شهرهای بیابانزا
امید شمس
بیابان با کویر فرق دارد. بیابان جایی است پهناور که میانگین سالانهی بارش آن از ۵۰ میلیمتر کمتر است. در بیابان گاه تا چند سال باران نمیبارد؛ اما یکباره طی چند ساعت آسمان همهی دلش را خالی میکند. در عوض، بیابان حدود ۱۰۰ برابر بارش سالانه تبخیر و تعرق دارد. بیابان بسیار کمآب و کمگیاه است یا بهکلی آب و گیاه ندارد. در مقابل، کویر یا همان که نمکزارش مینامیم، پستترین جای بیابان است. آب در کویر بخار میشود و چنان نمک بر جای میگذارد که دیگر فقط به گونههای گیاهانی غیر زراعی مجال روییدن میدهد.
در زبان عربی به بیابان صحرا میگویند؛ اما صحرا در ایران معنایی دیگر دارد: کشتگاهها یا چراگاههای خوشآبوهوا و سرسبز. در کودکی بخت یارم بود تا ماههایی در روستای آباییام باشم و زندگی کنم. روستا بر تپهای بود و باغات و مزارع در دشت پاییندست با چشمهها و چندین نهر. اهالی ترکزبان روستا به همهی آن باغات و مزارع سرسبزْ صحرا میگفتند. آنجا بیابان نبود؛ آب و درخت و باغ و بَر داشت. آنجا صحرا بود.
نزد بیشتر تحصیلکردگان امروز، بیابان و کویر و صحرا با هم فرقی ندارند. ما معماران و شهرسازان هم ــ که علیالقاعده باید مفاهیمی همچون سرزمین، زمین، منطقه، جای و ظرفیت سکونت، منابع و موانع زیست انسانی را بهخوبی بشناسیم ــ نیز کمابیش همینطوریم. برای ما بیابان همان کویر است و اینها همان صحرا. بیابان لوت با کویر لوت با صحرای لوت فرقی ندارد. نیاموختهایم که بیابان کویر نیست؛ دشت همان جلگه نیست؛ جنگل با بیشه یکی نیست؛ به تالاب نگوییم مرداب؛ رشتهکوه را کوهستان نپنداریم و بسیاری نظایر اینها. ما فهم بومشناختی نداریم؛ نه در دانشگاه فرا گرفتهایم، نه در مدرسه.
در نبودِ فهمِ بومشناختی، بیابان برای بیشتر ما معماران و شهرسازان جایی است بیاندازه فقیر که نداری و عقبماندگی را تداعی میکند. بیابانْ لمیزرعی است که گویی هیچ ندارد؛ برهوت است. چنان بیارزش که انگار باید هر چه زودتر آن را بزُداییم و به زورِ فناوری به «طبیعت» تبدیلش کنیم؛ مثلاً به جنگل یا به دریاچه. در نظر ما بیابان اصلاً طبیعت نیست، هیچ است. در هیچانگاری بیابان، دیگر چه فرقی میکند که بدانیم بیابان اقسامی هم دارد و ماسهای و ریگی و سنگیاش با یکدیگر فرق دارند. وقتی بیابان هیچ ندارد، بیمعناست بپرسیم که بیابان چه داراییهایی «دارد». وقتی بیابان پشیزی نمیارزد، چرا بپرسیم با زیستبومی چنین حساس که به کوچکترین تغییر اجزایش واکنش نشان میدهد، چطور رفتار کنیم. برای ما که فقط اقلیم سبز و مرطوب را طبیعت به شمار میآوریم، آسمانِ شبِ بیابان هم عیبِ بیابان است. وقتی بیابانها را عیب سرزمینمان میدانیم، دیگر چرا بپرسیم که پهنههای بیابانی و نیمبیابانی سرزمینمان کجاست، چه ویژگیهایی دارد، در سابقهی زیست چند هزارسالهی ما چه نقشی داشته است، و چطور مظهر خرد زیستن در ایران است.
ایرانِ ما خشک است و تا بوده همین بوده. در این اقلیم خشک، هم بیابان فراوان است، هم همواره در کمینِ گسترش. طی هفت دههی گذشته، در نبود فهم بومشناختی از ایران، ما شهرهایی برنامهریزی و طراحی و ایجاد کردهایم که بیابان میزایند. فرقی نمیکند که در کدام زیستبوم ایران معماری کردهایم و شهر ساختهایم. از گیلان تا یزد، از تبریز تا زاهدان، ما شهرها را بر اراضی طبیعی گستردهایم، به آنها «کاربری» دادهایم (انگار پیش از ما کارا نبودهاند)، با ساختن راه و ساختمان و محوطه راه نفوذ آب به خاک را بستهایم، پوشش گیاهی را زدودهایم، خاک را فرسودهایم، آب آبخوانها را برای گسترش کشاورزی و صنعت و شرب و بهداشتِ شهرها بیرون کشیدهایم، با پساب و زباله و آلایندهها هوا و خاک را سمی کردهایم، با ایجاد جزایر گرمایی شهری بر شدت تبخیر افزودهایم، خاک را خشکاندهایم و با همهی اینها بیابان زادهایم؛ شهرهای بیابانزا.
بیابان هم مانند هر زیستبوم دیگر داراییهایی دارد. بیابان آفتاب سوزان دارد، ماسه و ریگ روان و سنگ دارد، نوسانات دمایی شدید دارد، آسمان پرستاره دارد، زیست گیاهی و جانوری دارد، منابع معدنی دارد، زیبایی و شکوه دارد، سابقهی سکونت سازگارانه دارد، شیوههای زیست ساده و خردمندانه دارد، باران ناگهانی و سیل دارد، نسیم و باد و طوفان و ریزگرد دارد، و مدام در معرض فرسایش آبی و بادی و انسانی است. اینها و بسیاری نظایر اینها ظرفیتها و استعدادهایی است برای ایجاد سکونت و رونق پایدار اقتصاد و اجتماع.
بیابان عیبِ سرزمین ما نیست؛ ویژگی سرزمین ماست. اگر بیابان را یکسره فقر و مانع و عیب به شمار نیاوریم، میتوانیم دربارهی طرز خردمندانه و پایدار زیستن با بیابان بیندیشم، موانع زیستیاش را بپذیریم و منابعش را برای زیست پایدار و برنامهریزی و طراحی و ایجاد شهرهایی سازگار با بوم ایران به کار بگیریم؛ بیآنکه لازم باشد آن را بزُداییم. با این نگاه، تجربهی چند هزارسالهی سکونت در ایران هم، که بهنوعی تجربهی زیستن با بیابان بوده است، به منبعی برای اندیشیدن و بازخوانی و آموختن و کاربست آموختهها بدل میشود. در ایران ما، فهم بومشناختی اقتضا میکند که بیابان را «به جا بیاوریم» و زیستن «با» بیابان را بیاموزیم و بیاموزانیم، نظام طبیعی سرزمینمان را برهم نزنیم، تعداد و گسترهی بیابانها را نه بکاهیم نه بیفزاییم؛ یعنی نه بیابان بِزاییم، نه بزُداییم.
اگر میپسندید با دیگران در میان بگذارید.