نظری اجمالی بر کاربردِ دانشِ تاریخ در مطالعهی آثارِ باقیهی معماریِ ایران (۱)
احسان طهماسبی
برای تحقیق در معماری ایران، فقط اتکاء به شناخت کالبدی آثار کافی نیست و به برخی دیگر از حوزههای دانش نیز نیازمندیم. به ویژه، هنگامی که موضوعِ مطالعه آثاری متعلق به سدههای دور باشد، مسائل پیچیدهتر خواهد شد، زیرا از یک سو، معمولاً با بناهایی متروک یا ویران مواجهایم که خواندنِ همهی ویژگیهای معماری آن دشوار است و از سویی دیگر، مستندات و شواهد فراوانی از آنها بهجا نمانده. مورخان نیز برای ساخت روایت خود با این مسئله مواجهاند که گذشته دیگر وجود ندارد، از این رو، ناگزیرند که با روشهایی و با استفاده از مدارک و شواهد، گذشته را تفسیر کنند تا به روایتی باورپذیر دست یابند. از این رو، پرسشمان این است که دانش تاریخ چه ابزار و روشهایی برای شناخت آثار معماری ایران، به ویژه ویرانهها، در اختیار ما میگذارد؟
۱. دانش تاریخ و روشهای آن
از نظر «هستیشناسی»، تاریخ به معنی رخدادها، تحولات، و اعمال واقعی انسانها است که در گذشته در جهان روی داده. معنی دیگرِ تاریخ مطالعهی رویدادهای گذشته است که به علم تاریخ و حوزهی «معرفتشناسی» آن مرتبط میشود. علم تاریخ میکوشد که اجزاء و ابعاد پدیدههای تاریخی را شناسایی، ارزیابی، و تحلیل کند که فراوردهی آن پژوهشهای تاریخی و حوزهی عمل مورخ است.[۱]
فیلسوفان نیز دربارهی تاریخ اندیشیدهاند. فیلسوف از خود میپرسد: مورخان چگونه به شناخت میرسند؟ به این ترتیب، فیلسوف باید دربارهی ذهن مورخ بیندیشد، اما در این کار عمل روانشناس را تکرار نمیکند، زیرا برای او اندیشهی مورخ مجموعهای از پدیدههای ذهنی نیست، بلکه یک نظام معرفتی است.[۲]
«فلسفهی تاریخ» به دو شاخه تقسیم میشود: از نظر هستیشناسی، «فلسفهی نظری تاریخ» (فلسفهی جوهری تاریخ ) دربارهی کلّ تاریخ جهان به مثابهی یک موجود زنده گفتوگو میکند. شالودهی اساسی فلسفهی نظری تاریخ بر این فرض نهاده شده که موجود حیاتمندی به نام تاریخ روبهرو است که هویتی مشخص، قانونمند، متحرک، و نیز انگیزههایی برای حرکت دارد. انسانها و موجودات و رخدادها پیکرهی این موجود را شکل میدهند. بنا بر این، تاریخ مجموعهی حوادث پراکنده نیست، بلکه موجود زندهای است که آهنگ حرکت، نظم، قانون، و هدف دارد و به سوی سرمنزل خاصی در حرکت است. از نظر معرفتشناسی، «فلسفهی علم تاریخ» (فلسفهی انتقادی یا تحلیلی تاریخ): به بررسی و ارزیابی تحلیلی علم تاریخ میپردازد و در حوزهی فلسفهی علم قرار میگیرد. این دانش میکوشد که روشهای علم تاریخ و منطق علمی تاریخ را نقد کند و به این پرسشها پاسخ دهد: علم تاریخ چه شباهتها و تفاوتهایی با دیگر علوم دارد؟ مورخان چگونه به بررسی پدیدههای تاریخی میپردازند؟ آیا میتوان تاریخ واقعی یک رخداد را نگاشت؟ روشهای تحلیل و تفسیر تاریخ چیست؟ آیا مورخ میتواند بیطرف باشد؟ عینیت در تاریخ چیست؟ آیا تبیینهای تاریخی از قوت لازم برخوردارند؟ مباحث روش تحقیق در این حوزه جای میگیرد. روش تحقیق ابزارها و شیوههای مطالعهی روشمند تاریخ، به مفهوم هستیشناسی، را فراهم میآورد که دستاورد آن علم تاریخ است. همچنین روش تحقیق بخشی از مباحث فلسفهی علم تاریخ را شکل میدهد و حلقهی واسط میان تاریخ، علم تاریخ، و فلسفهی علم تاریخ است و با کمک آنها میتوان فلسفهی نظری تاریخ را نیز ارزیابی کرد.[۳]
یکی از مهمترین پرسشها این است که «واقعیت تاریخی» چیست؟ یک دسته از واقعیات یا امور واقع «مطابق با حکمی دربارهی گذشته است که مورخان در خصوص آن توافق دارند.»[۴] اما بحث علم تاریخ بیشتر دربارهی وقایعی است که نیاز به شناخت دارند. در اینجا «واقعیات فقط موقعی لب به سخن میگشایند که مورخ به سراغ آنها رود: اوست که تصمیم میگیرد به کدامیک از واقعیات، به چه ترتیب یا در چه زمینهای، اجازه صحبت دهد.»[۵] به سخن دیگر واقعیات تاریخ دستنخورده به ما نمیرسد، زیرا همواره از ذهن وقایعنگار ترشح میکند.[۶] آرنولد توینبی از کروچه، فیلسوف ایتالیایی، نقل قولی دارد که میگوید «همهی تاریخْ تاریخِ معاصر است. مقصودش این است که هر فرد بشر در یک نقطه ـ لحظهی زمانی قرار گرفته و در عمر بسیار کوتاه خود جهان هستی را فقط از این «نقطه ـ لحظهی گذرا» میتواند ببیند. این در واقع، کاربست شایستهی نسبیت، نه تنها به طبیعت مادی، بلکه به امور بشری است. انسان نمیتواند از موقعیت زمانی ـ مکانی خویش بیرون جهد و خارج از زمان، به دیدهی خدای فرضی، به چیزها بنگرد.»[۷]
«معرفت» یا «شناخت تاریخی» موضوعی کلیدی است که پژوهشگرانِ حوزهی تاریخی معمولاً دربارهی آن نظر دادهاند. به گفتهای، شناخت تاریخی به همهی تلاشهایی اطلاق میشود که برای پر کردنِ شکاف میان واقعیت و باور صورت میگیرد.[۸] مایکل استنفورد سه نوع معرفت را در حوزهی دانش معرفی میکند: معرفت دست اول بر پایهی تجربهی مستقیم و عمدتاً حسّی، معرفت دست دوم یا غیر مستقیم که غالباً با معرفت دست اول تأیید میشود، و معرفت تعمیم یافته مانند قوانین علوم تجربی.[۹] او معرفت تاریخی را بیشتر از نوع دست دوم میداند، همچنین میافزاید که این شناخت همواره مستلزم زمان و مبتنی بر تفسیر شواهد است.[۱۰] رابین جورج کالینگوود همهی تاریخ را تاریخ اندیشه میداند یا به به سخن دیگر «همهی تاریخ عبارت است از بازآزمودن اندیشهی گذشته در ذهن خودِ مورخ.»[۱۱] از نظر وی معرفت تاریخی عبارت است از «شناخت چیزهایی که ذهن در گذشته انجام داده و در حال انجام مجدد آنهاست؛ تداوم افعال گذشته در حال است. بنا بر این، موضوع فکر چیزی خارج از ذهنی که آن را میداند، نیست؛ فعالیت فکر است که فقط تا جایی میتوان آن را دانست که ذهن دانا بار دیگر آن را فعلیت ببخشد و خودش بداند که دارد چنین میکند.»[۱۲] سی. بیین مکالا شناخت تاریخی را بسیار پیچیده میداند و معتقد است که «کار مورخان کشف واقعیتهایی دربارهی گذشته نیست، بلکه برساختنِ آنها است. حداکثر چیزی که میتوانیم ادعا کنیم این است که باورهای ما دربارهی گذشته با دیگر باورهای ما دربارهی ماهیت جهان به خوبی سازگار است.»[۱۳] استنفورد این نظر را به بیان دیگر گفته است: «شاید بهتر باشد معرفت تاریخی را متشکل از دادههای همگرایی که قریب به حقیقتاند، بدانیم. یعنی نسبت به آنچه اتفاق نیفتاده است، یقینی فزاینده وجود داشته باشد.»[۱۴]
اگر در تاریخ را به مثابهی علم بدانیم، به روشهایی برای تحقیق در آن نیازمندیم. «روششناسی» علمی نظامی از قواعد و روشها است که پژوهش بر پایهی آن استوار است و با استفاده از آنها ادعاهای معرفت ارزیابی میشوند. از نظر ملائی توانی در پژوهشهای تاریخی دو روششناسی و جریان شکل گرفته است: «۱. «پوزیتویسم» (تجربهگرایی، اثباتگرایی، فلسفهی تحصّلی): مطالعهی عینی پدیدههای تاریخی و نگاه بیرونی به آنها و شناخت بیطرفانهشان به روش علت و معلولی کاملاً امکانپذیر است، زیرا ذهن آدمی به مثابهی آینهای است که میتواند به واقعیات جهان خارج بنگرد و به صورت روشمند و عینی رخدادهای تاریخی را منعکس کند؛ ۲. «ایدهآلیسم» (اصالت معنا، ذهنگرایی، درونبینی): ذهن آدمی همچون آینهی صاف نیست تا واقعیات جهات هستی را عیناً بازتاب دهد، بلکه اساساً معرفت از ما و از ذهن ما آغاز میشود نه بیرون از ذهن ما. برای شناخت پدیدههای تاریخی هیچگاه نمیتوان صرفاً تماشاگر بود، بلکه باید بازیگر بود. پدیدههای تاریخی به خودی خود فاقد معنااند و این مورخ است که آنها را ابتدا فهم و سپس معنادار میکند. منظور از بازیگری این است که باید به درون رخدادها رفت و با تاریخسازان همراه شد، فضا و دورانشان را درک کرد و با آنها همنوا شد تا بتوان شناختی نسبی حاصل کرد. باید از دایرهی تنگ روابط علت و معلولی گذر کرد و از روشهای دیگری چون همدلی، درونفهمی، کشف و شهود و هر آنچه بتواند در فهم گذشته به ما یاری دهد، استفاده کرد.»[۱۵]
موضوع «علیت» در تاریخ در نظر مورخان و پژوهشگران بسیار مهم بوده، چنانکه ادوارد هالت کار گفته که «مطالعهی تاریخ مطالعهی علل است.»[۱۶] در استدلال و شناسایی علل، تقدم و تأخّر آنها نقشی اساسی دارد. در رخدادهای بزرگ تاریخی دو نوع علت متفاوت قابل بازشناسی است: «الف) علل دور (ساختاری، محوری، اصلی، بنیادین) بسترها و مقدمات را طی زمان فراهم میآورد. ب) علل نزدیک (مُعِده، فوری) در حکم جرقههاییاند که پس از فراهم آمدنِ مقدمات و در آستانهی یک تحول تاریخی رخ میدهند.»[۱۷] مکالا معتقد است که «مورخان هنگام ارزیابی گزارههای علّی به چند چیز توجه میکنند: الف) آنان بررسی میکنند که آیا موجه است باور کنیم که رویدادهای مورد اشاره در گزارهی علّی واقعاً اتفاق افتاده است؟ ب) آیا ویژگیهای منطقیِ این ادعای علّی را میتوان توجیه کرد: در شرایط معيّن، آیا علت برای معلول ضرورت داشته است؟ یعنی آیا بدون آن علت معلول شکل متفاوتی میگرفته؟ ج) آیا علت احتمال معلول را افزایش داده است؟»[۱۸]
برخی محققان صحبت از علت در تاریخ نکرده، بلکه به باورِ ا. کار، «از توضیح یا تفسیر یا منطق موقعیت یا منطق درونی حوادث سخن میرانند، یا اینکه برداشت علّی (چرا اتفاق افتاد) را به سود برداشت فعلی (چگونه اتفاق افتاد) طرد میکنند، اگر چه این خود به ناچار مشمول پرسش چه شد که اتفاق افتاد، میشود، و مجدداً ما را به سؤال چرا باز میگرداند.»[۱۹] میان «علت»[۲۰] و «تبیین»[۲۱] تمایز وجود دارد، گرچه این دو مفهوم غالباً با یکدیگر مرتبطند، زیرا در بیشترِ تبیینها محقق در پی علت است. از نظر استنفورد «علّیت رابطهای است که در جهان طبیعت برقرار است، اما تبیین رابطهای فکری یا عقلی است. [...] بنابراین علت چیزی است که در جهان واقعی عمل میکند، [...] و تبیین به قلمرو اندیشهها تعلق دارد.»[۲۲] به بیانی روشنتر، علت متعلق است به تاریخ به مثابهی رویداد و تبیین به تاریخ در مقام علم مطالعهی رویدادها. نکتهی دیگر آنکه همهی رویدادها را با ذکر علت تبیین نمیکنند، بلکه گاهی وابستگیهای ریاضی، منطقی، قراردادی و غیره برقرار است. همچنین مورخان در بررسی رخدادها افزون بر تبیین «چرا»، گاهی به پرسشهای «چه»، «چگونه»، «کجا»، «کِی» و «کی» نیز میپردازند.[۲۳] صورتی دیگر از تبیین از راه «همدلی» است. یعنی همراه شدن با روایت و دیدن شخصیتها از درون. میزان اعتبار این گونه تبین این است که تا چه اندازه به سرشت مشترک انسانها باور داشته باشیم.[۲۴]
۲. مراجع تاریخنگاری
در پژوهشهای تاریخی نیز، مانند سایر علوم، به دادهها و شواهدِ قابل تفسیر نیاز است. چنانکه کالینگوود تاریخ را علمی میداند که «کار آن مطالعهی رویدادهایی است که در معرض مشاهدهی ما نیستند. مطالعهی این رویدادها استدلالی است و مورخ باید با برهان از چیزی که قابل مشاهدهی ما است، و او آن را مدرکِ رویدادهای مورد توجهاش مینامد، به آنها برسد.»[۲۵] استنفورد در این باره میگوید که «ما گذشته را از آنچه تا زمان حال باقی مانده است، استنتاج میکنیم. چنین آثاری ممکن است انسان، شئ فیزیکی، و اندیشه باشد. چنین چیزهای را که از گذشته برجا ماندهاند، میتوان «آثار باقیه» نامید.»[۲۶] وی در ادامه «شاهد» را چنین تعریف میکند: «مبنایی برای باور؛ آنچه متوجه اثبات یا رد نتیجهای است. [...] گزارههایی که خودشان بدیهی نیستند، نیازمند تأیید شاهدند.»[۲۷] سپس دو دسته منبع را معرفی میکند: «منبع دست اول آن فقره شاهدی است که مبدأ آن همعصر دورهی مورد نظر است. [...] منبع دست دوم پژوهشی است که معمولاً مورخ دربارهی دورهی مورد بررسی یا جنبهای از آن انجام میدهد.»[۲۸] توصیهی او برای اینکه مورخ در بررسی «اسناد» و شواهد گرفتار مفروضات خود نشود، این است: «نیت نویسندهی فلان سند چه بود؟ نیروهای سیاسی و اجتماعیای که در آن زمان بر او تأثیر گذاشتند، چه بودند؟ خوانندهی مورد نظر آن سند احتمالاً چه چیزی باید از آن میفهمید؟ [...] بالاتر از اینها، مورخ به باید به خاطر داشته باشد که آن سند موقعیت آن روزگار را نه تنها به انحایی که نویسنده دیده و فهمیده، بلکه همچنین در قالب کلماتی که نویسنده برای توصیف آن به کار برده است، ثبت میکند. آنچه مورخ در مقابل خود دارد، بازنمود کلامی نویسنده است، همین کلمات ممکن بود، واقعیت متفاوتی را برای او ترسیم کند.»[۲۹] در اینباره مکالا میگوید که «برای فهم معنای متعارف یک متن، بدیهی است که مورخان باید زبان متن را بدانند و از بستر جملات آگاه باشند. [...] اگر متن به فرهنگی متعلق باشد که مورخ تقریباً چیزی دربارهی آن نمیداند، تفسیر متن بسیار دشوار خواهد بود. [...] مورخ متعهد خواهد کوشید که جهانبینی پدیدآورندگان سند را تبیین کند و تعیین اهمیت کنونی آن را به خوانندگان واگذارد.»[۳۰]
مسئلهی مهم دیگر دربارهی منابع، میزان «اعتبار» آنها است. دو روش برای شناخت اعتبار مدارک و اخبار وجود دارد: «الف) ترجیح به «سند»: بررسی اصالت و اعتبار روایت؛ ب) ترجیح به «راوی»: بررسی صداقت راوی یا مورخ. در قسمت ترجیح به سند، اگر خبر یا روایتی در چند منبع مختلف ذکر شده باشد، معتبرتر از خبری است که صرفاً در یک منبع نقل شده است؛ اخباری که تعداد واسطهی نقلشان کمتر باشد، اعتبار بیشتری دارند؛ عقلانیبودن و طبیعیبودن یک واقعه با مقتضیات و واقعیتهای زمان وقوع حادثه میتواند معیاری مهم در پذیرش صحّت اخبار باشد. در قسمت ترجیح به اعتبار راوی، باید به بررسی شخصیت، احوال، تعلقات، تنگناها، ملاحظات سیاسی و مذهبی، اعتبار، و شهرت نویسنده پرداخت. نزدیکی زمانی و مکانی راوی در مشاهدهی یک رخداد بر اعتبار روایت آن میافزاید، اما از سوی دیگر راوی ممکن است دچار حجاب معاصر بودن شود.»[۳۱] نقد یا ارزشیابی منابع تاریخی به دو شیوه امکانپذیر است: « الف) «نقد بیرونی» که ماهیت منابع را ارزشیابی میکند. تحلیل بیرونی به جایگاه سند در متن مورد مطالعه نظر دارد تا درجهی اعتبار آن را با دقت نشان دهد. در اینجا، پژوهشگر میکوشد که صحت و اصالت اسناد و منابع تاریخی را روشن کند: نوع خط، کاغذ، مؤلف، زمان تدوین، مکان. [...] بررسی عدالت و صداقت راویان نیز مهم است. ب) «نقد درونی» که محتوای منابع را بررسی میکند. هدف از نقد درونی یا محتوایی دستیابی به حقایق و اطلاعات تاریخی در متن اسناد و منابع موجود است و به دو صورت ایجابی و سلبی انجام میگیرد. در بخش ایجابی، منبع تاریخی برای تفسیر و درک معنا تحلیل میشود که خود دارای دو مرحله است: نخست، تفسیر ظاهر متن و درک معنای لفظی آن؛ دوم، فهم معنای حقیقی متن و شناخت غرض مؤلف. بنابراین بررسی ساختار زبانی و مفهومی و سبک و شیوه و روش و هدف نگارنده باید مد نظر قرار گیرد. [...] وجه سلبی شناخت کذب و خطا در منابع و حذف امور غیر واقعی است.»[۳۲]
[ادامه دارد]
پینوشتها:
[۱] علیرضا ملائی توانی، درآمدی بر روشهای پژوهش در تاریخ، ص ۱۷.
[۲] رابین جورج کالینگوود، مفهوم کلی تاریخ، ص ۹.
[۳] ملائی توانی، همان، ص ۱۹ـ ۲۱.
[۴] مایکل استنفورد، درآمدی بر تاریخپژوهشی، ص ۱۹۹.
[۵] ادوارد هالت کار، تاریخ چیست؟ ص ۱۴.
[۶] همان، ص ۳۲.
[۷] آرنولد توینبی، مورخ و تاریخ، ص ۲۷.
[۸] ملائی توانی، همان، ص ۱۵۹
[۹] استنفورد، همان، ص ۱۸۲ـ ۱۸۳.
[۱۰] همان، ص ۱۸۰.
[۱۱] کالینگوود، همان، ص ۲۷۳.
[۱۲] همان، ص ۲۷۰.
[۱۳] سی. بیین مکالا، بنیادهای علم تاریخ، چیستی و اعتبار شناخت تاریخی، ص ۲۴.
[۱۴] استنفورد، همان، ص ۲۰۹
[۱۵] ملائی توانی، همان، ص ۴۶ـ ۴۷.
[۱۶] کار، همان، ص ۱۲۹.
[۱۷] ملائی توانی، همان، ص ۱۶۷.
[۱۸] مکالا، همان، ص ۲۵۸.
[۱۹] کار، همان، ص ۱۳۱ـ ۱۳۲.
[20] cause
[21] explanation
[۲۲] استنفورد، همان، ص ۳۰۳.
[۲۳] همان، ص ۳۲۷ـ ۳۲۸.
[۲۴] همان، ص ۳۴۳ـ ۳۴۵.
[۲۵] کالینگوود، همان، ص ۳۱۸.
[۲۶] استنفورد، همان، ص ۲۱۱.
[۲۷] همان، ص ۲۱۴.
[۲۸] همان، ص ۲۲۴.
[۲۹] همان، ص ۲۵۵.
[۳۰] مکالا، همان، ص ۴۳.
[۳۱] ملائی توانی، همان، ص ۱۳۱ـ ۱۳۳.
[۳۲] همان، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴.