حتماً عباراتی نظیر این را شنیدهاید که میگویند تا زن نباشی نمیتوانی حال زنی را بفهمی که در جامعهای مردسالار زندگی میکند؛ تا در فلان جا نبوده باشی نمیتوانی بفهمی که من چه حالی داشتم وقتی آنجا بودم؛ اگر در زمان انقلاب ایران بودی میفهمیدی که چرا ما آن روزها انقلاب کردیم. بر همین سیاق کمابیش در دانشکدههای معماری گاهی همین سخنها را میشنویم: فقط باید معماری کرده باشی تا بتوانی دربارۀ معماری سخن بگویی (فکر کنی)؛ تا عملاً معماری نکرده باشی، از تماشای بناهای گذشته چیزی دستگیرت نمیشود؛ تا توی کارگاه ساختمانی کار نکرده باشی، نمیتوانی بفهمی که ساختن معماری خوب چقدر دردسر دارد؛ یا تا معماری نکرده باشی، نمیتوانی بفهمی چرا بنایی اینگونه است که هست.[۱]
اینها و بیشمار ادعای ظاهراً سادهنما و پیشِ پای نظیر اینها، اگر درست باشد، دایرۀ تحقیق دربارۀ معماری را بسیار تنگ میکند؛ یعنی معمار فقط میتواند خودش را بشناسد یا حداکثر اینکه برای شناخت معماران ناگزیریم که معمار باشیم و تحقیقهای نامعماران دربارۀ معماری یکسره عبث است و راه به جایی نمیبرد. جوهر این آموزه که در فلسفه خودباوری[۲] یا معرفتشناسی خودی[۳] است این است که کسی بر هیچ چیز آگاه نیست مگر تجارب و حالات و اعمال خودش. اگر میخواهی کسی را بشناسی باید همان کس یا از همان کسان باشی.
«همان کس» بودن یعنی چه یا در عالم معماری، معمار بودن یعنی چه؟ چیست که معمار را از دیگران ــ مثلاً از دانشمند و نقاش و نجار و معلم ــ متمایز میکند؟ یک پاسخ نسبتاً قابل قبول این است که من معمارم، چون به مسائلی (و به گونهای) میاندیشم و که دیگران نمیاندیشند و احساسها و تخیلهایی دارم که دیگران ندارند. اگر چنین باشد، شناخت من، یعنی درست شناخت همین آگاهیهای من. اگر حالات آگاهی مرا بشناسی، مرا شناختهای.
اما علاوه بر این مقدمۀ ظاهراً بیضرر، مقدمۀ دیگری نیز هست که میگوید ما انسانها فقط به تجارب و حالات ذهنی خودمان دسترس داریم و چنین دسترسی به حالات ذهنی دیگران برای ما مقدور نیست. مثلاً ما به اینکه چطور گشادگی یا تنگی یک اتاق را ادارک میکنیم، دسترس مستقیم داریم. اما اینکه دیگران چطور همان اتاق را درمییابند، راهی نداریم. از این دو مقدمه این نتیجۀ شگفت برمیآید که هر کسی (از جمله معمار) فقط به حالات آگاهی خودش دسترس دارد و اگر شناخت هر کس یعنی شناخت حالات آگاهی او، پس هر انسانی فقط میتواند خودش را بشناسد.
ممکن است به پرسش کیستی معمار به چیست، پاسخی اجتماعی بدهیم تا روانشناختی. یعنی بر این باور باشیم که هویت هر کسی از جهاتی بسیار مهم حاصل جهان اجتماعی و فرهنگیای است که در آن میزید. بنابراین هویت معمار نیز ناشی از این است که به جامعۀ معماران (گروه اجتماعی معماران) تعلق دارد. معماران ــ مانند هر گروه اجتماعی دیگر ــ تجارب معینی دارند و آن تجارب است که وجه مشترک همۀ اعضای گروه است. حال به اگر به اینها این را بیفزایید که شخص باید تجربۀ معینی داشته باشد تا آن تجربه را درک کند، دوباره به همان نتیجۀ شگفت میرسیم: فقط معماران میتوانند تجارب معماران را درک کنند؛ فقط معمارن میدانند معمار بودن یعنی چه؛ فقط معماران میتوانند از معمار بودن سخن بگویند؛ فقط مورخان معمای میتوانند تاریخ خوبی دربارۀ معماری بنویسند.
فلسفۀ خودباوری (سولیپسیزم) تا حدودی ناشی از سرشت چندفرهنگی زندگی سیاسی و اجتماعی معاصر است که در آن بر تفاوت میان گروهها تأکید میشود.
[ادامه دارد.]
[۱] در این نوشته طرح زیر دستم بحثها و استدلالهایی است که برایان فِی، در کتاب فلسفۀ امروزین علوم اجتماعی آورده است.
[2] Solipsism
[3] Insider epistemology