وقتی در کلانشهری پوشیده از بناهای اضافی کار میکنید، باید راه خود را با ساطور باز کنید، من فقط میخواهم یکنفس به ساختن ادامه دهم. شما هم برای توقفش حداکثر سعیتان را بکنید.[۲]
رابرت موزز یا ابر سازندهی نیویورک از اوایل دههی ۱۹۲۰ پا به عرصهی شغلیاش در شهر نیویورک گذاشت و تقریباً نیمقرن تلاش کرد تا با ساختن آزادراهها، بزرگراههای روگذر و زیرگذر و پروژههای خانهسازی انبوه و بلندمرتبه، این شهر را از نو بسازد. موزز تجسم بینشی در اوایل قرن بیستم بود که تنها راه نجات شهر را تخریبهای وسیع وضع موجود و دوباره ساختن میدانست. او در حال ساختن شهر نیویورک برای آینده بود و میخواست شهر آینده را مطابق خردگرایی حاکم بر برنامهریزیهای شهری آن دوران بسازد و در این مسیر مشارکت و نظر مردم را هیچ میپنداشت. شهری که موزز در حال ساختنش بود، مجموعهای از مسیرهای رفتوآمد اتومبیل بود که سرعتی ورای زندگی روزمرهی مردم را به شهر تزریق میکرد و حیات اجتماعی شهر را که در پیادهراهها و خیابانهای شهری جریان داشت، به خطر میانداخت. هر آنچه بر سر راه پروژههای موزز بود، نابود میشد؛ محلهها، پارکها و خیابانهای بیشمار. علاوه بر این با ساخته شدن بزرگراههایی درون شهر، محلههای مجاور به خاطر آلودگی صوتی و هوایی که ماشینها ایجاد میکردند، در خود میپیچیدند و رفتهرفته حیاتشان را از دست میدادند. مردم هم عملاً مجبور میشدند به حومهی شهر و جایی بروند که طرحهای خانهسازی انبوه و شهرکهای بلند مرتبهی موزز انتظارشان را میکشید. مکانهایی که حس تعلقی به آن وجود نداشت و در بعضی موارد تا آخر هم همینطور باقی ماند و کمکم به زاغههای پرخطر شهری تبدیل شدند.
موزز در جواب به مشکلات اجتماعیای که از تخریب خانهها و بیخانمان شدن مردم به وجود میآورد، بارها مستقیم و غیرمستقیم این حکم استالینی را تکرار میکرد که برای درست کردن املت، باید چند تخممرغ هم بشکنید. با همهی این اوصاف، مخالفت با موزز و طرحهایش علاوه بر اینکه ایستادن مقابل یکی از قدرتمندترین افراد آمریکا بود، یک تناقض اساسی داشت. موزز در اینکه خودش را همچون روح پرتحرک مدرنیته به تصویر بکشد، بسیار ماهر بود. او دههها توانست مردم را با چنین تصویری قانع کند. تصویری که مردم شهر طلایهدار ایدههای مدرنیته نمیخواستند و نمیتوانستند مخالفش باشند چون به معنای مخالفت با پیشرفت، سازندگی و آیندهی روشنِ از آنِ همه بود. پس موزز طرحهایش را یکی پس از دیگری اجرایی کرد؛ اما اوضاع همیشه بروفق مرادش باقی نماند، بالأخره افرادی پیدا شدند که لختی پادشاه را در خیابان فریاد زدند.
جین جیکوبز، یکی از این افراد و احتمالاً معروفترینشان بود. نیویورک زادگاه جیکوبز نبود اما در سی و چند سالی که درآنجا زندگی کرد، شاید بیشتر از هر نیویورکی، برای این شهر جنگید. جیکوبز در اوایل بیستسالگی و در دههی ۱۹۳۰ به نیویورک نقل مکان کرد و در سالهای نخست اقامتش مشاغل متنوعی را تجربه کرد. اوج دوران کاری او شاید در مجلهی فوروم معماری بود که مسئول نوشتن گزارش و نقد دربارهی برنامهریزی شهری و طرحهای نوسازی شهر بود. در همین دوران با نگاهی دقیقتر ساخته شدن شهر از نو را نگریست. این پروژههای نوسازی غالباً با نقدهای مثبتی مواجه شده بودند؛ اما آنچه جیکوبز با چشمان خود میدید، گواه چیز دیگری بود. آنچه دوباره ساختن شهر نام داشت درواقع چپاول و غارت کردن شهر بود؛ چون طرحهایی که به نام مردم ساخته شده بودند، شکاف طبقاتی را بیشتر کرده بود. پروژههایی که برای اقشار فرودست و به امید از بین بردن زاغهها ساخته شده بودند، به مراکز بزهکاری، یاغیگری و ناامیدی گستردهی اجتماعی تبدیل شده بودند که حتی از زاغههای پیشین هم بدتر بودند؛ پروژههایی که برای اقشار متوسط ساخته شده بودند، از هرگونه تکاپو و نشاط زندگی اجتماعی تهی بودند و شهر با ساخت بزرگراههایی در آن، از هم دریده شده بود. جیکوبز خطر و زیانهای نوسازی شهر بدون مشارکت مردم را دریافت، او همچنین با نگاهی دقیق، ساز و کار زندگی شهری و عوامل مؤثر بر آن را بررسی کرد و امنیت پیادهراهها و محلههای شلوغ و مملو از زندگی را ستود و با نوشتن کتاب «مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکا» نظرگاه جدید به برنامهریزی شهری افزود، نظرگاهی که از تنوع کاربریهای یک محله، ساختمانهای قدیمی و ساختارهای ارگانیک شهری دفاع میکرد.
آنچه این مقابله را برای جیکوبز وارد مرحلهی جدیتری کرد، دریافت اطلاعیهای از کمیتهی پارکهای نیویورک بود که طرح گسترش خیابان پنجم منهتن را برای ساکنان آن محل توضیح میداد. طرح جدید موزز محلهی جیکوبز، گرینویچ ویلج، را هدف گرفته بود و قرار بود اتوبان چهار باندهای را از پارک واشنگتن اسکوئر بگذراند. این پارک با افزودن ۱۰ هکتار فضای سبز به منطقه، منبع سرزندگی و شادمانی محلههای مجاورش بود. ایستادگی برای حفظ پارک واشنگتن آغاز فعالیتهای جدی جین جیکوبز به عنوان کنشگر شهری و فعال مدنی بود. او از رسانهها در همهی اشکالشان استفاده کرد و مطبوعات نوپایی همچون صدای محله را با خود همراه کرد و از حمایت اشخاص بانفوذ ساکن محله هم بهره گرفت. جیکوبز در یک گردهمایی عمومی در سردر پارک واشنگتن اسکوئر، حرکت نمادینی را اجرا کرد که در آن دو دختربچه، ربانی را به هم گره بزنند، واکنشی علیه مسئولینی که با بریدن ربان و افتتاح پروژه میخواستند فضاهای آشنا و سودمند زندگی روزانه را از مردم بگیرند و به بهانهی ساختن آینده، زندگی امروزشان را نابود کنند.
جنبشی که برای حفظ پارک واشنگتن اسکوئر به راه افتاده بود، برای موزز بسیار غریب و غیرمنتظره بود. او با حضور در یکی از جلسات دادرسی عمومی طرح گسترش خیابان پنجم از مشاهدهی سیل مخالفان چنان عصبانی شد که فریاد زد: «هیچکس با این طرح مخالف نیست، هیچکس، هیچکس...به جز یه دسته مادر». این حرف علاوه بر نادیده گرفتن گستردگی مخالفان، توهینی بود که جیکوبز را نشانه گرفته بود و رسانههای طرفدار موزز هم به آن بال و پر میدادند و با استناد به اینکه جیکوبز مدرک دانشگاهی ندارد، سعی میکردند او را زن خانهدار و مادر خیالبافی نشان دهند که از تغییر واهمه دارد و میخواهد همهچیز را همانطور که هست، منجمد کند.
جیکوبز مادر و خانهدار بود اما یک خبرنگار حرفهای هم بود. او توهین موزز را به نفع یکی از مهمترین واکنشهای مبارزهی شهریاش مصادره کرد و این بار با مادرانی که موزز به تمسخر تنها مخالفان طرح خوانده بود، به میدان آمد و تجمعی اعتراضی با حضور هزاران مادر و فرزند در میدان واشنگتن ترتیب داد. مادرانی که یک صدا میخواستند پارک حفظ شود چون برای بزرگ کردن فرزندانشان به چنین فضایی نیاز داشتند. بعد از بازتاب چنین تصویری، چه کسی میخواست در مقابلش بایستد؟ چه کسی میخواست همان نفری باشد که از مادرها محیط مناسب برای بزرگ کردن کودکانشان را بگیرد؟ و بالأخره چه کسی میتوانست با خراب کردن این پارک، آیندهی عمومی را در خطر بیندازد؟ موزز از همان سمتی خلع سلاح شد که پناهگاه اصلیاش بود: ساختن آینده. سرانجام رأی جلسهی رسیدگی اعلام شد: اتوبان ساخته نمیشود. اولین شکست عمومی موزز که همچون نخستین ضربهی پتک بر پیکرهی ابهتش بود، اتفاق افتاد.
آخرین نبرد شهری جیکوبز و موزز، بزرگترین آنها هم بود: پروژهی آزادراه منهتن فُرودین. برای موزز این بلندپروازانهترین و مهمترین پروژهاش بود. آزادراهی که با ساخته شدنش صدها ساختمان، نمای خیابان سوهو و محلهی ایتالیای کوچک نابود میشد؛ مکانهایی که علاوه بر داشتن تراکم جمعیت بالا، یکی از بزرگترین مجموعههای معماری چدنی دنیا هم بود. اعتراضهای اولیه کوچکترین تأثیری در روند پروژه نداشت. این آزادراه یکی از مهمترین نمایشهای قدرت سازندگی آدمیان مدرن بود که در مقابلش ائتلاف محلی گستردهای تشکیل شده بود؛ ائتلافی که جیکوبز یکی از اعضای اصلی آن بود و گروههای مختلفی همچون ساکنان محلی، روشنفکران، ایتالیاییها، پورتوریکاییها، کارگران و حتی طبق برخی شایعات، گروههای مافیایی را دربرمیگرفت. این ائتلاف که هدف مشترکی را دنبال میکرد، اعتراضات گسترده و نمادینی را برگزار میکردند اما ماشینهای جادهصاف کن بیاعتنا کارشان را آغاز کرده بودند و به نظر میرسید این بار کسی نمیتواند ابرسازندهی قرن بیستم را متوقف کند.
اما معجزه از جایی که کسی فکر نمیکرد، سر رسید. در یکی از آخرین جلسات دادرسی عمومی به این طرح، تنشها به اوج رسید. مسئولان حاضر در جلسه توجهی به اظهارات عمومی نداشتند و به نظر میرسید که از قبل تصمیمشان را گرفتهاند و این پروژه اجرا خواهد شد. این بیاعتنایی و صوری بودن جلسه، جیکوبز را چنان عصبانی کرد که از جای خود برخاست و به سمت جایگاه مسئولین رفت تا همسطح با آنها بایستد و صحبت کند. عدهای از مردم هم به طرفداری از او از جایشان برخاستند. چنین حرکت ناگهانیای، منشی تندنویس جلسه را ترساند. او فریاد کشید و ماشین ثبتش را زیر بغل گرفت تا از جلسه فرار کند اما ماشین از دستش افتاد و تمام کاغذهای لولهشدهای که تا آن لحظه جلسه بر آن ثبت شده بود، کف سالن پخش شد. مردم این کاغذها رابرداشتند و به هوا پرتاب کردند. جلسه که بدون مدارک ثبتش، رسمیت خود را از دست داده بود، با دستگیری جیکوبز به پایان رسید. او به خاطر اتهاماتی همچون تحریک به شورش و بدرفتاری جنایی بازداشت شد. اجتماع مردم برای آزادی جیکوبز و لغو شدن طرح بزرگراه داشت کمکم به بحران تبدیل میشد که جیکوبز آزاد و در جلسات بعدی طرح اجرای بزرگراه لغو شد.
این بزرگترین و آخرین پیروزی جیکوبز در مقابل موزز، در مقابل ساختوساز هیولایی و ماشینی بود که در کسوت سازندگی، شهر را میکشت. چندی بعد جیکوبز در اعتراض به جنگ ویتنام برای همیشه به کانادا رفت و موزز هم رفتهرفته قدرتش را از دست داد. هرچند جیکوبز را بیشتر برای نگاه بدیعی که به برنامهریزی شهری افزود، میشناسند اما واقعیت این است که او الهامبخش بسیاری از افراد در جهان بود که برای شهر و زندگی شهری میجنگند و در مقابل طرحهای مخرب شهری که در قالب پیشرفت و سازندگی و کلمات فریبنده ظاهر میشوند، میایستند. جیکوبز سالها برای نساختن فعالیت کرد؛ نساختنی که انجماد و آیندهستیزی نبود، بلکه پاسداری از جهانی بود که حاصل تعامل و تجربهی طولانیمدت مردم با محیط است. جهانی که هر چشم تیزبینی میتوانست درست کار کردنش را ببیند و مضرات تخریب آن و بیهودگی دوبارهساختنش را درک کند.
[۱] این یادداشت در سال ۱۳۹۸ در مجلهی دریچه به چاپ رسیده است.
[2] Caro, Robert.( 1974) . The power of broker: Robert Moses and the Fall of New York. Knopf. P 849.
مریم عمارلو: