×

جستجو

فرسوده ماییم نه آن بافت‌ها
فرزاد زره‌داران

فرسوده ماییم نه آن بافت‌ها

فرزاد زره‌داران

 

سال دوم دانشگاه بود که من و دوستانم در مسابقه‌ای درباره‌ٔ محله‌ٔ عودلاجان شرکت کردیم. هدف مسابقه آن بود که گروه‌های شرکت‌کننده مشکلات آن محله را شناسایی و برایش راهکاری عرضه کنند. این مسابقه راه من و دوستانم را به عودلاجان باز کرد. ساعت‌ها و روز‌ها در محله می‌چرخیدیم و با دکان‌دار و نانوا و چاقو‌تیز کن و دست‌فروش حرف می‌زدیم. همان روز‌ها بود که با نوید جمالی آشنا شدیم؛ کسی که سال‌ها به همراه دکتر سوزان حبیب عودلاجان را مطالعه می‌کردند؛ مردم را می‌شناختند؛ بناها را برداشت می‌کردند؛ دانشجویان علم و صنعت و آزاد تفرش را به برداشت بناهای عودلاجان فرامی‌خواندند و گنجینه‌ای گرد می‌آوردند. من و دوستانم نیز جذب این گروه شدیم. یک سال تمام جمعه‌ها ساعت هشت صبحْ با کوله‌ی دوربین و تخت‌شاسی سرِ ناصرخسرو قرار می‌گذاشتیم. در دسته‌های دو سه نفری راه می‌افتادیم و طبق نقشه‌ای، که تک تک خانه‌ها در آن برچسب‌گذاری شده بود، پیش می‌رفتیم. گاهی به خانه‌ای چند بار سر می‌زدیم و درش هیچ‌وقت به رویمان باز نمی‌شد. گاهی ناخواسته پا به ویرانه‌ای می‌گذاشتیم و جداره‌هایی می‌دیدیم دیدنی! گاهی خانه‌هایی با ستون‌هایی شبه‌کرنتینی می‌دیدیم که کارگاه دوخت کیف شده بود و آنقدر به آن نرسیده بودند که دود گرفته بود؛ انگار که خانه آتش گرفته باشد. گاهی خانه‌هایی با سرداب‌هایی پر از نخاله می‌دیدیم که ورودی آن با کتیبه‌هایی پرداخته شده بود. گاهی صاحب خانه‌‌ای می‌دیدیم که با افتخار از آب بستن به خانه‌‌اش می‌گفت؛ از اینکه مبادا سازمان میراث فرهنگی آنجا را جزو میراث فرهنگی بشمارد! روزی نبود که در عودلاجان چیزی یافته نشود. یکی از مهم‌ترین دستاورد‌های ما در آنجا برداشت از خانه‌‌ٔ فرج‌الله خان بود؛ خانه‌ای پرداخته با تالار‌ها و گوشواره‌هایی آنچنانی. خانه‌ای که پرونده‌ٔ ثبتی آن را تهیه کردیم و به ثبت رساندیم و سال بعد که از آن خبر گرفتیم بخشی از جدار‌های آن ریخته و از زمان ثبت شدنش ویران‌تر شده بود! 

زمانی رسید که فهمیدیم خانم دکتر ریما فیاض در دهه‌ٔ شصت، اگر اشتباه نکنم، عکس‌هایی را از بناهای این محله گرفته‌اند. ایده‌ای در ذهن من و دوستانم شکل گرفت که نمایشگاهی در دانشگاه هنر برگزار کنیم؛ نمایشگاهی که در آن عکس‌های خانم دکتر فیاض را با عکس‌هایمان، که در سال ۹۵ گرفته‌ایم، قیاس کنیم و به نمایش بگذاریم. این شد که نمایشگاهی را با عنوان «عودلاجان حرفی از هزاران» برگزار کردیم. عکس‌هایمان را سر و سامان دادیم و موقعیت هر یک را مشخص و برای هر یک شناسه‌ای تهیه کردیم. یادم می‌آید که پول چاپ عکس‌ها را نداشتیم و با مراجعه و پیگیری و قسم حضرت عباس و عجز و لابه‌ی دوستانم توانستیم هزینه‌ی چاپ عکس‌ها را از دانشگاه بگیریم. بی‌پولی ما چنان بود که حتی نمی‌شد برای آویزان کردن عکس‌ها از سقف کاذب مشبک دانشکده‌ٔ معماری در پردیس باغ‌ملی زنجیری تر و تمیز، مناسب نمایشگاه، تهیه‌ کرد. راهکارمان ریسمان بنایی بود؛ خاطرم هست که آن زمان هر بسته ریسمان بنایی را که چهار قرقره در آن داشت پنج هزار تومان خریدم. با بی‌پولی و ایفای نقش در مقام تدارکات‌چی و کارگر و نصاب و عکاس و مجری و نویسنده و دبیر و محقق و مستند‌ساز نمایشگاه را برگزار کردیم. امید داشتیم که این نمایشگاه صدایمان را به همه می‌رساند. می‌توانیم به همه بگوییم که در آن محلات چه دیدیم! در آن نمایشگاه علاوه بر اهالی دانشگاه هنر از دکتر حجت و مهندس بهشتی و دکتر فرهاد نظری و مهندس رضایی و هر آن کسی که فکر کردیم حضورش در آن نمایشگاه واجب است دعوت کردیم. امید داشتیم که با نمایاندن داشته‌های آن محله گروه‌هایی پیدا می‌شوند که صدای ما را قوی‌تر و آن محله را آن‌چنان کنند که باید باشد. امید داشتیم که روزی می‌آید که از ما بخواهند اسنادمان را در اختیارشان بگذاریم تا آن محله را آباد کنند. امید داشتیم که روزی اسنادمان را بخواهند تا درباره‌ٔ آنچه بودیم بیشتر بدانیم. امید داشتیم که روزی می‌آید که نه فقط کالبد، بلکه ساختار و اشخاص محله و داستان‌ها و خاطره‌ها را می‌فهمیدیم. نمی‌دانستم روزی می‌رسد که باید به سراغ آرشیوم بروم تا به شهردار بفهمانم فرسوده من و شماییم نه آن بافت‌ها!

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
درباره نویسنده

فرزاد زره‌داران:

مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر