×

جستجو

آنچه فراموش کرده‌ایم و آنچه غمگین‌مان می‌کند...

در چند ماه گذشته خبرهای زیادی درباره تخریب و بی‌توجهی به بناها و آثار معماری در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شده‌ و درباره‌اش تحلیل‌ها و نقدهای زیادی نوشته‌شده‌است. قبل از اینکه نوشتن این مطلب را شروع کنم، تصمیم داشتم به موضوع دیگری بپردازم چون به نظرم می‌آمد که حرف‌های من چیز زیادی به گفته‌های پیشین اضافه نخواهد کرد. اما فکر کردم شاید یکی از راه‌های مقابله با این وضعیت همین گفتن دوباره و چندباره به زبان‌ها و بیان‌های مختلف باشد. نگفتن به نوعی نشانه آن است که ما دست‌ها را به نشانه تسلیم بالا برده‌ایم و پذیرفته‌ایم که «همین است که هست»، اما گفتن و نوشتن نشان می‌دهد که امیدی هرچند اندک برایمان باقی مانده‌است. به نظرم فعلا چاره‌ای جز تکرار مکررات نداریم تا شاید در این بازگفتن‌ها چاره‌ای بیابیم. این نوشته تاملی در دو مفهوم «نسیان» و «حزن» و نسبت‌شان با هم و با وضعیت فعلی معماری و شهرهای ماست و امیدوارم بتواند در ادامه آنچه قبلا گفته شده و آنچه بعد نوشته می‌شود، راهی به سمت بهبود اوضاع باز کند.

نسیان:

در تعریف واژه «نسیان» آمده‌ که از ماده «نسی» و در لغت به معنای از یاد بردن و فراموش کردن چیزی است که قبلا در ذهن بوده‌است[۱]. به نظرم این «چیزی» که قبلا در ذهن بوده و فراموشش کرده‌ایم، هم می‌تواند مربوط به ساده‌ترین عادات و رفتارهای زندگی روزمره و گذشته فردی باشد و هم فراتر از آن مربوط به ذهنیت و تعریفی از مسائل مختلف که در ناخودآگاه و پیشینه فرهنگی ما وجود داشته، به ما هم منتقل شده‌است ولی به هر دلیلی آن را فراموش کرده‌ایم. ما به گواه مصادیق باقی مانده از آثار هنری، معماری، میراث ملموس و ناملموس کشورمان، برای واژه‌هایی چون «زیبایی»، «نظم»، «کارآیی»، «تناسب» و مانند این‌ها تعریف داشته‌ایم و گذشتگانمان این تعریف را تا حد امکان در ساخت بناها و محیط زندگیشان به کار بسته‌اند. نمی‌خواهم ادعا کنم آنچه در گذشته ساخته شده تمام و کمال و عاری از اشکال است. می‌خواهم بگویم که آنها دست کم تلاششان را برای تعریف کردن مسائل و بکار بستن آن در ساخت محیط زندگیشان کرده‌اند و این تعریف‌ها را می‌توان از آنچه باقی گذاشته‌اند، بازخوانی کرد. در این نوشته قصد قضاوت تعریف‌ها را ندارم، نمی‌خواهم بگویم خوب یا بد بوده‌است. حرفم بر سر وجود داشتن «تعریف» و «معیاری» برای ساختن است، آنچه در آثار گذشته دیده می‌شود و در آثار امروز نه. ما بی‌واهمه خراب می‌کنیم و بی‌واهمه‌تر می‌سازیم. برای این تخریب و ساختن‌ها چه «تعریف» و «معیاری» داریم؟ آیا آیندگان می‌توانند «تعاریف» ما را از آثاری که برجای می‌گذاریم، بازخوانی کنند و دست کم بگویند «این آثار در زمینه خودش و با توجه به معیارهای آن زمان قابل درک است» یا صرفا خواهند نوشت «ترکیبی بی‌نظم، زشت و بی‌کیفیت، که هیچ منطق و تعریفی پشت آن دیده نمی‌شود»؟

گریزان از سنت و بی‌توجه به مبانی و زمینه‌های مدرنیته، یکی را رانده و از دیگری مانده، ما تعاریف را فراموش کرده‌ایم. نسیان دامن حافظه و سلیقه جمعی‌مان را گرفته‌است. نمی‌دانیم چه می‌خواهیم و چرا می‌خواهیم. اگر می‌دانستیم، حال و روز بناها و شهرهایمان این نبود. اگر می‌دانستیم هر روز خبر تخریب بنایی در گوشه‌ای از کشور، آن هم بدون دلیلی قانع کننده در شبکه‌های مجازی دست به دست نمی‌شد. اگر می‌دانستیم طراحی‌های امروزمان ترکیبی عجیب و غریب از شرق و غرب، داخل و خارج نبود. بناهایی را که گذر یک قرن یا بیشتر از آن را تاب آورده، و اگر کمی به آن برسیم بیشتر را هم تاب می‌آورد، خراب نمی‌کردیم. قدیمی‌ها که بماند دست کم به ساختمان‌های چهل یا پنجاه سال ساخت رحم می‌کردیم. حتی اگر دلمان به حال بنا هم نمی‌سوخت کمی به اثرات سوء تخریبش فکر می‌کردیم، به نخاله‌ای که تولید می‌کند، محیط زیستی که آلوده می‌شود، هزینه‌ای که در بر دارد و یا اثر سوئی که بر سیمای شهر می‌گذارد. به خودمان رحم می‌کردیم که هر روز باید در گوشه‌ای از شهر با صدای بولدزرها از خواب بیدار شویم، گرد و غبار ناشی از تخریب ساختمان‌ها را تنفس کنیم و در نهایت هم در محیطی زندگی کنیم و چیزی را به عنوان سیمای شهر ببینیم که با هر تعریفی ناکوک، زشت و بی‌کیفیت است.

حزن:

در دوره نوجوانی وقتی رمان امینه[۲] را می‌خواندم، توجه‌ام به گذشته تاریخی زادگاهم جلب شد. کتاب، اصفهان دوره صفویه را وصف می‌کرد و من برای اولین بار بعد از خواندن آن نوشته‌ها سعی کردم اصفهان آن روزها را در ذهنم بازسازی کنم. چهلستونی که برای سوگلی حرم شاه سلطان حسین آماده می‌شد و قرار بود سکوی پرتاب او باشد، نقش‌جهانی که مقر فرماندهی حکومت بود و مدارسی که عالمان و فیلسوفان بزرگ در آنها درس می‌گفتند. بعدها بیشتر هم از اصفهان خواندم و دانستم که گذشته‌ای غنی‌تر هم داشته، پایتخت سلجوقیان بوده‌است و خیام و نظام‌الملکی هم در آن روزگار گذرانده‌اند. به دنبال ردپای آنها هم رفتم. آنچه پیدا کردم چند سنگ قبر قدیمی منسوب به خواجه نظام‌الملک و ملکشاه و ترکان خاتون بود در بنایی که به یک خانه کوچک و تک ایوانی قاجاری شباهت می‌برد و در توضیحش نوشته بودند: «اینجا بخشی از دستگاه صدارت نظام‌الملک بوده‌است». هرچه بیشتر گشتم، کمتر یافتم. برایم هم‌زمان عجیب و ناراحت‌کننده بود که چرا هیچ ردی از آن تاریخی که همه حرفش را می‌زنند در سیما و وضعیت کنونی شهر دیده نمی‌شود. وقتی این موضوع را با اطرافیان و دوستانم در میان گذاشتم فهمیدم این حس کم و بیش بین همۀ ما مشترک است. ما از دیدن بناهای تک افتاده در شهر و وضعیت آشفته آنها ناراحت می‌شویم و نمی‌توانیم نسبتی میان حال و گذشته‌اش برقرار کنیم. چرا این نسبت را پیدا نمی‌کنیم؟ چرا غمگین می‌شویم؟ و چرا بیشتر ما، با وجود تفاوت‌ها نگرش‌هایمان، فکر می‌کنیم آنچه در اطرافمان می‌بینیم یک اشکالی دارد؟ جواب این سوال‌ها را پس از مدتی در کتاب «استانبول؛ خاطرات و شهر»[۳] نوشته اورحان پاموک پیدا کردم.

پاموک در این کتاب یک فصل کامل را به «حزن – مالیخولیا – اندوه» اختصاص داده‌‌است. تا قبل از خواندن آن واژه حزن برایم معادل اندوه و غم بود و عمقی بیشتر از این نداشت. بعد از خواندن کتاب و فصلی که به شرح این واژه و نسبتش با شهر اختصاص داده، فهمیدم که «حزن» می‌تواند ابعادی وسیع‌تر داشته‌باشد: برای بیان احساس ضایعۀ عمیق روحی به کار رود، در سنت به یک مفهوم و در تصوف به مفهومی دیگر باشد[۴] و از آن برای بیان روحیه و حال و هوای مسلط بر شهری استفاده کرد. حزنی که پاموک از آن حرف می‌زند یک حالت روانی است که تمام جنبه‌ها و مسائل شهر را دربرمی‌گیرد، موسیقی و شعر آن، اجزایش، مناظر شهر و هرآنچه که به آن مربوط می‌شود. پاموک معتقد است این حزن به نوعی ریشه در «نسیان» و «فراموشی» دارد. شهر گذشته‌اش را فراموش کرده‌، به دلایلی نسبت به آن بی‌توجه شده‌ در نتیجه تهی دست و پریشان است. بقایای فرهنگ و تمدن گذشته که در هر گوشه از شهر دیده می‌شود، آن‌قدر مورد بی‌توجهی قرار گرفته و در محاصرۀ ساختمان‌های زشت و بدقواره بتونی درآمده که قلب هرکسی را که که در جوارشان زندگی می‌کند، به درد می‌آورد. به گفته پاموک این بناها به بقایای امپراتوری‌های بزرگ که در شهرهای غربی به چشم می‌خورد و به عنوان موزه‌های تاریخ حفظ شده‌اند و با غرور و مباهات نشان داده می‌شود، شباهتی ندارد. شاید این پاره‌پاره‌های باقی مانده از گذشته، برای سیاحان و سفرنامه نویسان جالب باشد اما برای تصور گذشته کافی نیست و برای اهالی شهر حزن و اندوه به همراه می‌آورد چون نسبتی با روزگار فعلی‌شان ندارد. شهرهای کنونی نمی‌تواند خواب بالندگی، ثروت، قدرت و فرهنگ گذشته را ببیند و به آن مباهات کند، از همین رو حزن‌زده و غمگین است و این حس را به مخاطبان و شهروندانش نیز منتقل می‌کند.[۵]

حزن و نسیان:

شاید «نسیان» و فراموشی که در مواجهه با شهر و محیط زندگی‌مان در پیش گرفته‌ایم، یک راه میان‌بر برای رهایی از «حزن» و «اندوهی» باشد که بر ما چیره شده‌است. ناآگاهی و فراموشی، تاریخ را برای ما تبدیل به یک واژه بی‌معنی کرده‌است. طوری با آثار تاریخی تا می‌کنیم که انگار بناهای امروزی‌اند. مرمت‌های غیراصولی، تخریب و نشاندن ساختمان‌های بی‌کیفیت به جای آنهایی که هنوز قابل استفاده‌اند هم احتمالا راهی برای از یاد بردن حزن است. اما باید این را هم در نظر داشته‌باشیم که بی‌اعتنایی و تخریب، نمی‌تواند حزن را برای همیشه از یادها ببرد، بلکه سرانجام احساس بیهودگی و فلاکت را نیز بر آن می‌افزاید و زمینه را برای انواع شکست‌ها و فقرهای تازه آماده می‌کند. تلاش برای فراموش کردن و قدم برداشتن به سوی آینده بدون آنکه حواسمان به آنچه پشت سر گذاشته‌ایم باشد، به رفتار عاشقی می‌ماند که آخرین لباس‌ها و متعلقات معشوق از دست رفته را دور می‌ریزد اما نمی‌تواند خلا عاطفی ناشی از نبودن او را پر کند. تاثیر فراموشی بر فرهنگ‌ها، فروکاهنده و بازدارنده است. بنابراین شاید در نهایت ما برای رهایی از حزنی که دامن محیط و شهرهایمان را گرفته چاره‌ای جز این نداشته‌باشیم که بر نسیان غلبه کنیم. تعاریف و هرآنچه که از گذشته برایمان باقی مانده را به یاد آوریم و با فهم درست آن به سوی آینده گام برداریم.

[۱]. العین، ج ۷، ص ۳۰۴

[۲]. بهنود، مسعود؛ امینه، تهران: نشر علم، ۱۳۷۷

[۳]. پاموک، اورحان؛ «استانبول؛ خاطرات و شهر»، ترجمه شهلا طهماسبی: تهران، نیلوفر، ۱۳۸۹

[۴]. پاموک، ۱۳۸۹، ص ۱۲۷

[۵]. برداشت آزاد از صفحه ۱۴۱ کتاب «استانبول؛ خاطرات و شهر»

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر