آرنای لوتسیا، نشانی از ویکتور هوگو بر پاریس: وجوه فراموششدهای از هوگو (۱) مهسا پوراحمد ۲۲ مه سالگرد درگذشت ویکتور هوگو بود. ویکتور هوگویی که شاید برای خیلی از ما رماننویسی قهار باشد. حال آنکه رماننویسیِ صرف را شاید بتوان آخرین دغدغهی او در حوزهی نویسندگی دانست. زمانی که هوگو در مه ۱۸۸۵ از دنیا رفت و روزنامهنگاران دست به قلم شدند تا در مدحش بنویسند، نمیدانستند از کجا شروع کنند. چگونه میشد دغدغههای فردی و مدنی هوگویی را که قهرمان ملی میدانستند در چند جمله یا پاراگراف خلاصه کنند؟ باید از کجا شروع میکردند؟ گزارشی از مراسم خاکسپاریاش؟ ذکر اسامی و احوال نوادگانش؟ بازگو کردن احساسات مردم و هوادارانش؟ و بعد چه؟ از همهی اینها نوشتند و منتشر کردند. اما در این میان نشریاتی هم بودند که با پرهیز از زیادهروی و البته با پرهیز از دست به عصا بودن، تلاش کردند شخصیت هوگو را ذیل چند دسته معرفی کنند: سخنور، سیاستمدار، تاریخنگار، رماننویس، شاعر، رسالهنویسِ اجتماعی ـ سیاسی، و نمایشنامهنویس.[۱] سپس پررنگترین آثار هوگو در هر بخش را نوشتند تا عمدهی فعالیتها و دغدغههای هوگو در زندگی را بازگو کرده باشند. این معرفیها شاید در ظاهر کاملترین متونی بودند که دربارهی هوگو نوشته شد. با این حال باز هم وجوهی از هوگو را در سایه رها کرده بودند. شاید بهتر بود در این دستهبندیها تجدید نظری میشد؛ مثلاً نمیتوان تاریخنگاری و سیاستمداری را از اشعار، رمانها و نمایشنامههای هوگو جدا کرد. نمیشود گفت هوگو در بازهای فقط سیاستمدار بود، در بازهای فقط تاریخنگار و در بازهای دیگر هم فقط رماننویس و شاعر. هوگو مینوشت و میسرایید تا از حقایق سیاسی و اجتماعی عصر خود، نادیدهانگاری تاریخ، و مصائب ناشیشده از آنها بگوید؛ با جزئیات دقیق هم بگوید. اگر آثارش را مطالعه کرده باشید، میدانید که او در جایجای آثار داستانیاش دنبال بهانهای است تا هوگویی مفسر و مورخ را با تحلیلهای فردی خود نشانتان بدهد. بیمحابا، مستقیم یا غیر مستقیم، از داستان جدا میشود و به تحلیل مسئلهای سیاسی یا مذهبی یا فرهنگی، یا شرح مفصل یک واقعهی تاریخی میپردازد و باز به داستان باز میگردد. حتی داستانها و شخصیتپردازیهایش غالباً متکی است بر اسناد تاریخی و واقعیت جامعهی فرانسه.[۲] این نوشته قرار است تا ضمن شرح جامعتری از این موضوع، از هوگوی دیگری نیز رونمایی کند؛ هوگویی که فقط تاریخ نمیخواند، بلکه بر کالبد تاریخی شهر نیز تأثیر میگذاشت. این هوگو را نه میتوان در خانهموزهاش که نمایشگاهی از عتیقهجاتِ جمعآوریشده و آثار ادبی و هنریاش است[۳] یافت، نه در خیابان «هوگو» که در ابتدایش مجسمهای از هوگو به چشم میخورد، نه در میدان کونکورد که مدل مجسمهی استراسبورگش ژولیت دروئه، هنرپیشه و معشوقهی هوگوست.[۴] مهمترین اثر این هوگوی تازه در شهر را میتوان این روزها در پشت خیابان مونژ [۵] یافت. مقابل چشم نیست و برای گردشگرانی که به قصد بازدید از ایفل و لوور و شانزالیزه به پاریس میآیند جذابیتی ندارد. از یکی از وسیعترین ساختههای رومیها، یعنی آرنای رومی پاریس (لوتسیا) سخن میگویم که هوگو در پایان عمر، به آن زندگی دوبارهای در شهر داد و روی دیگر شخصیت خود، یعنی احیاگر یادگارهای باستانی شهر را نشانمان داد؛ همان رویی که غالباً در معرفی او غایب مانده است. هوگو و دغدغهی تاریخ
یکی از آشکارترین دغدغههای هوگو تاریخ بود. بیان آنچه گذشته و دیگر نیست. ریشهی این تاریخدوستی را میتوان در کودکی هوگو جست. بخشی از کودکی هوگو در مدرسهی اشرافزادگان مادرید گذشت؛ چون پدرش از ژنرالهای ارتش ناپلئون و مادرش از حامیان خاندان اشرافی بوربن بود. مدرسهای که احتمالاً کتابخانهای غنی برای دانشآموزانش فراهم میکرد. پس از بازگشت به پاریس، مطالعهی دایرةالمعارفها، تاریخنامهها و نوشتههای جهانگردان توجه هوگوی نوجوان را در کنار مطالعهی دیگر آثار جلب کرد. همراستا با درگیری با تاریخ، به واسطهی منصب پدر و جایگاه اجتماعی مادرش، از عالم سیاست نیز دور نبود. از همان نوجوانی به جبههگیری سیاسی در اشعار و نوشتههایش پرداخت و توانست تا پیش از بیستسالگی، علاوه بر اخذ جوایز ادبی، در راهاندازی و ادارهی چند نشریه نقشی ایفا، و در آن سنوسال با ادبای سیاستمداری چون لامارتین رفاقت کند و پیوندی میان سیاست و مطالعات تاریخیاش بیابد.[۶]
او صرفاً یک خوانندهی تاریخ نبود. او از دههی ۱۸۲۰، یعنی زمانی که وارد سومین دههی زندگیاش شد، تا پایان عمر در پی احیای نشانهها و مادیات تاریخی بهجاماندهی فرانسه از قرون مختلف بود. از این وجه، برای تاریخ معماری و شهر نیز اهمیتی بسیار قائل بود. غالب این تفکرات در آثار او منعکس است؛ بهویژه نوتردام پاریس که از وجوهی تاریخنامهای است از پاریس اواخر قرون وسطی، و مفسر تاریخ سیاسی، اجتماعی و معماری آن دوران، و با توصیفات دقیقی که از بافت کالبدی شهر پاریس، جزئیات فضایی و معمارانهی برخی بناها، آیینها و جزئیات روزمرهی یک پاریسی در قرون وسطی ارائه میدهد، نمیتواند صرفاً زاییدهی تخیل هوگو با اندک دادههای تاریخی باشد. تاریخدانی او در زمینههای گوناگون، نه فقط در این اثر، که در آثار منتشرشدهی بعدیاش نیز منعکس است و حاکی از آشنایی او با خیل مکتوبات تاریخی فرانسه و سایر سرزمینها در اعصار گوناگون، کلیتی از علوم و زبانهای گوناگون، روایات و تواریخ شفاهی، مشاهده و جستوجوهای دقیق در آثار تاریخی، پیگیری اقدامات باستانشناسان و تحلیل لایههای گوناگون مکتوبات و مادیات تاریخی در کنار هم، به شیوهی یک پژوهشگر و در قامت یک ادیب است. میگویم پژوهشگر، چون در روزگار جوانی او که هنوز انجمنهای تاریخی گوناگون، آنچنان که غالباً در اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ رونق گرفتند[۷] فاقد اهمیت بودند، یافتن دادههای تاریخی، و تلاش برای ارائهی تفاسیری چندوجهی از آنها دغدغه و مسئلهی افراد زیادی نبود. برای هوگو احتمالاً شهر و معماری هم عالمی جدا از سیاست نبود؛ مخصوصاً هنگامی که با ولع فراوان جزئیات فنی و معمارانهی بناهای بسیاری را در منابع تاریخی رصد میکرد و نشانش را در شهر یا در صورت فعلی قرن نوزدهمی آنها نمییافت. یافتههای تاریخی او همراه با سیاستهای شهری ناپلئون اول و لویی هجدهم مبنی بر تخریب درصد زیادی خانه و بنا به جهت احداث معابر جدید یا حذف مجسمههای حکومتهای پیشین یا تخریب و تغییر کاربری کلیساها و ...[۸] که در کودکی و نوجوانی و جوانیاش به چشم میدید، برای او احتمالاً معنایی یافت. البته هوگو برای کسب اطلاع از تمامی اینها لزوماً نیازی به مطالعه یا کاوشهای بسیار در شهر نداشت. سکونتگاههای او و خانوادهاش در پاریس در نزدیکی نمایشگاههایی اینچنین بود. او بیش از هر محلهی دیگری در کارتیه لتن [۹] و کارتیه سن ژرمن دِپْرِه [۱۰] (اروندیسمانهای پنج و شش[۱۱]) یا حوالیشان ساکن بود که سابقهی ساختوساز در آنها به امپراتوری روم باز میگردد.[۱۲] این مناطق که در جنوب رود سن واقع بودند، از قرن هجدهم به زیر بلوارسازی رفتند[۱۳] و در زمان ناپلئون اول متحمل تحول و توسعهی بسیار شدند که به برخیشان اشاره شد. بنابراین او در فواصل زمانی کوتاه تغییرات محسوسی در شهر را پیرامون خود حس میکرد و غالباً معماری و شهر را متأثر از سیاست دولتهای گوناگون مییافت. هوگو در پی اهمیتی که به حفظ بناها و بافت تاریخی میداد، آشکارا از سیاست دولتها در دستکاری بافت قدیم پاریس، خصوصاً بافت قرون وسطایی و تغییرات و مرمتهایی که گاه تمام دقت و جزئیات هنرمندان قرون وسطایی را در زیر لایههای اندود و گچ پنهان میکرد گلهمند بود. او چندان با معماران و مرمتگران عصر خود و رجوع به عناصر کلاسیک در ساختوساز که از قرن پانزدهم و به تبع تفکرات اومانیستی و بازنگری به جهان باستان یونان و روم رایج شده بود میانهی خوبی نداشت؛ چراکه پاریس را به تنهایی صاحب معدن غنی ابداعات هنری و معماری میدانست. برای او اوج معماری فرانسوی، معماری گوتیک بود و بهرهبرداری از طرحهای یونانی یا رومی جدید در فرانسه را تقلیدی کورکورانه میخواند.[۱۴] این جبههگیریها از آن رو نبود که هر ساختهای مربوط به سالهای پس از قرونوسطی را بیمقدار میپنداشت یا نیازی به توسعه و بهبود وضع شهر نمیدید. مگر میشد چنین پنداشت؟ مگر میشد از گسترش شهر و تقویت زیرساختهای شهر پس از قرن ۱۵ شاکی بود؟ مگر میشد از مردمیتر شدن شهر با تبدیل برخی عمارات اعیانی خصوصی به عماراتی نیمهخصوصی یا رونق فضاهایی نظیر قهوهخانه و نمایشهای خیابانی آزادانه یا افزایش کتابفروشیها و تئاترها و محافل فلسفی و ادبی چشم پوشید؟[۱۵] او خودْ پاریسِ میانهی قرن نوزده را نشانهای از تکاملیافتگی ملتش میدانست که بیشک در ظروفی جدید پرورش مییافت. در عین حال به فرسودگی بافت محلات قدیمی شهر، از جمله محلاتی که غالباً در آنها رفتوآمد میکرد و بسیار در آثارش از آنها میگفت، معترف بود[۱۶] و حامی بهبود وضع شهر برای بهبود وضع کمبضاعتان. او هیچگاه گذشتهپرست نبود و قرون وسطی را دورهای طلایی نمیدید:
«با همهی این اوصاف، در بحبوحهی قرن نوزدهم، هنوز در پارهای موارد و پارهای نقاط، بهرغم فلسفه، و بهرغم ترقی و تمدن، اندیشهی رهبانیت پایدار است[...]. پافشاری و سماجت آن سازمانها و آن پندارها برای باقی ماندن در چنین دورانی، به آن میماند که مایع بدبویی مو و روی شما را آلوده کند یا ماهی گندیدهای اصرار داشته باشد در سفرهی غذای شما جای بگیرد[...] و همهی این حرفها یک جواب دارد: گذشته گذشته است. تصور ادامهی حیات مردگان را در سر پروراندن، اجساد مومیایی را به تخت حکمرانی نشاندن، در خواب و خیال به سر بردن، بنای افکار تعصبآمیز را مرمت کردن، به صندوق اشیای متبرک آبطلا زدن، صومعهها را دوباره گچکاری کردن و آراستن، ... از عجایب است.[...] آری هرکه دوستدار صومعه است، میل دارد در باتلاق فرو رود؛ پوسیدهشدنش حتمی است و پایدار بودنش موجب بیماری[...]»[۱۷] بنابراین او جریان یا سیاستهای غالب دورههای مختلف را نمیستاید؛ اما اشیای بهجامانده از گذشته را، مخصوصاً اشیای فاخری که هنرنماییهای پیشینیان را نمایش میداد، از آن حیث که نمادی از سرگذشت و هویت کشورش است محترم میشمارد: «هرروز ناآگاهانه روی آنها [آثار قرون گذشته] قدم میگذاریم و سپس در جستجوی اشیایی که موزههایمان را میآرایند، هزینهی زیادی میپردازیم! زمانش فرا رسیده که نقطهی پایانی بر این هرجومرج بگذاریم و توجه کل کشور را جلب کنیم. فرانسه را گرچه انقلابیون، دلالان سوداگر و بالاتر از همه، مرمتگران کلاسیک [از شاهکارهایش] فقیر کردهاند، هنوز هم از حیث داشتن آثار تاریخی فرانسوی غنی است. باید جلوی چکش تخریب را گرفت. تصویب یک قانون کافی است.[...] حقوق مالک و زمین هرچه که باشد، نباید به تخریب عمارت یا یادمانی تاریخی به دست این دلالان حقیر و مردان بینوا مجوز دهیم.[...] یک ساختمان دو جزء دارد: کارکرد و زیباییاش. کارکردش متعلق به صاحبش است و زیباییاش متعلق به همه، و تخریبش تجاوز به حقوق دیگران.[...] باید بر آثار تاریخی ما نظارت شود تا ساختمانهایی را نجات دهیم که در کنار باقی [آثار جدید]، سرمایهی عظیم شهرمان است.[...] و سپس [پس از تخریب] پشیمان میشویم و میخواهیم آن بناهای شگفتانگیز را بازسازی کنیم؛ اما نمی توانیم. ما دیگر نبوغ پیشینیانمان در قرون گذشته را نداریم. صنعت جای هنر را گرفته است.[...] نویسندهی این یادداشت هیچگاه از تکرار این جمله دست برنمیدارد: فرانسه نباید تخریب شود.»[۱۸] همانطور که دیدیم، هوگو هنگام سخن گفتن از آثار قرون گذشته، به «آثار تاریخی فرانسوی» و خود «فرانسه» اشاره میکند. دغدغهی او حفظ میراث تاریخی فرانسه است نه میراث دورهای خاص از تاریخ. هوگویی که تقریباً در همهی آثارش، حین تشریح اوضاع سیاسی و اجتماعی قرون گذشتهی فرانسه، همواره بر بحرانها و مصائب دست گذاشته و فرانسهای ملتهب و متشنج را در گذر از رنجهای هرعصر نشان میدهد و فرانسهی انقلابیِ ۱۸۳۰و ۱۸۴۸ را میستاید، انقلابها (انقلابهای پیشین) را صرفاً از وجه نابودگرشان نقد میکند و ویرانی برخی آثار را نتیجهی تصمیمات انقلابیونی میبیند که به دنبال پررنگ ساختن امضای خود بر پایتخت، وجود دستخطهای پررنگ پیشین را تاب نمیآورند. حال آنکه هوگو آن دستخطها را رموز و سخنان ناگفتهی پیشینیانِ همان انقلابیون ویرانگر میداند. معماری برای او فقط چهرهای زیبا یا حجمی سهبعدی نیست. او معماری را قویترین ابزار آدمی برای بیان افکار و فرهنگ کشورش در هر عصر میداند و از این روست که بر حفظ میراث تاریخی پا میفشارد: «معماری تا قرن ۱۵ میلادی دفتر اصلی بشریت بوده و همواره افکار کموبیش بغرنج در بناها منعکس میشده است. ایدههای مردم نیز به مانند احکام شرع بناهایی خاص خود داشته و اندیشههای بشر سراپا نقش بسته است.[...] کتابهای خطی بسیار نااستوارند اما بناهای باشکوه، کتاب محکمی هستند که سالیان درازی پابرجا میمانند»[۱۹]
پینوشتها:
[1] Le Radical, No.144, 24 Mai 1885 [2] Arthur Bartlett Maurice. The Paris Of The Novelists, New York: Doubleday, Page & Company, 1919. 22-24 [3] Gustave Simon. Visite a la Maison de Victor Hugo, Paris : Librairie Ollendorff, 1904. 2,18,29,35,77 ;
آندره موروا. سرگذشت ویکتور هوگو و نمونههایی از آثار او. به کوشش یحیی ذکاء. تهران: مؤسسهی مطبوعاتی شرق، ۱۳۳۵. ۱۳۲p
[4] Arthur Bartlett Maurice, The Paris Of The Novelists, 21 [5] Monge
[۶] رک: آندره موروا، سرگذشت ویکتور هوگو و نمونههایی از آثار او، ۲-۹
[7] Fernand Bournon. Les Arenes de Lutece (Arenes de la rue Monge), Paris: Bibliotheque Du Vieux Paris, 1908. 12 [8] Colin Jones. Paris; Biography of a City, New York: Penguin Books, 2004. 324,328,356,357,367,378,404 [9] Quartier Latin : کارتیه به معنای محله است [10] Quartier Saint-Germain-des-Prés [11] Arrondissement : بخش/ ازتقسیمبندیهای شهری فرانسه [12] Colin Jones, Paris ; Biography of a City, 40,41 [13] Ibid,243
[۱۴] رک: ویکتور هوگو. گوژپشت نتردام. ترجمهی جواد محیی. تهران: پدیدهی دانش، ۱۴۰۲. ۱۳۶-۱۴۲ و ۲۰۱-۲۰۶
[15] Colin Jones, Paris ; Biography of a City, 324
[۱۶] رک: ویکتور هوگو. بینوایان. ترجمهی محمد مجلسی. ج۲. تهران: نشر دنیای نو، ۱۳۹۲. ۷۹۷و۷۹۸ [۱۷] رک: همان، ۹۴۰-۹۴۳
[18] Victor Hugo. Oeuvres Complètes de Victor Hugo, Paris: Alexandre Houssiaux, 1864, 279-287 (Translated by Lyn Thompson-Lemaire)
[۱۹] رک: ویکتور هوگو، گوژپشت نتردام، ۱۹۹
مهسا پوراحمد: