×

جستجو

اصفهان شهر زیبای خدا!

۱

بچه که بودم، وقتی مدرسه هم نمی‌رفتم و تقویم مدرسه تعطیلی‌ها را در ذهنم درخشان نکرده بود و راستش خیلی هم حساب روز و هفته و ماه دستم نبود از حرف‌ها و کارهای بزرگترها می‌فهمیدم نوروز نزدیک است. اولین نشانه‌اش وقتی بود که ظهرها مادربزرگم از تماشای حیاط دل می‌کند و لنگ‌لنگان از پنجره دور می‌شد تا برایمان چای بریزد و در راه می‌گفت درخت‌ها کُچه کرده‌اند، دارد عید می‌شود؛ یا وقتی بادهای ظهر و بعدازظهر شیشۀ پنجره را در قاب می‌لرزاند می‌گفت بادهای‌ ماهْ‌نوروز شروع شده است. بیرون که می‌رفتیم از بابا می‌پرسیدم کُچه یعنی چه و او جوانه‌های کوچک و سبز درخت‌ها را نشانم می‌داد، در حالی که بادهای ماهْ‌نوروز دورم می‌پیچید خیال می‌کردم انگار بوی این ماه فرق دارد. این بو با همان بادها می‌رفت و می‌چرخید و تا آخر عید می‌مانْد و در ذهن من ماندگار می‌شد که اگر تقویمی هم در کار نباشد بادهای ماهْ‌نوروز و کُچه‌های درخت‌ها و رنگ نور نزدیک عید و باران‌های گاه و بی‌گاه و گل‌های بنفشه و میمون باغچه و میدان‌های شهر یعنی بهار آمده است. 

اما در سال‌های اخیر و به لطف «سازمان زیباسازی شهر اصفهان» رمزگشایی آمدن بهار برای بچه‌های بی‌تقویم خیلی خیلی ساده‌تر است. کافیست بخت یارشان باشد و با پدر و مادرشان در شهر گردش کنند، یا حتی خیلی ساده در ماشین از جایی به جایی بروند. برایتان چند مثال می‌زنم تا ببینید بچه‌های این دوره و زمانه چه بچه‌های خوش‌شانسی هستند. این بچۀ خوش‌شانس اگر از چهارراه نظر بگذرد مجسمۀ بزرگی از پسربچۀ عجیب‌الخلقۀ دوچرخه‌سواری را می‌بیند که کبوتر آبی‌رنگی در یکی از دست‌هایش نگه‌ داشته و با لبخند عجیب و بی‌حالتی به افق‌های دوردست خیره شده است. ممکن است از خیابان جنوبی پل خواجو بگذرد و سفرۀ هفت‌سین عظیم‌الجثه‌ای را ببیند که کنار رودخانۀ خشک روی حوض آبی چیده‌اند که حاشیه‌‌ای از گل‌های لاله دارد و شب‌ها با نور بنفش مي‌درخشد. فراموش کردم بگویم که لاله‌های حوض نگهبان هم دارد مبادا کسی بیش از حد به آن نزدیک شود. اگر از پل فلزی بگذرد که حال و هوای نشانه‌های بهار از حد گذشته است! کافیست دوچرخه‌های نصف شده‌ای را ببیند که به نرده‌های پل تازه عریض شده پیچ کرده‌اند. دوچرخه‌ها هر کدام به رنگی است و حسابی حال و هوای پل را عوض کرده است. سبدی هم جلوی هر دوچرخه هست که در آن گل کاشته‌اند و سازمان زیباسازی با ظرافت صفحه‌ای فلزی میان گل‌ها جاسازی کرده است تا دوچرخه‌سوارانی که از مسیر دوچرخۀ روی پل که نیمش را دوچرخه‌های نصف‌شده اشغال کرده‌اند می‌گذرند بدانند درودشان را نثار کجا کنند و قدردان کدام «سازمان» باشند. در جنوب پل و روبه‌روی پمپ بنزین هم مجسمۀ عظیم‌الجثۀ پیرمرد دوچرخه‌سوار را نونوار کرده‌اند و در خورجینش و هر جا می‌شده‌ است گل کاشته‌اند. اگر پدر و مادر این بچۀ خوش‌شانس حوصله داشته باشند می‌توانند او را پیش مجسمه ببرند و کمک کنند بچه‌شان از دوچرخۀ سه‌متری صعود کند و عکسش را هم بگیرند. بچۀ خوش‌شانس ما اگر با اینهمه نشانه‌های گویا و «بزرگ» نفهمید بهار نزدیک است کافیست تا گذارش به میدان نقش جهان بیفتد. حاجی‌فیروز کوکی که در میدان گذاشته‌اند با صدای ضبط‌شدۀ مرتضی احمدی «حاجی‌فیروزه/ سالی یه روزه» می‌خواند و دست‌هایش را مثل عروسک‌های میمون کوکی که سنج و طبل می‌زنند به هم می‌کوبد تا از دایره‌ای که در یکی از دست‌هایش فرو کرده‌اند صداهای نوروزی و بهاری دربیاید. این بچۀ خوش‌شانس اینجا که برسد حتماً دوزاری‌اش می‌افتد که نوروز رسیده و شهر نو و «زیبا» شده است.

 

۲

در وبگاه شهرداری اصفهان روی زمینه‌ای از عکس مسجدشاه نوشته‌اند: اصفهان شهر زیبای خدا، گنبدهای فیروزه‌ای، پایتخت فرهنگی اسلامی ایران و شهر خلاق. خلاصۀ این نوشته را که همان عبارت اول است جاهای زیادی در شهر می‌توان دید: «اصفهان شهر زیبای خدا». در اینکه اصفهان شهر زیبایی است و یکی از شهرهای خدا هم هست شکی ندارم. اصفهان در حوزۀ صنایع دستی و هنرهای مردمی جزو شبکۀ شهرهای خلاق یونسکو هم هست. به اینها برمی‌گردم.

از پل فلزی می‌گذشتیم و سر صحبت دربارۀ دوچرخه‌های نصف‌شده را با رانندۀ تاکسی باز کردیم. می‌گفت «جالب» است، اینها و چیزهای دیگری که به مناسبت بهار در شهر گذاشته‌اند. می‌گفت خوب بالاخره اصفهان شهر دوچرخه‌سواریست و اینها هم نماد اصفهان است. شهردار هم سه‌شنبه‌ها در چهارباغ دوچرخه‌سواری می‌کند. راست می‌گفت. چهارباغ عباسی سه‌شنبه‌ها پیاده‌راه است و با دوچرخه هم می‌شود از آن گذشت. می‌شود کسی دوچرخۀ خودش را بیاورد یا از ایستگاه دوچرخه‌های کرایه‌ای یکی قرض بگیرد. مسیرهای دوچرخۀ دیگر یکی خیابان باغ‌گلدسته است که آقایان دوچرخه‌سوار می‌توانند از سر تا تهش را بروند و بیایند و کیف کنند که در مسیر مخصوص دوچرخه رانده‌اند، و یکی هم روی پل فلزی که می‌شود از آنجا به پارک کنار رودخانه رفت. البته که در بقیۀ خیابان‌های شهر هم می‌شود دوچرخه‌ راند، از بین ماشین‌ها. اصفهان شهر دوچرخه‌دوستی است، منتها نباید این نکته را فراموش کنیم که دوستی‌اش را در حد دوستی با آقایان دوچرخه‌سوار نگه می‌دارد و پا را از گلیم خودش درازتر نمی‌کند. چنین شهر دوچرخه‌دوستی معلوم است که باید مسیر دوچرخۀ یکی از پل‌هایش را با دوچرخه‌های نصف‌شده تزیین کرد!

اصفهان طبق تأیید یونسکو شهر خلاق است، شهر زیبایی هم هست و همیشه هم در هنر و معماری دستی داشته است و آثار آن هم خوشبختانه هنوز در همه جای شهر هست. شاید همین صفت خلاق است که سازمان زیباسازی را به چنین «خلاقیت‌هایی» سوق داده است. شاید خلاقیت در چیزهای عجیب و غریب ساختن هم بروز پیدا می‌کند، چیزهای «جالب» (و نه لزوماً زیبا)، چیزهای «بزرگ» که جلب توجه می‌کند و چیزهای «عجیب» که می‌شود برایشان توجیهی تراشید و تبدیلشان کرد به «نماد»، مثلاً نماد شهریْ دوچرخه‌دوست.

 

۳

شهرداری اصفهان شهرداری خوب و فعالی است، شهر تمیزترین شهر ایران است و گل‌ها و باغچه‌ها همیشه به‌سامان. شهرداری تلاش می‌کند شهر را زیباتر کند و شهروندان شهرشان را واقعاً دوست دارند. همۀ اینها درست است و نیت زیبا کردن شهر نیت خیلی خوبی است. ولی آیا واقعاً این نیت محقق شده است؟ نمی‌دانم چرا زیبایی مفهوم نامعلومی شده است و در سیمای شهر جایش را به «چیزهای جالب» داده است. واقعاً برایم جای سوال است که چطور می‌شود در شهری که خیلی چیزها هنوز که هنوز است به‌سامان و زیبا و سرجای خودش است هر سال نوروز جشنواره‌ای از عجایب و غرایب به راه افتد. مسابقه‌ای برای اینکه چه چیزی عجیب‌تر به نظر می‌آید و چه چیزی بی‌سابقه‌تر است و چه چیزی «بزرگ‌تر»! مردم با چه چیزی بیشتر عکس می‌گیرند و دور چه چیزی جمع می‌شوند. نمی‌دانم چطور می‌شود در شهری که صدها سال سابقۀ هنر و «ذوق» دارد اینهمه بی‌ذوقی و نکرگی سربرمی‌آورد و به اسم زیباسازی در چیزهای «جالب» نمود پیدا می‌کند. سازمان زیباسازی‌ای که اگر بخواهد می‌تواند ذوق مردمی را که بالقوه خوش‌ذوق و هنردوستند بپروراند کارش را به به‌به‌ و چه‌چه از اینکه دست‌کم شهرداری کاری می‌کند و راضی بودن به حداقل‌هایی نظیر «جالب» بودن تقلیل داده است.

دوست داشتم از زیبایی‌های اصفهان بنویسم و این زیبایی‌ها به‌قدری باشد که این ناسازی‌ها اصلاً به چشم نیاید اما هر سال این «زیباسازی»ها بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود و نمی‌شود نادیده گرفتشان و نمی‌شود از کنار سخیف و سخیف‌تر شدن ذوق مردم گذشت. البته که گفتن از اینها و دادی از سر درد زدن قدم اول است. وقتی آدم‌ها، مردم و شهرداری، بپذیرند که شاید یک جای کار می‌لنگد می‌شود دربارۀ چاره هم نوشت و امیدوارم که آن روز خیلی دور نباشد.

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر