آدمیزاد معمولاً به چیزی واکنش نشان میدهد یا چیزی توجهش را جلب میکند که آن چیز «خارق عادت» باشد؛ مثلاً خبر اینکه پدری سر دختر نوجوانش را در خواب با داس ببرد. یکی از معنیهای خارق در لغتنامۀ دهخدا ازهمدرنده و پارهکننده است. این کلمه و ترکیبش را با عادت اولین بار در کتاب دینی شناختم، توصیفی دربارۀ معجزات پیامبران؛ اما فقط معجزۀ یک پیامبر خارق عادت نیست، دخترکشی هم برای خیلی از ما (که یا ساکنان شهرهای بزرگ و مرکزی ایرانیم یا چشموگوشبسته به اخبار و حقایق جامعه) چیزی است خارق عادت. چیزهای خارق عادت کارشان این است که در ما واکنشی متفاوت با حال معمولمان برانگیزند، شگفتزده بشویم، شاد بشویم، خشمگین بشویم، دردمان بگیرد و شاید دادی بزنیم. ماجرای رومینا هم از همین دسته است، آن داس چنان عادتمان به دیدن خشونتهای ریز و درشت علیه زنان را از هم دریده است که کمابیش همه دردمان گرفته و دادمان در آمده است.
گفتن دربارۀ خارقان عادت کار راحتی است، موجی هم هست و میشود راحت سوارش شد و راند؛ گفتن از خود عادت است که سخت است و انرژی میبرد و باید بارها و بارها تکرارش کرد و مدام با ناشنیدهشدن مواجه شد و مدام برچسب خشمگین بودن و ترسناک بودن و زیادی حساس بودن را تحمل کرد و باز هم گفت. این نوشته تا اینجا ربطی به تاریخ هنر و معماری نداشت و شاید انتشارش در اینجا هم نابجا به نظر بیاید؛ اما به نظر من خیلی هم مربوط است و میخواهد دربارۀ قسمت دوم عبارت خارق عادت بگوید.
در نیمسال اول این سال تحصیلی، در همان پاییز و زمستان عجیبی که از سرگذراندیم، شانس این را داشتم که با آقای دکتر قیومی در کلاس آداب نوشتن دربارۀ معماری برای دانشجویان ورودی ۹۸ مطالعات معماری ایران همراه باشم. نسبت بین زنان و مردان در این کلاس کمابیش برابر بود اما بروزی که زنان نسبت به مردان داشتند اصلاً قابل مقایسه نبود. در همان روز برفی آبان ما در کلاس بحثی جمعی داشتیم و چیزی توجهم را جلب کرد؛ مردان در بحث صدایشان را میبردند بالا، نوبت حرف زدن را از زنان میگرفتند و با اعتمادبهنفس بیشتری حرف میزدند. زنان نوبت را به دوستان مردشان میدادند، با شک حرف میزدند و صدایشان موقع گفتن نظرشان پایین بود. این تفاوت برای من چنان پررنگ بود که بحث را قطع کردم تا همین را تذکر بدهم، اینکه همه باید در بحث حق حرف زدن داشته باشند و مردان باید بتوانند خلاف عادتی که در دستکم بیستوچندسال درشان نهادینه شده عمل کنند و وقتی زنی حرف میزند سکوت کنند، نوبت حرف زدن دوستان زنشان را نگیرند و با صدای بلندتر حرف زنان را قطع نکنند. این تذکر کمابیش، دستکم در همان روز و همان بحث، مؤثر بود. فرض این است که خیلی از رفتارهای سرکوبکنندهای که از مردان اطرافمان (و گاهی زنان) سر میزند فقط زادۀ عادت است و نه قصد مغرضانهای برای سرکوب کردن. عادت را باید اول دید و شناخت و بعد سعی کرد آن را تغییر داد، چیزی که در گفتگو دربارۀ حقوق زنان خیلی وقتها نادیده گرفته میشود و باعث میشود طرف زن ماجرا (و گاهی مرد) کلی برچسب بخورد. همان روزها، فردای روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان، در گروه دانشجویان و دانشآموختگان و استادان مطالعات معماری دانشگاه شهید بهشتی چیزی دربارۀ این «عادت» در محیطهای دانشگاهی نوشتم. حالا که داس یک پدر خارق عادت شده و توجه زیادی به این موضوع جلب شده دوست دارم دوباره آن نوشته را، اینبار اینجا، منتشر کنم و خصوصاً از همۀ مردانی که میخوانندش و تصویر پدری که سر دخترش را بریده دردی را جایی در وجودشان بیدار کرده بخواهم به آن چیزهای دیگری توجه کنند که عادت کردهاند ببینند و زندگی هرروزۀ زنان اطرافشان، دستکم در دانشگاه، است.
