×

جستجو

بازنگری در مفاهیم پایۀ حفاظت از ذیقورات چغازنبیل  به عنوان منبع اطلاعات

فاصلۀ تاریخی و فرهنگی از آثار معماری  اوایل دوران تاریخی و پیش از تاریخ، برای ما از این بقایای معماری «مکان‌هایی ایستا» ساخته‌اند؛ مکان‌هایی ایستا - مانند ذیقورات چغازنبیل - که حیات و عملکرد اولیۀ خود را به کلی از دست داده‌اند. قطع ارتباط ما با زمینه و زمانۀ حیات این آثار، آن‌ها را به مگاچیپ‌هایی از اطلاعاتِ اغلب ناخوانا تبدیل کرده است که اگرچه نتوان به دقت رمزگشایی‌شان کرد، اما بازنگری در مفاهیم پایۀ حفاظت می‌تواند فرصت تلاش برای فهم این آثار را چند دهۀ دیگر تمدید کند.

در جریان حفاظت از این دست آثار همواره چالشی وجود دارد: آیا اقدامات حفاظتی که گاه با تعویض «اجزا» به منظور نجات‌بخشی «کلیّت» بنا صورت می‌گیرند، ماهیّت اثر را مخدوش می‌کنند؟ به بیان دیگر، حقیقت اثر مبتنی بر کلیّت آن است یا اجزای آن؟

این پرسش از دیرباز برای فیلسوفان تاریخ و هنر مطرح بوده است. مشهور است که در یونان باستان، اهالی شهر آتن از بقایای یک کشتی باستانی حفاظت می‌کردند و معتقد بودند که قهرمان افسانه‌ای‌شان «تسئوس» با آن به وطن بازگشته است. آتنی‌ها گهگاه تخته‌های فرسودﮤ کشتی را با قطعات چوبی سالم و نو تعویض می‌کردند؛ تا آنجا که کشتی تئوس در میان فیلسوفان به مَثَلی دربارﮤ موضوع «اصالت» تبدیل شد و این پرسش را به جریان انداخت که آیا این کشتی با تخته‌های جدید پس از گذشت قرن‌ها «همان» کشتی تسئوس است یا به چیزی «غیر از آن» تبدیل شده است؟

گروهی به پیروی از هراکلیت معتقد بودند چون اکثر اجزای کشتی تغییر کرده، پس «ماهیّت» آن نیز دگرگون شده است. گروهی نیز به تبعیّت از ارسطو اعتقاد داشتند که حفظ «صورت» (فرم) باعث می‌شود که کشتی همان حقیقت اصیل را داشته باشد؛ مانند یک موجود زنده که در طول حیات خود مدام اجزای کهنه را از دست می‌دهد و اجزای تازه بر کالبدش می‌روید، اما «همان» است که بود.

منشأ اختلاف میان دو نگرش مبتنی بر حفاظت از اجزا و مبتنی بر حفاظت از کلیّت، ریشه در دو دیدگاه متضاد نسبت به زمان و تاریخ دارد. در نگرش مبتنی بر حفظ کلیّت، زمان چرخه‌ای است از تولد تا مرگ ماده که طی آن، کلیّت به عنوان حقیقتی دست‌نخورده باقی می‌ماند. در مقابل، نگرش معطوف به حفظ اجزا، زمان را حرکتی خطی و بی‌بازگشت از تولد به سوی مرگ در نظر می‌گیرد و نگاه چرخه‌ای به زمان را کهنه‌پرستانه می‌داند. این دو نگاه متفاوت به حقیقت اثر، موجب به وجود آمدن دو رویکرد مختلف در حفاظت از اصالت میراث شده است.

بر اساس نظریۀ چزاره برندی دربارﮤ «وحدت بالقوﮤ اثر» همواره تناظر بین اجزا و کل وجود دارد. از این رو، عملکرد اجزا به صورت مستقل مدنظر نیست بلکه کلیّت اثر می‌بایست قابل فهم باشد. اما در عین حال فقدان اصالت در برخی از اجزا یا بازسازی اجزا به صورت بیگانه با زمینۀ اصلی می‌تواند نقطۀ آغاز به خطر انداختن وحدت و کلیّت اثر باشد. پس هرگونه حذف یا تغییر در اجزا باید به دقت صورت پذیرد، زیرا منجر به صدمه و خدشه به کلیّت و اصالت آن می‌شود.

مکتیلد راسلر نیز مفهوم اصالت را با تاکید بر نقش توأم مؤلفه‌های اصالت و یکپارچگی تبیین می‌کند. راسلر با طرح مفهوم «اصالت پیشرونده» امکان برخی از تغییرات و اصلاحات خاص را در عین حفظ فرم‌های اصلی میراث توجیه می‌کند. او تلاش می‌کند که با طرح مفهوم اصالت پیشرونده، ابعاد تغییر و تداوم را به صورت توأمان مد نظر قرار دهد.

در سیر تحول اسناد بین‌المللی حفاظت از میراث نیز، توجه به کلیّت اثر رفته‌رفته جای تاکید بر دست‌نخوردگی را گرفته است. منشورهای اولیه حفاظت از میراث با تاکید بر دست‌نخوردگی مادّی، بیش از هر چیز متأثر از دیدگاه حفظ اجزا بودند. اما نشست برگن (۱۹۹۴) و نتایج آن در سند نارا (۱۹۹۴) که نتیجۀ تحول در دیدگاه‌های کلاسیک دربارﮤ مفهوم اصالت در میراث تاریخی بود، برخلاف منشور آتن و ونیز که بر دست‌نخوردگی مادی موضوع مورد حفاظت تاکید داشته‌اند، حفاظت از فرم را معیار سنجش اصالت معرفی ‌می‌کند.

پس از آن در بیانیۀ سن‌آنتونیو (۱۹۹۸) با موضوع مناظر فرهنگی، منشور بورا (۱۹۹۹) با موضوع مضمون فرهنگی، بیانیۀ یاماتو (۲۰۰۴) با موضوع مدیریت یکپارچۀ میراث ملموس و ناملموس، نشست سالیانۀ یونسکو در سال ۲۰۰۵ با موضوع میراث ناملموس و همچنین در بیانیۀ کِبِک (۲۰۰۸) با موضوع روح مکان با تاکید بر ارزش‌های فراکالبدی پدیدﮤ میراثی، موضوع مورد حفاظت به عنوان یک کلِّ معنادار معرفی می‌شود که اصالتش تنها وام‌دار دست‌نخوردگی مادّی آن نیست.

بر مبنای تعریف ارایه‌شده در رهنمودهای عملیاتی میراث جهانی مصوب سال ۲۰۰۵ ، مفهوم اصالت را می‌توان در «توانایی اثر به منظور انتقال اهمیت معنای فرهنگی مکان» تعریف کرد. تا پیش از آن مفهوم اصالت به چهار مؤلفه اشاره داشت: طراحی، مواد و مصالح، مهارت‌های استادکارانه و بستر (زمینه). این مؤلفه‌ها اساساً به بُعد ملموس و مادّی میراث اشاره داشتند. بر این اساس معیارهای مطرح‌شده به منظور ارزیابی اصالت در کنوانسیون میراث جهانی سال ۲۰۰۵ نشان‌دهندﮤ سیر تکاملی به سوی جنبه‌های ناملموس است.

به این ترتیب حفاظت از میراث مکان‌های ایستا همچون ذیقورات چغازنبیل نیازمند یافتن تعادلی ظریف میان ثبات، تداوم و تغییر است. البته با توجه به این هشدار که تغییر اجزا باید تابعی هماهنگ و موزون از کلیّت اثر باشد تا به تداومِ ثبات و برقراری آن در طول اعصار آینده کمک کند. درست است که اجزای سازنده در بنایی ۳۳۵۰ساله همچون ذیقورات چغازنبیل حاوی اطلاعات دست اوّل و تکرارنشدنی باستان‌شناختی هستند؛ اما باید اندیشید که با دست‌نخورده نگاه داشتن عناصر و جزییات فرسوده، منبع اصلی این اطلاعات یعنی کلیّت میراث جهانی چغازنبیل چند دهۀ دیگر می‌تواند پایدار بماند؟

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر