جستار اول از پنج جستار در باب نقش معماری و شهر در رمان یوسفآباد، خیابان سیوسوم، نوشتهی سینا دادخواه [۱] نازنین عارفکیا یوسفآباد، خیابان سیوسوم داستانهای شهری را میتوان نقطهی پیوند ادبیات عامه با دانش معماری و شهرسازی دانست. نویسندگان این داستانها، روایتهای سیال شخصیتهای قصه را در کالبدی تشکیلشده از عناصر شهری و معماری قرار داده و به عبارت دیگر، داستانها را در شهر و مکان جاری میکنند. فضاسازی داستانهای شهری که با اتکا به تجربهی زیستهی نویسندگان ـ به مثابه شهروندان همان شهر ـ ساخته و پرداخته میشود، شیوهی متفاوتی از مواجههی متون با معماری را به مخاطبان خود نشان میدهد. آنچه از «شهر» و «معماری» در این داستانها ارائه میشود، نه توصیف یا تحلیل تخصصی ویژگیهای بناها بلکه بازنمایی فضای انسانساخت از دریچهی پیوند ادبیات و معماری است؛ فضایی که در درونِ فرم ایجاد شده و بخش اعظمی از تأثیر ذهنی ساختمان بر انسانها را سهم خود میکند. رمان یوسفآباد، خیابان سیوسوم توسط چهار شخصیت اصلی با تفاوتهایی در سن و جنسیت، در چهار بخش روایت میشود. هر یک از این شخصیتها، علاوه بر نگاه متفاوت و خاصی که به شهر و معابر آن دارند، در توصیف بناها و فضای داخلی آنها نیز متفاوت عمل میکنند. بنابراین نویسنده به این وسیله، خوانندهی داستان را در جایگاه چهار شخصیت مختلف قرار میدهد تا چگونگی «حضور» فرد در فضا و مکان را در گسترهی وسیعتری بررسی نماید. اما آنچه در هر چهار بخش کتاب تکرار میشود، اشتراک نقطهنظر راوی با خوانندهی پرسهزن است؛ چراکه نویسنده با استفاده از تعابیر خاص خود از مکانهای گوناگون و انتقال آنها به وسیلهی جملات غالباً استعاری، تجربهی خوانندهی آشنا با پرسهزنی در خیابانهای تهران و نیز تعدادی از بناهای عمومی شاخص آن را به او یادآوری میکند. درواقع میتوان گفت آنچه سهگانهی ادبیات ـ شهر ـ معماری را در این داستان شکل میدهد، فضاسازی با تکیه بر ادراک ناظر و وارد نمودن خواننده به این فضاهاست. به تعبیر نعمتالله فاضلی، انسانشناس و نویسندهی ایرانی، رمان یوسفآباد، خیابان سیوسوم در واقع «مردمنگاری ادبی شهر تهران» بوده که تهرانِ آن، تهرانِ پرسهزنها و جوانان طبقهی متوسط است.[۲] بنابراین در متن پیش رو، به بررسی جنبههای شهری و معماری روایتهای این رمان میپردازیم؛ این که شهر و بناهای آن، از زاویهی دید هر یک از راویان، چه نقشی در تعریف فضا در ذهن آنها داشته و به عبارت دیگر، شهر و معماری برای آنها کدام معانی را تلقی میکنند.
مالکیت مکانی بخش اول رمان، توسط سامان روایت میشود؛ جوانی ۲۲ ساله از طبقهی متوسط، که در دانشگاه تهران تحصیل نموده و در یک آتلیهی عکاسی مشغول به کار است. تهرانِ سامان، تهرانِ نورهای رنگی و ترافیک و پاساژهاست. او شهر خود را نیویورکِ ایران میبیند و رؤیای آن را دارد که روزی از دل خیابانهای تهران به دل مراکز جهانی مُد و لباس رسیده و «عکاس مُد» شود: «سپیده هر کسی بود یا نبود، باعث شد رؤیای جهانی به من سرایت کند»[۳] سامان نام برندهای معروف لباس را حفظ است و شخصیت مصرفکنندگان را بر اساس میزان تمایلشان به همین نامها دستهبندی میکند. او که مهارت «پاساژگردی» را از دوستش سپیده آموخته، مجتمعهای تجاری را شبیه یک ویترین بزرگ بر جدارهی شهر میبیند که انعکاسدهندهی جهان مدرن است. در واقع، مفهوم «کلانشهر» برای سامان، دربرگیرندهی تمام ویژگیهایی است که به نوعی مجوز ورود به دنیای صنعت و مدرنیته میباشند. او شیفتهی خودنمایی پاساژها بر صفحهی پایتخت است و از تماشای اقتدار آنها در میان بناهای کوچک و بزرگ اطراف، لذت میبرد. ارتباط عمیق سامان با فضای مدرن پاساژها، بیانگر اهمیت فضا در باورپذیری ایدهای است که به افراد دیکته شده یا سعی در اقناع آنها دارد؛ خطی فکری در ستایشِ «مصرفگرایی»: «ندا شاید مثل من به نور و رنگهای هیجانانگیز پاساژ گلستان دچار شده است»[۴] از دید این راوی جوان، نقش مجتمعهای تجاری در شهر کلیدی است. پاساژ در تهرانِ مدرن او، فقط یک بنای مرتفع که اتفاقات و رویدادها را در طبقات خود جای میدهد نیست؛ بلکه مرکزیتی مهم و تعیینکننده است که حتی معابر شهری هم برای کمک به فعالیت آن گماشته شدهاند. این دیدگاه، بیانگر نفوذ بناهای عمومی در بافت شهری است که میزان تأثیرگذاری هریک از آنها، به هویتی بازمیگردد که نزد شهروندان دارند. پاساژ گلستان که محل استقرار سامان در طول روایت است، یکی از مراکز تجاری در غرب تهران بوده که اوج فعالیت آن به دههی هشتاد شمسی ـ یعنی زمان وقوع داستان ـ مربوط است. هویت این مجتمع تجاری در ذهن شهروندان نیز به همین سابقهی زمانی بازمیگردد. به عبارت دیگر، نویسنده با انتخاب بنایی که نقش مهمی در چرخهی روابط تجاری پایتخت داشته، خوانندهی آشنا با تهران را با شخصیت اصلی داستان همراه نموده و پرسهزنی در محیط مصرفگرای این ساختمان را به وسیلهی کلمات، به او منتقل میکند: «سامان، برای آخرین بار از خودت بپرس اینجا توی پاساژ گلستان چه میکنی. هر پاساژ اقیانوسی است و خیابانهای شهر رودخانههایی بزرگاند که آخرش به پاساژها میرسند.»[۵] با پیش رفتن روایت، درمییابیم که نقش بناهای شهری در نظر راوی از کالبدهای مصنوع و ساختمانی فراتر بوده و در قسمتهایی حتی مفهوم آنها با مفهوم شهر یکی میشود. سامان خود را محاط در عناصر کلانشهری میبیند. او که در شهرک اکباتان سکونت دارد، با مرور خاطرات دور و نزدیک خود از سالهای زندگی در این فضا، وسعت مجموعهای مسکونی را برای خواننده به تصویر میکشد که ابعادی در حدود یک شهرک و جامعیتی به اندازهی یک شهر دارد. چه با استناد به روایتهای سامان و چه با گشتی مختصر در محوطهی شهرک اکباتان، متوجه طرز فکر مدرنی میشویم که در پشت بلوکهای بتنی آن جای گرفته است. در این شهرک، تمام امکانات مورد نیاز ساکنان برای آنها فراهم شده است؛ به این معنی که افراد میتوانند بدون خروج از شهرک، از طرفی نیازهای مادی خود را برآورده نموده و از سوی دیگر، به نیازهای شهری خود پاسخ دهند. فضاهای تجاری و تفریحی طراحیشده در اکباتان، شهرِ ساکنان آن را در مقیاس یک شهرک محدود نموده و تا حدودی هرگونه اجبار برای خروج از شهرک را منتفی میسازد. اما تأثیر این امر، تنها در تأمین نیازهای مادی خلاصه نمیشود. جامعیت شهرکی که تمام ابعاد زندگی ساکنان خود را دربرمیگیرد را میتوان عاملی تشدیدکننده برای تأثیر روانی محیط بر افراد و ایجاد وابستگی به محل سکونت دانست. چنانکه سامان روایت میکند، ساکنان شهرک اکباتان محل زندگی خود را به نوعی در مفهومِ «وطن» میدانند؛ محدودهای مرزبندیشده و مشخص که فقط افراد محلی اجازهی تردد دائم در آن را دارند و سایرین، همواره در آن «مهمان» هستند؛ مهمانانی که هرگز نباید موقت بودن حضور خود در این فضا را فراموش کنند. این موضوع تنها به شهرک اکباتان محدود نمیشود. شهرنشینانی که سابقهی سکونت در مجتمعهای مسکونی کوچکتر را دارند نیز با همین حس سلطه نسبت به محدودهی زندگی خود مواجهاند:
«چهارشنبهسوری پارسال دعواش را با بچههای بیمه [۶] جلوی بلوک ب۴دیده بودم. شبهایی که از محلههای دیگر میریختند توی اکباتان از این دعواها زیاد پیش میآمد.»[۷] اما وجه مقابل حس تعلق خاطری که بیان شد، تمایل سایرین به نفوذ در داخل حریمی است که توسط یک نیروی جمعی کنترل میشود. همجواری شهرکها و کویهای مسکونی در کلانشهر تهران، گاه ورود ساکنان هر محیط به محیط دیگر را در پی دارد که این امر، واکنشهای گوناگونی را موجب میشود. التقاط این فرهنگهای جمعی، در برخی موارد موجب تشکیل اجتماعهای بزرگتر و در برخی موارد نیز موجب بروز نزاع و دعواهای محلهای میان ساکنان میشود. معماری، یکی از عوامل سببساز این رویدادهاست. هنگامی که فرم و در پی آن فضا تعریف میشود، معماری و شهر حکمِ زمینهای را پیدا میکنند که افراد با اتصال به آن، مانند مهرههای شطرنج، فرصتی برای تعریف و ارائهی هویت خود مییابند. تصویری که سامان در روزگار نوجوانی خود از این مشاجرات دیده، تا دوران جوانی در ذهن او باقی مانده و شاید بتوان آن را در قالب بخشی از آرشیو تصاویر ذهنی او، معرف مفهوم مالکیت فضایی و حس تعلق خاطر به خانه در نظر گرفت: «میداننوریها و جنتآبادیها و بیمهایها، مثل قارچهای سمی توی اکباتان تکثیر شده بودند و بازار دعواهای محلهای داغِ داغ بود...»[۸] به طور کلی، روایت سامان را میتوان داستانی معلق در نظر گرفت. شِمایی از نگاه یک پسر جوان به شهر وسیع محل زندگیاش، که با طی مسیر مدرن شدن، خواستههای او از زندگی در کلانشهرِ قرن بیست و یک را پاسخ میدهد. اتصال و تعلق سامان به ساختمانهای بزرگ و کاربریهای مدرن شهری، هویت او به عنوان یک جوان پایتختنشین را تعریف نموده و نقش پررنگ این بناها در محیط شهری، نیازهای روانی او را برطرف مینماید. سامان و همنسلیهایش، در جایگاه شهروندان جوان و مصرفگرا، جایگاه بناهایی نظیر مجتمعهای تجاری در دل شهرها را مستحکم نموده و با قرار گرفتن در دل چرخهی عرضه و تقاضا، که ماهیتی کاملاً اقتصادی دارد، پاساژها را به عنوان فضای این تعاملات تجاری حفظ کرده و آنها را بخشی از هویت بومی خود میدانند. ادامه دارد. پینوشتها: [۱]: نویسندهی این یادداشت دانشجوی مطالعات معماری ایران در دانشگاه شیراز است و این متن بهعنوان پروژهی عملی درس منابع تاریخ معماری ایران و با راهنمایی دکتر محمدصادق میرزاابوالقاسمی تألیف شده است. [۲]: نعمتالله فاضلی. پشت دریاها شهری است (فرایندها، روشها و کاربردهای مردمنگاری شهری). تهران: نشر تیسا، ۱۳۹۲. ص ۵۰۷ [۳]: سینا دادخواه. یوسفآباد، خیابان سیوسوم. تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ص۹ [۴]: همان، ص۲۰ [۵]: همان، ص۲۵ [۶] کوی بیمه: نام یک محله در جوار شهرک اکباتان [۷]: سینا دادخواه. یوسفآباد، خیابان سیوسوم. تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۷، ص۱۱ [۸]: همان، ص۱۲
: