان ماهیار با ظاهر مبدل و لباس هندی به کاخ برمیگردد و با استفاده از چند تخم مرغ طرحش برای مسقف کردن تالار را به بلیناس معمار رومی و پادشاه توضیح میدهد. او از معمار رومی میخواهد دو بار در دو جهت عمود بر هم به پوستهی تخم مرغ نیرو وارد کند و خود ببیند که در محور عمودی هر قدر هم تلاش کند نمیتواند تخممرغ را بشکند.
بلیناس: پادشاها، این آزمون (اشاره به تخم مرغ) ثابت کرد که میتوان طاقی زد بیمدد ستون. اما چگونه؟ این چیزی است که هنوز بر هیچ معماری آشکار نشده. سالها پیش جولیوس معمار در قسطنتنیه چنین طاقی زد. اما به یک ماه نرسید که طاق بر سر ساکنان آن فرود آمد و جان دهها تن به باد رفت. آنچه ماهیار را به ناپدید کردن خود واداشت بیگمان شنیدن فرجامی است که جولیوس بیخرد بدان دچار آمد.
ماهیار: آنچه جولیوس بیخرد نمیدانست اینست که چنین طاقی را نمیتوان زد، مگر که بنا را به هفت سال رها کنند تا نشست خود بکند، آنگاه بپوشانند.
شاه: پس او خویشتن را بدین سبب نهان کرده؟
ماهیار: پادشاها، شک ندارم.
شاه: اگر این است، پس چرا جان خود در بلا افکند؟ میتوانست راز کار خود بگوید و خود در خطر نیندازد.
ماهیار: افکندن جان در بلا با خرد نزدیکتر است تا بر باد دادن آن!
شاه: چه میگویی هندی؟
ماهیار: این راهیست نو در نهادن طاق و چون هر راه نو، فهم آن دشوار. هفت سال پیش چگونه میشد گفت مهلتی باید تا بنا نشست خود بکند؟ ناپدید کردن خود، چارهی ناچار او بوده. (معمای ماهیار معمار، صفحهی ۸۱)
در پایان داستان، ماهیار شناخته میشود و دستگیر میشود. تمام کارهای شگفتی که در کاخ کرده را با دستان بسته برای شاه و اطرافیان او شرح میدهد، اما هنگام نشان دادن راه مخفی، راهی برای رفتن به کاخی دیگر که در دل کاخ اصلی ساخته شده، در تالاری آینهای خود در میان آینهها ناپدید میشود. وزیر آینهها را میشکند اما جز دیوارهای قطور سنگی چیزی نمییابد. اینجاست که میفهمیم ماهیار با شناختی که از پادشاه و اطرافیان او داشته، حتی به این فرجام کیخسروی هم در طرح معماری خود اندیشیده است.
مراجع:
ایبسن، هنریک. استاد سولنس معمار. ترجمهی بهزاد قادری. تهران: بیدگل، ۱۳۹۶.
قاسمی، رضا. معمای ماهیار معمار. تهران: نیلوفر، ۱۳۸۲.