معمولاً نخستین چیزی که در بسترِ بحرانها به دلِ آدم میآید نومیدی است. در دلِ بحران، انسان طبعاً به این میاندیشد که آنچه میکند چه ربطی به حلِ بحران دارد. گویی دردْ داشتن و غمِ خود و دیگران را خوردن با کارْ راست نمیآید. ما معطل ماندن و غصه خوردن را همراهی با دردمندان میشماریم و سر به کارِ خویش داشتن را معادلِ بیدردی و فراغت از دیگران. چارهجوییهای عاجل را فروگذاشتن و دل به کارهای بلند سپردن را نمونۀ بیعاری و آسوده خفتن میانگاریم و مصداق آب در هاون کوفتن. در بحرانِ کنونی، اگر دستمان نمیرسد که در کنار درمانگران، رنجِ بیماران و درماندگان را چاره کنیم، سر در گریبان بردن و غصه خوردن و نگرانِ حال و آینده بودن را کار میپنداریم و اشتغال به آنچه را وظیفۀ درازمدتمان است خیانت به دردمندان و چارهگران. بسیاری از ما هیچ گمان نمیبریم که معطل ماندن و سر در گریبان بردن همواره از نوعی خودبزرگبینی و توهّم برمیآید. اما تأمل در تاریخ میتواند ما را فروتن و واقعبین کند. بلای بزرگ طبیعی و مصنوع نخستین بار نیست که بر سرِ این مردم میآید. حتی جمع شدنِ بحران طبیعی با حکومتی چندپاره و عاجز و فَشَل نیز در تاریخ این سرزمین بیسابقه نیست. بحرانها و فتنههای بسیار آمده و رفته است و در پی آن طوفانها، در میانِ خاکسترِ حریقهای روزگار، گلهایی بهجا مانده است. سعدی و مولانا و حافظ و آنهمه آثار بیبهای معماری و هنر روزگار ایلخانان و تیموریان گلهای بهجامانده از پی طوفان فتنۀ چنگیز و تیمورند؛ ... و بهار و دهخدا و چهرههای درخشانِ همنسلشان بازماندگانِ طوفانهای مشروطه و استبداد صغیر و آشوبهای ۱۲۹۹ و ۱۳۳۲.
چه از چشمِ دینی بنگریم و چه غیرِدینی، زیبایی ماندنی است و کسانی که کار زیبا میکنند میپایند. چه کاری زیباتر از آنکه در عینِ امداد به فرونشاندنِ حریق، جهان را با کارهای خوب، با خوی خوب، برای خود و دیگران زیبا و زیباتر کنیم؟ چه کاری برتر از آنکه بذرهای فرهنگِ ایرانی را، تجربههای انسان در زیستن در این سرزمین را، در بحبوحۀ بحرانها حفظ کنیم و به نسلهای آینده بسپاریم؟ در هنگامی که همه گرفتارِ کارهای آنی و عاجلاند، چه بهتر از آنکه علاوه بر کمک کردن به آنان، در اندیشۀ روزگارِ پس از حریق باشیم؛ در فکرِ انسانهای سالها و دهههای بعد که اگر خواستند کاروبارِ ذهن و دل و تن و فرد و جمعِ این مردم را سامانی ببخشند، بنیادها و شالودههایی از پیش برای آنان فراهم آمده باشد؟ اگر کارِ ما تحقیق در فرهنگِ ایران، تأمل در معماری و هنر ایران و ریشههای آن است، چه فرصتی به از این خلوتِ اجباری و انقطاعِ اضطراری؟
ز خشکسال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانۀ عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقۀ سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرفتر از خواب
زلالتر از آب
تو خامشی که بخواند؟
تو میروی که بماند؟
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