پیش پرده
در کتابی که چندماه پیش توسط انتشارات راتلج منتشر کردم، و لابد ترجمهٔ عنوان آن به فارسی چیزی شبیه «فضانوردی در فرنگستان» میشود، به نحوهٔ ادراک و بازنمایی فضای معماری و شهری اروپا در سفرنامههای ایرانیان در سدهٔ نوزده پرداختم. طبیعتاً در خلال تدوین کار، به اسناد و منابع تاریخی متنوعی برخوردم و از آثار مورخینی با سبکها و تخصصها وعلایق مختلف بهرهها بردم. در این سطور دریافتهایم در مواجهه با دو رویکرد مختلف به تاریخ و تاریخنگاری را به اشتراک میگذارم بلکه مجالی برای گفتگو بیشتر در مورد یکی از آفتهای رایج این حوزه گشوده شود.
دستیابی به عینیت مطلق در تاریخنگاری امری ممتنع است و روایت اتفاقاتی که در گذشته رخ داده مانند هر متن دیگری لاجرم به اقتضائات زمانی و زبانی و ذهنیت نویسنده و خوانش مخاطبش گره خورده. با این همه مورخین میکوشند با نگاه به مدارک مختلف و شنیدن صداهای متنوع و بعضا متناقص، درکی نزدیک به واقعیت ارایه دهند. طبیعتا در این فرایند عوامل پیچیدهای کشف حقایق تاریخی را دشوار میکند، که شاید مهمترین آن پیش ذهنیتها، انگیزهها، و انتظارات خود تاریخنگار باشد. طبیعی است که به هر گرایش و تعریفی از تاریخ و تاریخنگاری قایل باشیم، یک تاریخدان همچنان موظف به شناخت حداکثری از عواملی است که میتوانند درکش از حقیقت را مخدوش کند.
تکرار ملالت بار این مقدمه بدیهی از این جهت ضرورت دارد که در ادامهٔ این نوشته رویکرد تاریخنگارانهٔ دو مورخ را در هنگام مواجهه با یک مدرک تاریخی مقایسه میکنم. این اثر سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی است که یک بار حسن مرسلوند ویرایش کرده و یک بار مارگارت کلوک آن را به انگلیسی ترجمه نموده است.
پردۀ اول
در تصحیح مرسلوند از سفرنامه اشتباهات بسیاری به چشم میخورد. برای مثال مصحح نام خانم مِتکالف را به مُتکلَف تغییر داده است. یا در موردی مشابه وقتی ایلچی نام دوست و همسفر خود که ماهها به اتفاق سفر کرده بودند را (جیمز) موریه مینویسد، مرسلوند به اشتباه توضیح میدهد که «نام صحیح این شخص مستر موریر میباشد» (ص۷۱). به عنوان نمونهای دیگر، ایلچی یکی دوبار میدان پرتمن را به اشتباه نورمن نوشته که بعدا در ادامهٔ سفرنامه تصحیح کرده؛ کاری که مصحح کتاب از انجام آن ناتوان بوده. مصحح در مواردی دیگر به طور سهلانگارانهای کلنل را به فرماندار و مهمانی بالماسکه را به باله تغییر میدهد. در فرازی از سفرنامه، ایلچی مینویسد «شاه انگریز آن مال را در بدوِ حال بخشید.» مرسلوند کلمه «بدو حال» را حذف کرده و پاورقی زده که «یک کلمه خوانده نشد. گویا «بد و حال» میباشد» (ص ۱۰۰). مصحح کتاب در حالی به غلطهای املایی ایلچی خرده میگیرد که خودش اصول اولیه ضوابط نشانهگذاری را رعایت نمیکند (مثلا به کرات از سه علامت تعجب پیاپی استفاده میکند).
اما این دست اشتباهات و کمکاریها، گرچه به اعتبار کاری که به وسواسی محققانه نیاز دارد لطمه میزند، اما به اندازه نوع درک مصحح از تاریخ و رسالت تاریخنگار نگرانکننده نیست. مرسلوند درکی کاملا ایدئولوژیک از تاریخ دارد که البته آن را از خواننده پنهان نمیکند. مقدمهٔ کتابی تاریخی را با آیاتی از قرآن شروع میکند و بلافاصله در چندین پاراگراف به بررسی آیات مرتبط با مطالب تاریخی میپردازد. طبیعتا هر محققی ممکن است به نوعی چارچوب نظری، گرایش سیاسی، رویکرد اخلاقی و حتی تعلقات مذهبی دلبستگی داشته باشد، اما تاریخاندیشی ایدئولوژیک ارزش حقایق تاریخی را در همسوییاش با باورهایی از پیش تعیین شده میپندارد. غایت تاریخ از نظر مرسلوند عبرت گرفتن است و به نظر میرسد در این مسیر برای مورخ نوعی ولایت قایل است. به عبارتی دیگر مورخ نه تنها حقایق تاریخی را بهتر از خوانندگان میشناسد بلکه بیش از آنان به صلاحشان واقف است. بیجهت نیست که عفت عمومی، اخلاق، و فرهنگ بهانههایی هستند که مرسلوند با آن به مصاف تاریخ میرود. این که «به خاطر رعایت عفت عمومی چند کلمه حذف شد» یا دو صفحه تمام «به دلیل داشتن مطالب ضد فرهنگی» یا «به خاطر داشتن مسایل ضد اخلاقی حذف شد» (ص ۱۰۵ و ۱۰۶)، نشان از آن دارد که اتفاقات تاریخی ارزششان را از نسبتی که باورهای ایدئولوژیک مورخ دارند می گیرند نه از نسبتشان با حقیقت. در صفحه ۱۱۰ که مرسلوند باز به خاطر «رعایت عفت فرهنگی» مطالبی را حذف کرده میگوید «امیدوارم محققین گرامی خرده نگیرند چون من واقفم که جملات مبتذل (سکسی) را کاری با تحقیق و تاریخ نیست حذف نمودم.» به اینکه واقعا چقدر این جلماتِ به-زعم-مصحح سکسی پیش پا افتاده و روزمره و بیشتر توصیفات شاعرانه بودهاند کار ندارم، بلکه تأکیدم بر تعریف انحصارا ایدئولوژیک مورخ از حیطهٔ تاریخ است. در یکی از این قلمفرساییهای ادیبانه خود، ایلچی نوشته «فی الحقیقه صحرایی است وسیع و دلکش و فضای نزهت فزا و نزهتگاهی چون بزم میخواران روحبخش.» آقای مصحح پاورقی زده که «من نیز می دانم که این اباطیل و یاوهها به کار تحقیق و سیر در تاریخ نمیآید ولیکن این سخنان که ایلچی بزرگ شاهنشاه ایران!!! نوشته نشان دهنده شخصیت سفیر و سفارت دهنده میباشد» (ص ۱۴۴). در نمونهای دیگر، یک پاراگراف کامل که ایلچی توضیح میدهد ملوانان بعد از طی هفتهها مسافرت دریایی در بندرگاهی با روسپیان همبستر میشوند را «به دلیل بی عفتی قلم ایشان» حذف کرده (ص ۱۲۰). اگر بیعفتیای هم در کار بوده (که تشخیص آن به عهده مورخ نیست)، از ملوانان سر زده، نه از ایلچی که بدون ارایهٔ قضاوت شخصیاش (در مواجهه با پدیدهای که برای او نامتعارف بوده) حوادث را روایت کرده؛ دقیقا همان کاری که از یک تاریخنگار انتظار میرود. این رویه، سوای آن که روایتی مخدوش از تاریخ به دست میدهد، به ایدئولوژیای که مورخ به آن دلبسته است نیز لطمه میزند. کسی که گمان می کند «پستان» عفت فرهنگی را خدشهدار میکند و «ریدن» با شئونات مذهبی سازگار نیست، و راه حل را در حذف این کلمات (که احتمالا در سال ۱۸۰۹ معادل پاستوریزهتری نداشتند) میداند، درکی نازل و متزلزل از فرهنگ و مذهب ارایه میدهد (صص ۱۹۰ و ۲۳۸). مصحح کتاب چنان سخاوتمندانه دست به سانسور میزند (صص ۱۶۴ و ۱۹۱ و ۲۳۶ و ۲۴۱ و ۲۴۵ و ۳۳۸ و ۳۵۹) که اگر همین رویکرد را مواجهه با کتابهای مقدس همخوان با باورهای ایدئولوژیکش اعمال کند، بخشهای زیادی از آن مستحق حذفاند. گویی همان خداوند شکلدهنده تاریخ که در ابتدای کتاب از او یاد میکند، در حذف مسایل ضد فرهنگی و اخلاقی از جوامع بشری ناتوان بوده و این رسالت را به مورخ سپرده. مشخص نیست در این بازنویسی تاریخ، قل سیروا فی الارض (که مرسلوند بدان استناد میکند) چه معنایی خواهد داشت و عبرت گرفتن از تاریخ یکنواخت و همگن و مطابق با شئونات چگونه رخ میدهد و مخاطب که تشخیص خیر و صلاحش بر عهده مورخ است در چه باید تدبّر کند؟
اما تاسف بارتر از این برخورد تنگنظرانه با تاریخ رفتاری است که در بهترین حالت باید آن را غیر حرفهای نامید. در حالی که ناروایی اخلاقی سوءظن، اتهام زدن، انگیزه خوانی، و قضاوت کردن محدود به مورخین نیست، از آنان انتظار میرود که نگاه بیطرفانهتری نسبت به سوژهٔ خود داشته باشند. متاسفانه، حسن مرسلوند در این زمینه منصفانه عمل نکرده است. وی در نخستین فراز تاریخی کتاب ایلچی را «اولین سفیر وابستگی» معرفی کرده و بلافاصله او را با مردان «متدین» عصر قاجار مقایسه میکند (ص ۱۲). بعدا او را «نوکر حلقه به گوش انگلستان» (ص. ۲۹)، «عنصر پلید و جیرهخوار» (صص ۳۰ و ۳۶)، «عنصر سرسپرده به بیگانه (ص ۷۱) معرفی میکند. دریافت مقرری و هدیه از کمپانی هند شرقی را به عنوان «سند خیانت و وابستگی میرزا ابوالحسن خان به انگلیس» ذکر میکند که قاعدتا منظورش خیانت به ایران است (ص ۳۹. لازم به توضیح است که تمامی هدایا، که چیزهایی نظیر کارد و چنگال و کاغذ و مداد و پارچه و آیینه بوده توسط فتحعلی شاه به عنوان سوغات فرنگ ضبط میشود). این نگاه قضاوت گرانه مرسلوند به ایلچی محدود نمیشود. درحالی که از یک مورخ انتظار میرود از مواضع هنجاری دور گزیند، نوشته مرسلوند پر از صفت است: «سیاست مکار و حیلهگر دو قدرت بزرگ»، «قلمفرسایی بیشرمانه ایلچی»، «صلح ذلت بار»، «معاهده ننگین»، «سیاستهای خائنانه»، و موارد بسیار دیگری از این دست سوای غیرحرفهای بودن، نشان از بیاعتمادی به شعور مخاطب دارد.
ایلچی به شکل نارسایی توضیح میدهد که همانطور که مسلمانان شیعه و سنی دارند مسیحیت در انگلستان با سایر کشورهای اروپایی متفاوت است. مصحح نیت خوانی کرده که «منظور ایلچی از به کار بردن این عبارات تطهیر انگلیس است تا بتواند به آسانی راه را برای ورود رسمی این جهانخواره به کشور شیعه ایران باز نماید» (ص ۱۸۱). در جایی دیگر ایلچی مینویسد «سایر ایلچیان هفت فرنگ نیز زنان خوب صورت همراه داشتند و رقاصان از هر گروه، رومی و فرنگی و هندی با جمیع سازهای مختلفه... به نواختن درآمدند.» مصحح کتاب ذیل «سازهای مختلفه» پاورقی زده که «خواستم از عبارات خلاف شرع و عفت فوق صرف نظر کنم اما فکر کردم آن عبارات و آن نظربازیها شاید برای تحلیل روانی کردن از شخصیت ایلچی بد نباشد» (ص ۸۳). این که چقدر نوشتن کلمات سازهای مختلفه، رقاصان، یا زنان خوب صورت خلاف شرع است موضوع بحث من نیست، همانطور که موضوع بحث مورخ هم نباید باشد. از طرفی قصد و اجازه تحلیل روانی مصحح کتاب را ندارم وگرنه در دام بازتولید همان روش غیراخلاقی خواهم افتاد. اما، بر خلاف این اشاره صریح مرسلوند، میتوان موارد بسیاری را ذکر کرد که وی به طور غیرمستقیم نیز به قضاوت در مورد شخصیت سوژههایش میپردازد. برای مثال در صفحه ۱۶۶ چند سطر که «شرح عاشق شدن ایلچی به دخترکی انگلیس» را حذف کرده، نه تنها گویی وی به طور نمادینی عاشقی را از تاریخ حذف کرده که حتی شان خانم مورد علاقه ایلچی را هم با «کاف تصغیر» رتبه بندی کرده است.