***
دیروز روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان (International Day for the Elimination of Violence against Women) بود و فکر کردم این را بهانهای کنم برای نوشتن؛ البته که ممکن است به نظر برسد با وجود اینهمه خشونتی که این روزها اطرافمان میبینیم گفتن از اینها از سر شکمسیری است که به نظر من اینطور نیست. چیزهایی هست که باید دربارهشان گفت؛ حتی اگر برای گویندهاش هزینههای مختلفی داشته باشد.
خیلی وقتها یادمان میرود که اگر هدف مستقیم بعضی از انواع تبعیض (Discrimination) و سرکوب (Oppression) نیستیم نباید فراموش کنیم که همین جا بغل دستمان کسی هست که سرکوب بخشی از زندگی روزانهاش است؛ مثل این است که خیلی حسابگرانه با خودمان سبک سنگین میکنیم که بسیار خوب! من در موارد آ و ب هدف تبعیض و سرکوب هستم؛ اما در مورد ج نه، بهتر است که همان مورد ج را بچسبم و از همۀ حقوقی که به واسطۀ آن برایم فراهم شده استفاده کنم، اگر هم این وسط خودآگاه یا ناخودآگاه با استفاده از این قدرتی که دارم کسانی را سرکوب کردم ایرادی ندارد، من هم طعم سرکوب را چشیدهام و جای دیگری و در مورد دیگری سرکوب میشوم، نمیشود که وقتی خودم قربانی سرکوب دیگری هستم انرژیام را صرف این کنم که مراقب رفتار و گفتارم باشم تا مبادا به تبعیض دامن نزنم و کسانی را سرکوب نکنم، پس کی خودم از زندگیام لذت ببرم؟ به هر حال داریم در این جهان و این فرهنگ زندگی میکنیم و بهتر است کلاه خودمان را بچسبیم، بهمرور چیزها تغییر میکند و لازم نیست من تلاشی در راستای این تغییر بکنم!
حالا فرض کنید شما کسی هستید که اینطور فکر نمیکنید و تلاشتان این است که همواره در مقابل آنچه نشانی از تبعیض و سرکوب دارد سکوت نکنید و دستکم این نکته را یادآوری کنید که فلان حرف تبعیضآمیز و سرکوبگر است؛ جملههای زیر فقط بخشی از چیزهایی است که از ذهنتان میگذرد، پیش از اینکه تصمیم بگیرید ساکت نمانید:
آقای ایکس استاد من است و میدانم که از گفتن این جمله منظوری نداشت.
آقای ایکس همیشه اینطور فکر نمیکند، من که آقای ایکس را میشناسم نباید به این یک بار/ چند بار اعتراضی بکنم.
من با بقیۀ زنان فرق دارم، آقای ایکس خودش این را اعتراف کرد، کلیشههایی که دربارۀ زنان به کار میبَرَد دربارۀ من صادق نیست. نباید از شنیدن آنها ناراحت بشوم.
دیگران میگویند من آدم باهوشی هستم و برای همین است که به این چیزها حساسم، باید به فکر خودم باشم و سعی کنم اینها را نادیده بگیرم، بقیه هم نادیده میگیرند و زندگی راحتتری دارند.
اگر اعتراض بکنم در این اعتراض تنها هستم و بقیۀ زنان از من حمایت نمیکنند؛ حتی اگر با من موافق باشند.
این چیزها مستقیماً من و زندگیام را تحت تأثیر قرار نمیدهد، من شرایط خوبی دارم و باید سعی کنم مثل بقیه رفتار کنم در غیر این صورت این شرایط خوب را از دست میدهم.
اگر به آنچه میشنوم/ میبینم اعتراض کنم ممکن است موقعیت کاری یا تحصیلی خوبی را که دارم از دست بدهم، بهتر است تا وقتی برای خودم مشکلی ایجاد نکرده اعتراضی نکنم.
اگر به آنچه میشنوم اعتراض کنم آدمی خشمگین و بیمنطق به نظر میرسم و این برای وجهۀ اجتماعی من خوب نیست.
خانم ایکس میگوید به جای تمرکز روی کار و درس باید اهمیت را روی «زندگیام» بگذارم؛ چون زندگی برای یک زن جدا از کار و درس است.
اگر آدمی خشمگین و بیمنطق به نظر برسم حرفهای منطقی دیگرم در موضوعات دیگر هم در نظر همکاران و همکلاسهایم بیاعتبار خواهد شد.
باید صبر کنم تا خودم به موقعیت قدرت برسم و بعد دربارۀ این چیزها بگویم در غیر این صورت نه کسی حرفم را خواهد شنید و نه امکان پیشرفت خواهم داشت.
خانم ایکس استادم است و خودش این تجربهها را گذرانده که توصیه میکند آرام باشم و همه جا دادم درنیاید.
آقای ایکس در جمعی خصوصی از این حرفها میزد و قصدش شوخی بود؛ اما باور شخصیاش این نیست، نباید مته به خشخاش بگذارم وگرنه دیگر کسی جرئت نمیکند من را در جمعهای خصوصی راه بدهد.
آقای ایکس دوست من است/ آقای ایکس از من مسنتر است/ آقای ایکس از من بیشتر میداند/ آقای ایکس معلم من است/ آقای ایکس رئیس من است/ آقای ایکس مهمان است و ممکن است تا ماهها دیگر نبینمش، بهتر است آنچه را که میشنوم نادیده بگیرم چون این چیزها مهمتر از تلاش برای برابری است.
آقای ایکس صدایش از من بلندتر است/ بمتر است، اگر چیزی بگویم و صدایش را بالا ببرد صدای من زیر و جیغجیغو به نظر میرسد و دیگر کسی حرفم را نخواهد شنید.
این حرفها در این سیاق کلیشه ندارد و نباید ساختارهای فرهنگی زبان را نادیده بگیرم و اعتراض کنم.
همیشه کسان دیگری هستند که کارشان این است که به این چیزها اعتراض کنند، من بهتر است به کار خودم برسم.
...
خیلی وقتها به مورد دوم نرسیده به این نتیجه میرسیم که ساکت بمانیم؛ اما آیا واقعاً این تصمیم درستی است؟ بزرگترین تأثیری که حرف زدن دارد این است که اثر تماشاچی(Bystander Effect) را کم میکند. هر چه آدمهای بیشتری تلاش کنند به تبعیض و ادبیاتی که در خدمت تبعیض است اعتراض کنند آدمهای بیشتری از شاهدان خاموش وارد ماجرا میشوند؛ مجموعۀ این رفتارهاست که باعث میشود چیزهایی بالاخره تغییر کند.
بسیار پیش آمده که شنیدهایم در این دوره و بهخصوص در این گروه حساسیت روی کلام زیاد است و به نظر میرسد استاندارد نوشتن بالاست و گاهی باعث میشود آدمها از نوشتن پشیمان بشوند یا مجبور شوند بیشتر به کلماتی که استفاده میکنند فکر کنند. حساسیت دربارۀ کلمات فقط به کارهای عملی یا فضاهای علمی محدود نمیشود، حرف زدن و نوشتن باید برای همه هزینه داشته باشد و همه باید به اینکه از چه کلماتی استفاده میکنند حساس باشند، نمیشود که هزینۀ حرف زدن فقط محدود به کسانی باشد که هدف تبعیض و سرکوبند و از آنها انتظار میرود زنان ساکت و مؤدبی باشند. وقتی کسانی در همۀ عمرشان به اندازۀ گروه دیگر مورد تبعیض و سرکوب قرار نگرفتهاند و تصوری از آن ندارند لازم است که آدمهایی باشند و نمونههای تبعیض و سرکوب را گوشزد کنند.
میکرونابرابریها (این عنوان را اولین بار Rowe در سال ۱۹۹۰ استفاده کرده است.)
توجه به این موضوع کلید درک این است که چرا خیلی وقتها زنان، خصوصاً در محیطهای دانشگاهی، در برابر تبعیض و سرکوب سکوت میکنند. میکرونابرابریها اتفاقهای کوچکی است که بیشتر وقتها اثباتشان سخت، از نظرْ پنهان و غیرعمدی است. بیشتر موراد تبعیض علیه زنان در محیطهای دانشگاهی از همین جنس است و به همین خاطر توجه به این میکرونابرابریها بخش مهمی از تلاش برای برابری جنسیتی در محیطهای دانشگاهی را تشکیل میدهد. در مقیاس تکتک افراد این میکرونابرابریها عزت نفس زنان را تحت تأثیر قرار میدهد و ممکن است باعث به حاشیه راندهشدنشان شود. این میکرونابرابریها فرد «متفاوت» را کنار دیوار گرفتار میکند و باعث میشود رفتار و گفتارش تأثیر کمتری داشته باشد. در موراد زیادی وقتی از چنین نابرابریهایی حرف زده میشود رفتار عمومی این است که فرد را «حساس» بخوانند و آنچه او را سرکوب کرده است کماهمیت و غیرواقعی جلوه بدهند. برخوردی که میتواند از چنین نتیجهای جلوگیری کند این است که این میکرونابرابریها را نه تکتک و مورد به مورد بلکه چون مجموعهای از مصداقهای تبعیض و سرکوب دید که تأثیرشان عظیم و مخرب است.
جانِ سکوت زنان در محیطهای دانشگاهی عامل کارکرد همین میکرونابرابریهاست. فرهنگ عمومی دانشگاهها متمایل به این است که همه را به یک قالب درآورد. هنجارهایی که تعیین میکند زنان «باید» چطور رفتار کنند تا جایی در این محیطها داشته باشند فضایی را برای میکرونابرابریها فراهم میکند و زنان را ناگزیر از جدل مدام دربارۀ نحوۀ رفتارشان. تناقض آزارنده اینجاست که سکوت زنان هم میتواند عامل پیشرفت شغلیشان باشد و هم مانعش؛ بنا به سیاق این سکوت ممکن است به کمتوانی علمی و عملکردی تعبیر شود و در عین حال اگر زنی در مقابل تبعیض ساکت نباشد خشمگین و پرخاشگر به حساب میآید و این نیز عاملی منفی برای پیشرفت در محیط دانشگاهی است. نتیجۀ این تناقض و میکرونابرابریها سرکوب مدام زنان است که یا آنها را از این محیطها بیرون میراند یا همیشه نیروهای خستهای در سطح متوسط سلسله مراتب دانشگاهی باقی میمانند.
در پایان اینکه تحمل برچسبها و تندیها و واکنشها وقتی که کسی صدایش را بلند میکند و ساکت میماند سخت است؛ اما ارزشش را دارد.