آرنای لوتسیا، نشانی از ویکتور هوگو بر پاریس: وجوه فراموششدهای از هوگو (۲) *
مهسا پوراحمد سخن از تاریخ و سیاست فقط در نوشتههای هوگو به چشم نمیآید؛ او سخنوری بیباک نیز بود، اما نه با قصد بازی با کلمات. او در پی اثرگذاری بر جامعه و سیاستمردان بود؛ بهویژه در دههی ۱۸۴۰، که هم به عضویت آکادمی فرانسه درآمده بود و هم شاه وقت، لویی فیلیپ، به سبب احترامی که برایش قائل بود، وی را روانهی مجلس سنا کرد. پس از قیام سال ۱۸۴۸، و تا پیش از کودتای ناپلئون سوم در ۱۸۵۱، هوگو به جمع جمهوریخواهان پیوسته بود و از برچیدهشدن بساط سلطنت خوشحال. در بازهای در دولت موقتِ لامارتین وزیر فرهنگ بود و در بازهای هم به عضویت مجلس مؤسسان درآمد و انجمن صلحدوستان پاریس را هم به منظور مقابله با جنگ میان دولتها تأسیس کرد.[۲۰] او در این دوران تلاش میکرد تا ضمن درخواست برای توجه به قشر ضعیف و فقیر جامعه، فهوای جملاتش در آثار مکتوب خود را با صدای رسا و با کلماتی ساده و مؤثر در مجلس ادا کند؛ دوباره به وقایع تاریخی پاریس اشاره کند؛ پیوسته از اهمیت تاریخ بگوید و پیشنهاد افزایش تعداد بناهای آموزشی و فرهنگی نظیر مدارس، کتابخانهها، موزهها، تئاترها و ... را بدهد. او صرفهجویی مالی را در پروژههای آموزشی و فرهنگی و تاریخی روا نمیدانست: «از گذشته مطالعه کنید چون غالباً آینده را روشن میکند/ گذشته و تاریخ تکیهگاه ما هستند.»[۲۱] با این حال او در این مسیر همراهان زیادی در مجلس نداشت و نمیتوانست توجه دیگر نمایندگان را به خود جلب کند. مهمتر از همه، اویی که از کجسلیقگی برخی معماران نئوکلاسیک در احداث یا مرمتهای نادرست بناها و تغییرات پراکندهی بافت قدیم شهر به ستوه آمده بود، خبر نداشت که قرار است بهزودی تیغ جراحی ناپلئون سوم و اوسمان [۲۲] پیکر پاریس قدیم را بهمنظور درمان شهر بشکافد. اوسمان زمانی به ریاست دپارتمان سن و رسیدگی به امور شهر رسید که هوگو دیگر در پاریس نبود. از پاریس رانده شده بود. ناپلئون سوم، بُتِ اوسمان، تبعیدش کرده بود. چون مقاومت سرسختانهی هوگو در برابر کودتای سلطنتمحورانهاش و دعوت مردم به مقاومت و مخالفت علیه او به مذاقش خوش نمیآمد. هوگو کماکان در جبههی جمهوریخواهی، آزادی مردم و مطبوعات و تبعیت از قانون اساسی ایستاده بود و لویی ناپلئون (ناپلئون سوم) تازه یادش افتاده بود که قانون اساسی به تمدید دورهی ریاست جمهوریاش مجوز نمیدهد و با برپایی دوبارهی استبداد است که میتواند امپراتوری کند. پس، پس از عزل و نصبهای متعدد و همراه کردن ارتش با خود، در دوم دسامبر ۱۸۵۱ هرآنکه را که محرک مقاومت بود توقیف، مجلس را منحل، به مردم تاختوتاز، و در روزهای بعد عدهای از نمایندگان مجلس از جمله هوگو را دستگیر و سپس تبعید کرد.[۲۳] هوگویی که دیگر دستش به پاریس نمیرسید، بیش از پیش دست به قلم برد. در کنار ثبت اقدامات ناپلئون سوم در کودتا و نگارش آثاری برای تحقیر او، باز تاریخ و سیاست و پاریس و غفلت از بقایای مادی را بهم آمیخت و دیگر آثارش را نگاشت. بینوایان را تکمیل کرد و مقدمهای نوشت برای کتاب راهنمای پاریس در نمایشگاه جهانی سال ۱۸۶۷. هوگو و پاریس رومی ناپلئون سوم برای باشکوه نمایش دادن پایتخت و تحولات جدید زیرساختی و شهریاش، نمایشگاهها را مغتنم میشمرد [۲۴] و شاید از همین رو هم به حضور هوگو در جمع نویسندگان راهنمای شهر رضایت داد؛ گرچه انتظار نمیرود که جملات هوگو را پسندیده باشد. هوگو در اینجا بنا نداشت از پاریس ناپلئون تمجید کند. بنا داشت نقادانه تاریخی را روایت کند که شواهد مادیاش دیگر در دست نیست. مقدمهنویسی برای این اثر، بهمانند مختصرنویسی کل تاریخ پاریس بود. پس او میبایست در کنار مشغلهی همیشگیاش که ستایش شاهکارهای پاریس، ذکر تاریخ اجتماعی و فرهنگی و مصائب از سرگذرانده و تحلیلهای سیاسی در همان چارچوب سابق بود، به لایههای زیرین پاریس هم نگاهی میکرد. گویا کاوشهای سال ۱۸۶۵ پاریس [۲۵] دادههایی تازه در این باره در اختیار هوگو قرار داد که او فرصت یافت از پاریس رومی و پیشارومی هم سخنی بگوید. به باور او هرکس پاریس را بشکافد و به اعماقش برود، با جسدی روبهرو میشود که نخستین سیمای پاریس است. او در پایان منظومهی تاریخی و افسانهمانندی که در مقدمهی این کتاب نوشت، پاریسِ ناپلئون سوم را منفور و مداخلاتش بر پاریس را کممقدار پنداشت؛[۲۶] پاریسی که ناپلئون سوم میخواست تبدیلش کند به پایتخت مدرنیته.
پاریس دو دههی ۱۸۵۰ و ۱۸۶۰ پیداست که هوگو حین نگارش مقدمهی این اثر، پس از گذشت حدود چهارده سال از آغاز مداخلهی ناپلئون و اوسمان بر پاریس و در سالهای پایانی حکومتشان، از شکافته شدن پاریس، جابجایی جمعیتی، و زیر پاگذاشته شدن یافتههای باستانشناسی در این سالها سخت عصبانی بود؛ آن میزان که پاریس امپراتوری دوم (حکومت ناپلئون سوم) را پاریسی موجه نمیدانست. پاریس ناپلئون سوم شهری بود با مرزهای جدید، آرایش جدید و هویت جدید. ایدهپردازی و ارائهی پیشنهادات و طرحهای گوناگون برای گسترش و بهبود وضع شهر منحصر به امپراتوری ناپلئون سوم نبود؛ اما در حقیقت، تهیهی برنامهای برای «اجرای» آن پیشنهادات و ایدهها فعالیت و خصیصهی پررنگ ناپلئون سوم و اوسمان بود.[۲۷] مداخلات این دو بر شهر بسیار بود؛ از افزایش پروژههای یادمانسازی و میدانسازی بگیر تا توسعهی زیرساختهای شهری و تخریب حصار و گسترش شهر، و هماهنگسازی بدنهی خیابانها و میادین و ... که غالباً هم بهمنظور رفع مشکلات شهر و شهروندان و کاهش امراض شهر و اجارهخانهها ذکر میشد.[۲۸] شاخصترین اقدام ناپلئون و اوسمان ایجاد شبکهی یکپارچهای از بلوارها و راههای عریض و مستقیم بود که به بافت قدیم شهر هم راه میبرد و ابایی از دخل و تصرف در آن اراضی نداشت. آنها مدعی بودند که ریههایی به شهر اهدا کرده و با انتقال صنعت و مراکز صنعتی به بیرون محلات مرکزی، یا تخریب مراکز درمانی آلوده، بافت مرکزی پاریس را از آلودگیها و بیماریها رها ساختهاند. این مقصود محقق شد اما اجارهی بالا و فقر را از شهر نزدود. فقر و صنعت، پس از افزایش وسعت شهر، به مناطق حاشیهای جدید شهری منتقل شد و اجاره و قیمت منازل هم با تغییر و مداخلات جدید بر بافت مرکزی کم نشد. بیشتر جابهجایی جمعیتی در شهر رخ داد و شهر پاکیزه و بهبودیافته به هر طبقهای تقدیم نشد. اما همین موضوع برای ناپلئون سوم محاسنی هم داشت. او فضاهای سنگرسازی و مقاومت مردم در شهر در جریان انقلاب ۱۸۴۸ را از بافت مرکزی شهر پاک کرد و با احداث بلوارهایی پیرامونشان، بهجز تسهیل حمل و نقل، خود را بر آنها مسلط ساخت.[۲۹] برخی از تغییرات و ساختههای این حکومت، خاصه بلوارها و شاهراههای واقع در ساحل جنوبی رود سن، بر زمینهایی اجرا شد که بنا بر گزارشهای باستانشناسی منزلگاه بناهای رومی بود و از آنجا که اوسمان اهمیتی برای تاریخ و گذشته قائل نبود،[۳۰] به آنها بیتوجه بود. ناپلئون سوم هم گرچه گاه تاریخنگار و علاقهمند به تاریخ سزار و روم بود،[۳۱] چندان دغدغهی حفظ لایههای تاریخی شهر را نداشت. بیتوجهی به یافتههای باستانشناسی و تاریخی شهر در انحصار اوسمان نبود. پس از زوال قدرت ناپلئون سوم در ۱۸۷۰ به تبع شکست در جنگ با پروس و بعدتر هم روی کارآمدن حکومت جمهوری سوم، دولتمردان جدید نیز رویهای مشابه را پیش گرفتند. گرچه اوسمان از دفترش بیرون رانده شده بود، کماکان ادامه و تکمیل طرحهای او در اولویت دپارتمان سن بود؛[۳۲] چنانکه بسیاری از پروژههایی که او آغاز کرده بود، یک یا دو دهه بعد از زوال قدرت ناپلئون سوم به سرانجام رسید. بنابراین تقریباً وضع شهر به روال سابق بود، جز در یک مورد: حضور هوگو در پاریس. هوگو با تمام مطالبات قبلی و مقاومت سرسختانهاش برای حفظ حقوق مردم و میراث گذشته بازگشته بود. وی دیگر نه در تبعید، و نه مغضوب دولتمردان جدید بود. او نزد ایشان بسیار محبوب بود. در دههی ۱۸۷۰ در زمرهی نمایندگان مجلس ملی و داوطلب عضویت در مجلس سنا شد. در سال۱۸۸۲ نیز مراسم باشکوهی برای تجلیل از او با حضور پانصدهزارنفر از ساکنان پاریس برگزار شد. به او میگفتند پیر آزادی، فرشتهی انسانیت، روح عصر.[۳۳] بنابراین جمهوری سوم هر چه که بود، با هوگو سر لج نبود و همین برگ برندهی این شاعرِ ازتبعیدبازگشته شد برای احیای آمفیتئاتر رومی پاریس، که بیشتر با عنوان «آرنای پاریس» معروف است؛ شاید چون از آمفیتئاتر، فقط آرنای میانیاش باقی مانده است.
آرنای «لوتسیا» پاریس در هنگام غلبهی رومیها بر گالها جزیرهای کماهمیت و کموسعت میان رود بود و ساختهی چشمگیری در سواحل راست و چپش (شمال و جنوب رود سن) نداشت. رومیها نام لوتسیا را برای جزیره انتخاب کردند و بیشتر عمارات مهم هم در همان جزیره بنا شد. اما سواحل چپ و راست سن، خاصه ساحل چپ (جنوب سن) در زمان شکوفایی امپراتوری روم، بناها و خیابانهایی را از جمله آمفیتئاتر در خود جای داد. آمفیتئاتر در نزدیکی تپهی لوکوتیتیوس [۳۴] که بعدها با نام سنت ژنویو [۳۵] شناخته شد قرار گرفت؛ به دور از جزیره و حدود اصلی شهر. قبرستانی هم در نزدیکی آن محوطه وجود داشت. از این رو، از این محوطه در بازهای از قرون وسطی برای تدفین و اجرای آیینهای تدفین استفاده شد و کمی بعد هم رو به زوال رفت. سپس پرورش تاکستانها بر محوطهاش آغاز شد و بر محوطهی مقابلش نیز صومعهی سن ویکتور بنا شد.[۳۶] این آمفیتئاتر در حقیقت در محلهی کارتیه لتن قرار دارد؛ محلهای که از قرون وسطی با دانشجویان و صحافیها و کتابخانهها و غذاخوریها و هر فضایی که مرتبط با دانشجویان باشد شهرت یافته است؛ در همان قرون وسطی بستر بیشترین ساختوسازها شد و بیش از هر منطقهای متأثر از تاختوتازها و حملات اقوام گوناگون به پاریس؛ همواره بستر نخستین اعتراضات و قیامها و سنگرهای مقاومت شهری بوده است و در عرصهی روشنگری و ادبیات و هنر نیز منزلگاه نخستین محافل.[۳۷] همهی اینها را گفتم تا بگویم هوگو اگر حتی در نزدیکی این محله هیچگاه سکونت هم نمیکرد، روحیه و تمایلاتش بین او و این محله نسبتی برقرار میکرد؛ بهویژه که در مقاومت مردمی سال ۱۸۵۱ علیه کودتای ناپلئون سوم هم پشت سنگرهای محلاتی نظیر این محله با همقطارانش ملاقات میکرد. شاید خود هوگو هم گمان نمیکرد که روزی بتواند به آرزوی دیرینهاش، یعنی احیای آثار گذشته، دست یابد؛ آن هم در چنین محدودهای. ماجرای ظهور و احیای آرنا هوگو حدود سیزده سال بعد از آغاز تلاش برای شناساندن و احیای آرنا به میدان آمد. پیش از او مورخان و باستانشناسانی کمترآشنا برای نجات این محوطه خون دلها خوردند. شاید بد نباشد ببینیم دغدغهمندانی مشابه هوگو، پیش از مداخلهی هوگو در این مسئله، چه تلاشهایی کردند و با چه مصائبی مواجه شدند. شاید با همین جملات بتوانیم به سختی راهی که هوگو نیز در دوران پیش از تبعیدش تلاش میکرد بپیماید پی ببریم. با اینکه نام و نشان یک عرصهی اجرا و نمایش در اندک مکتوباتی از قرون ۱۱ و ۱۲ به چشم مورخان خورده بود، نخستین شواهد مادی از وجود چنین محوطهای در پاریس در بازهی ۱۸۰۹-۱۸۱۱ در زمان حاکمیت ناپلئون اول به دست آمد. در این زمان، هنگام ساخت بازار لهآل (بازاری برای فروش شراب [۳۸]) بر محوطهی صومعهی سن ویکتور، دیوارهای بزرگی پیدا شد که احتمال داده میشد متعلق به یک آمفیتئاتر رومی باشد.[۳۹] قرار بود مدیر آثار و ابنیهی آن وقتِ پاریس با همکاری مهندسان به طرحی از این محوطه دست یابد اما این موضوع به نتیجه نرسید؛ شاید چون کسی متقبل هزینههای حفاری و شناخت این محوطه نشد؛ به هرحال در زمان ناپلئون اول تأمین مخارج جنگها، از تامین مخارج مورد نیاز شهر برای حکومت مهمتر بود. اما این محوطه، باز هم خود را نمایاند؛ در زمان امپراتوری دوم. در سال ۱۸۶۵، طی بازسازی مدرسهای در آن نزدیکی، بقایای آثاری از چند ساختمان رومی پیدا شد. یک تئاتر، اردوگاه، و حمام عمومی از جملهی یافتهها بود که زیر انبوه خانهها پنهان شده بود[۴۰] و هوگو از آنها در راهنمای پاریس بهره برد. تا سال ۱۸۶۹ بقایای بخشی از خیابانها و یک فوروم رومی نیز به همت باستانشناسی به نام تئودور واکر پیدا شد؛[۴۱] اما این یافتهها در آن زمان اهمیتی برای دولت و مردم نداشت. پیشتر در بازهی ۱۸۶۰-۱۸۶۲ خیابان مونژ را بر بخشی از این محوطه ساخته بودند. در اواخر سلطنت ناپلئون سوم نیز محوطهای در مجاورت خیابان مونژ که آمفیتئاتر را در لایههای زیرین خود نگاه داشته بود، به یک شرکت حملونقل اسبی فروخته شد تا در آن انبار علوفه و ایستگاهی برای شرکت مذکور بنا شود![۴۲] فروش چنین زمینی که از یافتهها و گزارشهای باستانشناسی اراضی پیرامونش سخن رفته بود، گویی فقط از اوسمانی برمیآمد که جز ساختوساز و تحولات گستردهی شهری به چیزی نمیاندیشید و البته از آن مهمتر، به علت ناتوانی در حمایت مالی از پروژههایش، نیازمند منابع مالی بود.[۴۳]
عملیات شرکت حمل و نقل در اواخر سال ۱۸۶۹ آغاز شد. هنوز زمان زیادی از آغاز عملیات ساختمانی نگذشته بود که کارگران بقایای بنایی را در لایههای زیرین این محوطه یافتند که به آنچه در ۱۸۱۱ یافت شده بود شباهت داشت؛ یک آمفیتئاتر رومی که در ادبیات قرون وسطی نیز حاضر بود. باز هم سروکلهی یک بنای باستانی پیدا شده بود؛ انگار کارتیهلتن باستانی دیگر تاب ضربههای بیشمار بر پیکرش را نداشت و میخواست هرآنچه در سینهاش پنهان کرده را نمایان کند. [این نوشته ادامه دارد] پینوشتها: [۲۰] آندره موروا، سرگذشت ویکتور هوگو و نمونههایی از آثار او، ۸۰و۸۴و۸۵و۸۶ [۲۱] همان، ۹۴
[22] Georges Eugène Haussmann
[۲۳] آندره موروا، سرگذشت ویکتور هوگو و نمونههایی از آثار او، ۱۲۰
[24] See: Colin Jones, Paris; Biography of a City, 452 [25] Fernand Bournon, Les Arenes de Lutece (Arenes de la rue Monge), 6,7 [26] See : Paris Guide. Par Les Principaux Ecrivains Et Artistes. Premiere Partie (La science- L’Art). Paris : Librairie Internationale, 1867. Introduction [27] Colin Jones, Paris; Biography of a City, 423 [28] Ibid, 424,427 [29] See: Ibid, 424-446 [30] Ibid, 424, 434, 435 [31] Fernand Bournon, Les Arenes de Lutece (Arenes de la rue Monge), 21 [32] Colin Jones, Paris; Biography of a City, 462
[۳۳] آندره موروا، سرگذشت ویکتور هوگو و نمونههایی از آثار او، ۲۶۷-۲۸۸
[34] Lucotitius [35] Sainte Geneviève [36] Colin Jones, Paris; Biography of a City, 33,40,41; Charles Normand. Nouvelles Antiquites Gallo-Romaines De Paris: Les Arenes De Lutece Ou Le Premier Theatre Parisien, Paris: Bureaux De L’Ami Des Monuments et Des Arts, 8-11,15,16, 92-94 [37] Nicholas Hewitt. Montmartre: A Cultural History, Liverpool: Liverpool University Press, 2017, 36; Colin Jones, Paris; Biography of a City, 81, 447 [38] Halles aux vins [39] Charles Normand, Nouvelles Antiquites Gallo-Romaines De Paris: Les Arenes De Lutece Ou Le Premier Theatre Parisien, 6 [40] Fernand Bournon, Les Arenes de Lutece (Arenes de la rue Monge), 6,7 [41] Colin Jones, Paris; Biography of a City, 40-43 [42] Fernand Bournon, Les Arenes de Lutece (Arenes de la rue Monge), 11 [43] Colin Jones, Paris; Biography of a City, 43,434,448
*برای مشاهدهی بخش اول یادداشت به پیوند زیر مراجعه کنید:
مهسا پوراحمد: