تصور رایج این است که ایرانیان تا پیش از روزگار جدید اعتنایی به معماری و معماران مغربزمین نداشتهاند. میگویند با شکست ایران در جنگهای ایران و روس بود که ایرانیان به ضعف خود در برابر سرزمینهای واقع در بیرون دارالاسلام ــ بیشتر در «غرب» ایران ــ واقف شدند و به آموختن فنون نظامی و مهندسی استحکامات روی آوردند؛ و همین مبدأ روی کردن به معماری اروپا/ فرنگ شد. اما از منابع نوشتاریای که پیش از این روزگار پدید آمده است چیز دیگری برمیآید.
نظامی در حکایت معروف ساختن کاخ خَوَرنَق، میگوید نُعمان در پی معماری برجسته برآمد که کاخی بیتا برای او بسازد. او، که تربیت بهرام خردسال را بر عهده گرفته بود، میخواست شاهزاده را در کاخی سزاوار او در جایی با سالمترین هوا بارآورد. «تا به نعمان خبر رسید درست/ کانچنان پیشهور که در خور تُست/ هست نامآوری ز کشور روم/ زیرکی کو ز سنگ سازد موم/ چابکی چربدست و شیرینکار/ سامدستی و نام او سمنار/ دستبردش همه جهان دیده/ به همه دیدهای پسندیده/ کرده چندین بنا به مصر و به شام/ هر یکی در نهاد خویش تمام». نظامی در پی گزارش تاریخ نیست و حتی در مکان خورنق دست برده و آن را از حیره به یمن منتقل کرده است. با این حال، اینقدر روشن است که نعمان، از ملوک حیره، دستنشانده و باژگزار ساسانیان بود و مُلک او، در نزدیکی کوفۀ بعدی، در قرب تیسفون، پایتخت ایران، قرار داشت. پس چرا بهترین معمار روزگار را نه در ایرانزمین، که در روم جست؟ بعدها، در روزگار پادشاهی بهرام، معماری حکیم به نام شیده هفت گنبد را برای او ساخت. نظامی از وطن شیده چیزی نگفته؛ اما گفته است که شیده شاگرد سنمار بود: «در میان بود مردی آزاده/ مهترآیین و محتشمزاده/ شیدهنامی به روشنی چون شید/ نقشپیرای هر سیاه و سپید/ اوستادی به شغل رسّامی/ در مساحت مهندسی نامی/ از طبیعی و هندسی و نجوم/ همه در دست او چو مهره موم/ خردهکاری به کار بنّایی/ نقشبندی به صورتآرایی/ کز لطافت چو کلک و تیشه گشاد/ جان زمانی ستد دل از فرهاد/ کرده شاگردی خرَد بهدرست/ بوده سمنارش اوستاد نخست/ در خورنق ز نغزکاریها/ داده با اوستاد یاریها».
نظامی در پی قصهپردازی است؛ اما فردوسی در صدد گزارش تاریخ ایرانزمین است. فردوسی در بیان جنگ شاپور، پسر اردشیر ساسانی، با رومیان، میگوید چون شاپور بر رومیان چیره شد، سپهدار ایشان، برانوش، را اسیر گرفت. برانوش مهندسی چیرهدست بود و شاپور از او خواست بر رود شوشتر پلی ببندد: «همی برد هر سو برانوش را/ بدو داشتی در سخن گوش را/ یکی رود بُد پهن در شوشتر/ که ماهی نکردی بروبر گذر/ برانوش را گفت گر هندسی/ پلی ساز آنجا چنان چون رسی/ که ما بازگردیم و آن پل بهجای/ بماند به دانایی رهنمای/ به رَش کرده بالای این پل هزار/ بخواهی ز گنج آنچ آید به کار/ تو از دانشیفیلسوفان روم/ فراز آر چندی بران مرز و بوم/ چو این پل برآید سوی خان خویش/ برو تازیان باش مهمان خویش/ ابا شادمانی و با ایمنی/ ز بد دور وز دست اهریمنی/ به تدبیر آن پل باستاد مرد/ فراز آوریدش بران کارکرد/ بپردخت شاپور گنجی بران/ که زان باشد آسانی مردمان/ چو شد شه برانوش کرد آن تمام/ پلی کرد بالا هزارانش گام/ چو شد پل تمام او ز ششتر برفت/ سوی خان خود روی بنهاد تفت».
سخن از صنعتهای برجستۀ رومیان در شاهنامه منحصر به معماری نیست؛ بلکه بسیاری از صنعتها را شامل است، از کلاه و خفتان و ترگ و خود و تیغ رومی گرفته تا دیبا و پرند رومی، تا زیج و طلسم و قرطاس و مغناطیس رومی. همین صنعتها در بسیاری از منظومههای فارسی تکرار شده است. از مهمترین صنعتها، که رومیان در آن سرآمد بودند، آیینهسازی است. به خاطر داریم که در «قصۀ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری» در مثنوی مولوی، چینیان دیوار را به نگارهها آراستند و رومیان بر دیوار روبهرو آیینهای چنان صیقلی ساختند که آن صورتهای چینیان را عیناً بازمیتابید. با این حال، موج خاطرۀ خورنق و پل شوشتر بر همۀ آن خاطرهها و اندیشهها دربارۀ صنعتگری رومیان چیره است.
«روم» در متون فارسی دامنهای متغیر دارد؛ گاهی آن را فقط به سرزمین بیزانس در آناطولی، که تا اواخر روزگار سلجوقیان به دست مسلمانان نیفتاده بود، اطلاق کردهاند و گاهی فقط به شهر رم یا سرزمین ایتالیا و حدود آن؛ و گاهی به همۀ سرزمینهای شناختۀ واقع در غرب فرات؛ از نیمۀ غربی آناطولی گرفته تا سواحل مدیترانه و همۀ اروپا. از فردوسی و نظامی چنین برمیآید که اعتنا به معماران رومی از روزگار پیش از اسلام آغاز شده است. با این حال، اینقدر پیداست که مسلمانان در نخستین فتوح خود در سدۀ اول/ هفتم با معماری درخشان و خیرهکنندۀ بیزانسی در شام مواجه شدند که نظیر آن را در هیچیک از فتوحات ندیده بودند؛ نه در ایرانزمین و نه در مصر. شاید این تصور ایشان در همۀ دارالاسلام پیچیده و تصور باستانی ایرانیان را نیرو بخشیده باشد؛ شاید هم این تصور زادۀ دوران اسلامی باشد و آن را شاعران پارسیگوی به پیش از اسلام فرافکنده باشند. هر دو فرض نیازمند مطالعه است. آیا شاهزادگان ساسانی که در روم پرورش یافتند، یا همسران رومیِ برخی از شاهان و شاهزادگان ساسانی در این تلقی نقشی داشتهاند؟ آیا هلندوستیِ اشکانیان در این تلقی اثری داشته است؟
درست است که تصور از روم و غرب در طی تاریخ دگرگون شده است و نباید تلقی مدرن از غرب را به تاریخ فرافکند؛ اما این نیز درست است که تلقی مدرن ایرانیان از غرب بر دوش و بر موج تلقیِ ریشهدار و تاریخی آن نشسته است. در فهم اعتنای ایرانیان به معماران مغربزمین در روزگار جدید، نمیتوان از ریشهها و خاستگاههای تاریخی آن چشم پوشید.