درکی که مصحح از جایگاه خود و وظیفهاش دارد نیز به همین اندازه غیرحرفهایست. در بخشی از سفرنامه وقتی از ایلچی میپرسند چرا با خود زنی به همراه نیاورده به شوخی جواب میدهد که «به انگلستان زن به همراه داشتن از قبیل زیره به کرمان بردن است.» مصحح کتبا ذیل این شوخی فاقد ظرافت ایلچی چنین پاورقی زده: «با عرض پوزش از خواهران محترمه» (ص. ۱۰۶). به نظر من واکنش و لحن مصحح تاریخدان کتاب از شوخی دویست سال پیش ایلچی پدرسالانهتر است. در موردی مشابه نیز میتوان همین رفتار غیر حرفهای مرسلوند و درک نادرستش از وظیفهٔ یک مصحح را مشاهده کرد. جایی ایلچی به شکل نه چندان دلچسبی توضیح میدهد که زنان انگلیسی «آزاد و مختارند و کسی را بر ایشان تسلطی نیست» و با این همه آزادی متعهدانه رفتار میکنند و گفته کاش نسوان ایران از عفت و عصمت زنان انگریز بهرهور گردند. مفهوم اصلی مد نظر ایلچی هرچند مترقی و متفاوت از فضای ایران اوایل قرن نوزده است اما در بیان آن بیسلیقگی کرده. اما بیسلیقگیِ بیشر متوجه مصحح کتاب است که پاورقی زده «اگر خواهران گرامی حس میکنند اهانتی از قلم ایلچی ایران نسبت به ایشان شده بدانند که از خودباخته و خودفروختهای مثل او این سخنان بعید نیست» (ص ۱۹۴).
پردۀ دوم
برای داشتن درکی روشنتر از یک تصحیح حرفهای و مورخانه و محققانه مایلم ترجمه سفرنامه ایلچی به انگلیسی توسط مارگارت کلوک (۱۹۲۸—۲۰۰۸) را معرفی کنم. اینبار مترجم و مصحح با نسخههای مختلف سفرنامه آشنا بوده و طی ارتباط با یکی از نوادهگان ایلچی به یک نسخهٔ کاملتری نیز دسترسی پیدا کرده. علاوه بر این، مترجم کتاب، نزدیک به هشتاد منبع و ۱۲ روزنامهٔ مختلف و حتی دفتر خاطرات افراد همعصر با ایلچی که به حضور او در انلگستان اشاره کردهاند را مطالعه کرده و در کنار یادداشت ایلچی نشانده تا خواننده بتواند روایتهای مختلف و گاه متناقص را بررسی کند. به کرّات نامهنگاریهای رسمی (مثل نامههای مارکیس ولزلزی و اوزلی و لرد رستاک) در مورد سفر ایلچی را با روزنگاشتههای او تطبیق داده و در کنار شرح حکایات نشانده. روایت روزانهٔ ایلچی را با روزنامههای همان روز (مثل تایمز، مورنیگ پست) مقایسه کرده و اشتباهات ایلچی را تصحیح نموده (برای مثال صص۳۴، ۳۵، ۳۹، ۴۰).
علاوه بر این، اغلب اشخاص ذکر شده در سفرنامهٔ ایلچی را شناسایی کرده و طی شرح مختصری رابطهٔ آنان با ایلچی را توضیح داده. برای نمونه همسایههای ایلچی در مدت اقامتش در لندن را شناسایی کرده. یا جایی که ایلچی نوشته ملکه با زنهای همراهش از او پذیرایی کردند، مصحح تک تک انی همراهان را پیدا و معرفی کرده است. در جایی دیگر ایلچی مینویسد که در بندرگاه پلیموث، مسوول آنجا از من استقبال کرد. مترجم کتاب توضیح میدهد که در آن زمان فردی به نام رابرت فنشاو مدیر بندرگاه بوده (ص. ۳۱). یا در موردی دیگر ایلچی نوشته در یکی از شبهایی که به اپرا رفته یک خواننده اهل نمسه آواز خوانده. مترجم کتاب پاورقی زده که خوانندهٔ آن شب اپرا، فردی به نام دیومیرو ترامزانی بوده که از سال ۱۸۰۹ تا ۱۸۱۴ تنورخوان در تئاتر شاه بوده. در جایی دیگر ایلچی اشاره کرده که به یک نقاش در همسایگیاش مراجعه کرده که تصویرش را بنگارد. مصحح اسم و مشخصات نقاش و آدرس محل کارش و حتی مسافتش تا خانهٔ ایلچی را شناسایی کرده است. علاوه بر این وجه دریافتی نقاش برای ترسیم ایلچی را از اسناد کمپانی هند شرقی یافته (۲۵۰ گنیش) و توضیح داده که نقاشی ایلچی کجاها به نمایش درآمده و اینک کجا نگهداری میشود.
علاوه بر اشخاص، مترجم سفرنامه اغلب مکانهایی که ایلچی ذکر کرده را شناسایی کرده: از جمله بیمارستانها، پلها، و حتی خانه یکایک افرادی که از ایلچی پذیرایی کردند. مثلا ایلچی در جایی نوشته که در فلان روز به منزل لرد رستاک رفتم. مصحح پاورقی زده که لرد در خیابان پرتلند، پلاک ده، زندگی میکرده که امروز برودکستینگ هاوس شده. یا در جایی دیگر ایلچی در مورد دیدارش با شاهزاده ولز نوشته، ساختمان محل ملاقات را اجمالا توصیف کرده، و از ستونهایش تمجید نموده است. مترجم علاوه بر این که ساختمان را شناسایی کرده و آدرسش را میگوید. توضیح میدهد که ساختمان در ۱۷۸۳ به شاهزاده داده شد و در ۱۸۲۹ تخریب گشت، اما ستونهایش را نگه داشته و در ساختمان گالری ملی در فلان مکان استفاده کردند. حتی تصاویر پیش از تخریب ساختمان را هم منتشر کرده (ص. ۱۱۳). در بخشی دیگر از سفرنامه، ایلچی نوشته که در عصر سی آوریل به منزل بانو هرت فورد رفته است. مصحح میزبان (فرانسیس سیمور کانوی (۱۷۴۳-۱۸۲۲)) را شناسایی و به طور مبسوط معرفی کرده و آدرس خانه را نوشته (میدان منچستر پلاک ۲۰) و توضیح داده که این بنا کی ساخته و چه زمانی توسط آقا و خانم هرت فورد خریداری شده، اقدامات مرمتی بعدی چه بوده، مالک بعدی چگونه ساختمان را به شکل بنیادینی تغییر داده، و نهایتا کاربری امروزهاش چیست (موزه مجموعهٔ والاس).
این دقت و وسواس پژوهشگرانه در سراسر کتاب به چشم میخورد. در یکی از یادداشتهای روزانهاش، ایلچی نوشته که به تماشاخانهای رفته که ساختمانش سالها قبل سوخته اما با کمک ۲۰۰ هزار تومانیِ اهدایی از طرف پادشاه مرمت شده است. در ادامه ایلچی به کلیاتی از داستان نمایش اشاره کرده و در خاتمه از شیطنت طنازانه دلقک هم تمجید میکند. مترجم در پاورقی توضیح میدهد که نمایشخانه مورد اشاره ایلچی رویال اپرا هاوس بوده که در سپتامبر ۱۸۰۸ سوخته است. دوک نورتهامرلند و شاهزاده ولز هر یک به ترتیب ۱۰ هزار و هزار پوند برای مرمت اهدا میکنند و طبعا ایلچی اطلاعات غلط دریافت کرده. مترجم توضیح میدهد که داستان عجیب توصیف شده توسط ایلچی (برخلاف تصور اولیه که شاید وی نمایش شاه لیر و سیندرالا را قاطی کرده باشد)، توسط لورت تات در ۱۶۸۱ نوشته شده، نقش اصلی را جان فیلیپ کمبل (۱۷۵۷-۱۸۲۳) بازی کرده، و دلقک هم جوزف گریمالدی بوده که نام اصلی اش برکر(۱۷۷۸-۱۸۳۷) است. مصحح در جاهایی حتی روایات ناگفتهٔ ایلچی را کامل کرده. مثلا در تاریخ ۱۵ ژانویه، ایلچی توضیح داده که صبح به پزشک مراجعه کرده و عصر رفته منزل نخست وزیر و در آن جا با چه اشخاصی ملاقات کرده است. مترجم توضیح داده که طبق گزارش روزنامه مورنینگ پست ایلچی در همان روز با شاهزاده ویلز هم ملاقات کرده که ننوشته است. حتی در یک مورد خانم کلوک دربارهٔ یکی از رویدادهای مورد اشاره ایلچی نظر شخصیاش را نوشته. وقتی ایلچی به تولد ملکه انگلیس دعوت میشود اما به علت کسالت نمیتواند در مراسم حاضر شود، مترجم میگوید حیف شد که ایلچی نتوانست در این مراسم شرکت کند چرا که طبق گزارش روزنامهها آن زمان، ملکه به احترام سفیر ایران لباس سبز فوق العاده زیبایی مطابق با سلقیه ایرانیان پوشیده بوده.
پردۀ آخر
اگر دویست سال بعد، کسی قصد داشت این نوشته را تصحیح کند و برای مخاطب آن زمان که احتمالا با بسیاری از واژهها و تعابیر و رسمالخط این متن آشنا نیست اثری قابل فهم ارایه دهد، لطفا همدلانه و به دور از سوءظن به آن بنگرد. به جای بررسی نوشته، انگیزه نویسنده را تجسس نکند. به جای اعتماد به مخاطب، در پی دستکاری در خوانش او نباشد. کار مصحح، تصحیح محتوای تاریخی نیست، کار ویراستار، ویرایش وقایع تاریخی نیست. حتی اگر در این نوشته اثری از پیشداوری، سیاهنمایی، نگاه هنجاری، برخورد گزینشی، خشونت کلامی، بیانصافی، طعنه، پرخاش، و تعمیم نادرست میبیند نیز به شعور خواننده اعتماد کند. خواننده تیزبین نه از تاریخ، نه از بازیگران آن، و نه حتی راویان آن انتظار کمال ندارد؛ مستقلا از پس شناسایی ضعفها و خطاها و خیانتها برمیآید، کافی است در روایت تاریخ امانتدار باشیم.
منابع
Vahdat, Vahid. Occidentalist Perceptions of European Architecture in Nineteenth-Century Persian Travel Diaries: Travels in Farangi Space. Routledge, 2017.
ایلچی، میرزا ابوالحسن خان. حیرت نامه، سفرنامه میرزا ابوالحسن خان ایلچی به لندن، به کوشش حسن مرسلوند، تهران: رسا، ۱۳۶۴.
Ilchi, Abolhasan. A Persian at the Court of King George: The Journal of Mirza Abul Hassan Khan. Translated by Margaret Morris Cloake. London: Barrie & Jenkins Ltd, 1988.
تحلیل عباس امانت از تاریخنگاری پسا انقلاب ایران که در آن به تصحیح حسن مرسلوند از حیرت نامه ایلچی اشاره میکند در مقاله زیر قابل دسترسی است:
Amanat, Abbas. "The Study of History in Post-Revolutionary Iran: Nostalgia, Illusion, or Historical Awareness?" in Iranian Studies 22, no. 4 (1989): 3-18.