تقریباً همۀ دوستان و آشنایان جوانم که در حوزۀ تاریخ معماری ایران کار و تحصیل میکنند، خاطرهای دارند که مضمونش دشواری در دسترس به اسناد و منابع در اثر وظیفهشناسی و جدّیت کارکنان آرشیوها و کتابخانههای سراسر ایران است؛ به عبارتی تقریباً همه از دست آنها دل پُری دارند. همین آرشیو ملی ایران واقع در بزرگراه حقانیِ تهران، در همین دوـسه سال اخیر چند بار قواعد و ضوابط استفاده از اسناد را تغییر داد و هر بار، در گروه تلگرامی مشترکی که با آن جمع دوستان و آشنایان داریم، یکی شرح ماوقع و شرایط جدید و در حاشیهاش دشواری یا تسهیل شرایط کارش را برایمان توضیح داد. من هم از این دشواریها بینصیب نبودهام؛ بعد از گذشت سه سال از دفاع از پایاننامهام، هنوز وقتی به این فکر میکنم که اسناد حسینیۀ ارشاد، موضوع پایاننامهام، جایی گوشۀ کتابخانۀ حسینیۀ ارشاد دارد میپوسد و آنها را به کسی نمیدهند، عصبانی میشوم. اما خاطرۀ دیگری دارم که پایانش خوش است و در نتیجه بیش از آن که مایۀ اعصابخردی باشد، احمقانه و بیشتر خندهدار است.
شروع این خاطره یک سال پیش است. برای تکمیلِ تحقیق پایاننامۀ خودم برای انتشار و کمک به جمعآوری مدارک و منابعی برای تحقیق یکی از دوستانم که ساکن ایران نیست، برای اولین بار به مؤسسۀ مطالعات تاریخ معاصر ایران رفتم. شنیده بودم که در نرمافزار جستجوی این کتابخانه، نمایۀ کتابها را هم وارد کردهاند و در نتیجه، ممکن است اطلاعاتی به دست آدم بیاید که از مسیرهای معمول به دست آوردنش زحمت خیلی بیشتری دارد. در بار اول مراجعه به این مؤسسه، دستکم یک ساعت در ابتدا باید از این اتاق به آن اتاق بروید، از کارمندان مختلف امضاهایی بگیرید و دست آخر برگهای به دستتان میدهند که تا شش ماه برای مراجعۀ مجدد معتبر است. من هم بعد از طی این مراحل، بالاخره به سالن کتابخانه رسیدم و جلوی یکی از کامپیوترهایی که برای جستجو گذاشته بودند نشستم و جستجوهایم شروع شد.
دربارۀ کار خودم، حسینیۀ ارشاد، چیز جدیدی که تا آن وقت ندیده باشم پیدا نکردم؛ اما جستجو برای تحقیقِ دوستم نتیجۀ جالبی داشت، موضوع کارش کاخ جوانان و به طور خاص شعبۀ مرکزی آن بود. [۱] در حاشیه بگویم که این موضوع برای خودم هم جالب بود و دوست داشتم نتایجی به دست بیاورم؛ چون شعبۀ مرکزی ــ قاعدتاً از سر اتفاق ــ تقریباً همزمان با حسینیۀ ارشاد و چهار قدم پایینتر از آن افتتاح شد. دوستم به طور خاص دنبال چند عکسِ خوب از شعبۀ مرکزی آن نهاد بود و تا آن موقع به نتیجه نرسیده بودیم (کاخ جوانان نشریهای داشت که دو هفته یکبار منتشر میشد و همۀ شمارههای موجود آن نشریه را در تالارِ پیایندهای کتابخانۀ ملی دیده بودم). در هر حال، جستجو در نرمافزار این کتابخانه مؤثر بود و به کتابی به نام Tehran رسیدم که شهرداری تهران در سال ۱۳۴۶ منتشر کرده است. کتاب را در مخزن کتابخانه پیدا کردم و الحق جالب بود؛ مجموعه عکسی است از بناها و مجسمهها و کارگاههای هنری و فضاهای شهری کهنه و نوی تهران در آن برهه. یکی از آن عکسها هم از ساختمان شعبۀ مرکزی کاخ جوانان بود. کتاب را برداشتم و پیش مسئول کتابخانه بردم و سؤالی را پرسیدم که از پیش جوابش برایم معلوم بود:
- میشود دو صفحۀ این کتاب را اسکن کنم؟
- نه!
همان موقع در وبگاه کتابخانه ملی جستجو کردم و دیدم هم در تالار رقمی کتابخانه اسکن این کتاب هست و هم در تالار ایرانشناسی نسخۀ کاغذی آن. دیگر اصرار نکردم و با خوشحالی از نتیجۀ تاب آوردن بوروکراسیِ ملالآور مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، آنجا را ترک کردم. تا آن موقع کتابخانۀ ملی هیچ وقت ناامیدم نکرده بود.
چند روز بعد بالاخره وقتی جور کردم و به کتابخانۀ ملی رفتم و در تالار رقمی اسکن کتاب مذکور را پیدا کردم. صفحههای مورد نظرم را جدا کردم و بعد رفتم پیش مسئول سالن و گفتم که فایلها را میخواهم روی فلشم ذخیره کنم. مسئول سالن با صدایی که به زحمت میشنیدم گفت: «در ساعت اداری مراجعه کنید، الان مسئولش نیست.»
مجدداً هفتۀ بعد وقتی جور کردم و در ساعت اداری به تالار رقمی رفتم و صفحههای مورد نظرم را پیدا کردم و رفتم سراغ مسئول سالن و درخواستم را گفتم. مسئول سالن از اینکه چنین چیزی هم در این سالن در دسترس است متعجب شد و اصرار داشت که در آن سالن فقط میشود پایاننامهها را ملاحظه کرد. دستآخر که او را بردم جلوی نمایشگر و نشانش دادم که دسترس وجود دارد و چی میخواهم، جوابِ غیرقابلِ پیشبینیای داد: نمیشود فایل را بدهند.
الان که یک سال گذشته، به نظرم میآید با مراجعه به سازمان اسناد که آن طرفِ بزرگراه است، مشکل حل میشد؛ اما آن وقت یک راه دیگر به ذهنم رسید: از تالار ایرانشناسی نسخۀ کاغذی کتاب را بگیرم و در اتاق اسکن تالار تخصصی آن را اسکن کنم. با این حال، چون اسکنِ آن کتاب در سیستم کتابخانه و سازمان اسناد موجود بود، همچنان با خوشبینیای مثالزدنی فکر کردم شاید بشود از این دوبارهکاری بیهوده اجتناب کرد. به تالار ایرانشناسی رفتم. در بدو ورود تذکر دادند که در آن تالار نمیشود بنشینم و درس بخوانم![۲] بعد که توضیح دادم واقعا یک کتاب میخواهم با خوشاخلاقی بیشتری به حرفم گوش دادند. مشخصات کتاب را روی تبلتم نشانشان دادم و گفتم ضمناً اسکن این کتاب در تالار رقمی موجود است اما به کسی نمیدهند. مسئولان آن تالار هم اول تعجب کردند و اظهار بیاطلاعی. [۳] در هر حال برای خاطر من در سیستم خودشان جستجو کردند و واقعاً از آن تالارِ خاص، دسترس به آن منبع خاص ممکن نبود؛ در نتیجه قرار شد کتاب را امانت بگیرم و خودم اسکن کنم. اما جالب اینکه کتاب را دست خودم ندادند بلکه کارمند یا کارگر خدماتیای را همراه کتاب با من به اتاق اسکنِ تالار تخصصی فرستادند، آن دو صفحۀ خاص را اسکن کردیم و بعد هم برگشتیم به تالار ایرانشناسی که کتاب را پس بدهیم. فایلها را که در لپتاپم نگاه کردم، نتیجه به نظرم اصلا به خوبی نسخهای که در تالار رقمی دیده بودم نبود؛ اما ظاهراً من و دوستم ناچار بودیم به همان اسکنهای کمی کجومعوج اکتفا کنیم.
تا چند هفته پیش که سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی ایران به خاطر وضعیتِ ویژۀ این روزها تالارهای کتابخانه را تعطیل و دسترسِ آنلاین به منابع و اسناد دیجیتالِ موجود برای اعضا فراهم کردند، آن کتاب و ماجرایش از خاطرم رفته بود. چند روز پیش محققی که او را به کتاب بسیار جالبش، پرورش ذوق عامه در عصر پهلوی، میشناسم، در توییترش نوشته بود:
کتابخانه ملی که برای یک عکس و یک برگ سند آدم را میکشاند نوک کوه، آن هم فقط در ساعات اداری، و بعد برای هر فایل با کیفیت اندک، ۲۰۰ تا ۵۰۰ تومن میگرفت، دسترسی از منزل را آزاد و رایگان کرده است. دیگر شک ندارم که کتابخانه ملی با هرگونه تحقیق مخالف است.
چند نفر دیگر از دوستانم هم در همین روزها از این دسترسِ جدید استقبال کرده بودند. یادم افتاد آنچه در این روزها دسترس به آن را مهیا کردهاند هنوز ندیدهام. عضویتم روز ۲۶ اسفند ۹۸ تمام شده بود؛ اما با همان شماره عضویت و رمز عبوری که داشتم توانستم وارد سیستم بشود. (اینجا) طبق عادتم در این سالها، اول عنوانِ پایاننامهام، حسینیۀ ارشاد را جستجو کردم و از قضا یک عکس خوب از ناصر میناچی دستم را گرفت و یک عکس از تالار حسینیه که قبلاً ندیده بودم. قدم بعدی جستجوی آن «هدیۀ» قدیمی شهرداری تهران بود. در کمال ناباوری، جزو نتایج جستجویم آمد و قابل دانلود هم بود. مسئولان کتابخانۀ ملی نبینند و نشنوند: ۲-۳ ساعتی وقت گذاشتم و کل ۱۲۰ صفحهاش را در کامپیوتر و هاردم ذخیره کردم. بعد از دانلودها، اولین کار مقایسۀ اسکن قدیمی خودم با نسخۀ سازمان اسناد بود: فرق چشمگیری نداشتند!
*****
اما برای اینکه این یادداشت به سرانجامِ مقبولی برسد، به فکر افتادم دربارۀ خود آن کتاب چند خطی توضیح بنویسم؛ چون منابع دربارۀ معماری معاصر ایران و تهران معاصر کمتر از آنی است که تصور میکنیم و عکسهای خوبِ این کتاب به نظرم برای پژوهشگرانی که دربارۀ تهرانِ دهۀ ۱۳۴۰ کار میکنند، باارزش است. البته معرفیِ این دست منابع به مخاطبی که خودش دستی بر آتش دارد، خطرِ تازگی نداشتن آن منبع را دارد؛ در نتیجه پیشاپیش از آن دسته از خوانندگان محترم این یادداشت که قبلاً کتاب را دیدهاند بابت این معرفی تکراری پوزش میخواهم!
کتاب در واقع به افتخار جشنِ تاجگذاری محمدرضاشاه پهلوی و همزمان با همین رویداد در آبان ۱۳۴۶ منتشر شده است، یا به قول خودشان در 26 October 1967. در وبگاه کتابخانۀ ملی ایران مشخصات کتاب و پدیدآورانش به این قرار است [۴]:
Tehran: a gift from the Municipality of Tehran...[Book]/ [Prepared by General Dept. of public Relations, Municipality of Tehran; design by Setak Organization; photography Malek Araghi, Ebrahimi Zadeh]
یا آن زمان ما فارسیزبانها را قابل ندانستهاند یا به علتی دیگر، کتاب کلاً به زبان انگلیسی است. صفحات آغازین آن مقدمهای با امضای محمدعلی صفّاری، شهردار وقت تهران (یا دقیقتر با امضای Saffari، mayor of Tehran)، است و مزین به عکسِ شاه و ملکه و ولیعهدِ سابق. مطابق مقدمه، کتاب قرار بوده است توصیفی از پیشرفتهای ایرانِ مدرن به پیشگاه «اعلیحضرت همایونی (august Sovereign)» و ملکه و ولیعهد و البته مردم وطنپرست ایران تقدیم کند. باقی مقدمه شرحی است بر توسعۀ کمّی و کیفی تهران طی دورۀ پهلوی، تاریخِ کوتاه تهران بر اساس متون تاریخی با نقل قولهایی از آثارالبلادِ قزوینی و نزهتالقلوب حمدالله مستوفی گرفته تا فرهاد میرزا معتمد الدوله در دورۀ ناصری و بعد از آن. بعد از این مقدمه عکسها را قرار دادهاند و در صفحات پایانی، فهرست این تصاویر آمده است.
اگر درست در خاطرم مانده باشد قطع کتاب نزدیک به قطع رحلی کوچک است، کاغذ ضخیم و براقی در چاپ به کار بردهاند و هر کدام از عکسها یک صفحۀ کامل و گاهی دو صفحه را پر میکند. بیشتر عکسها سیاه و سفید است و انگشتشماری هم رنگی. در حاشیۀ سفیدِ زیر عکسها، شمارۀ هر عکس را نوشتهاند. سوژۀ همۀ عکسها به نحوی تهران است؛ اما از حیثی هم متنوع است. بیشتر آنها از بناها و خیابانها و میدانهای تهران است؛ اما در میانشان طبیعت تهران یا آدمهای تهران را هم میبینیم. در عکسهایی که از فضای شهری است، مردم و خودروها هم هستند و همین باعث شده تصویرِ زندهای از تهرانِ آن سالها به دستمان برسد؛ شاید آنچه این عکسها را به نظرم اینقدر دیدنی کرد هم همین ویژگی باشد؛ به علاوه، بعضی از بناها و خیابانها و میدانها یا دیگر وجود ندارد یا بسیار تغییر کرده است؛ در مواردی هم دیدن مکانهای تهران در نخستین سالهای ساختشان جالب است، مثلاً عکسی از پارک ساعی در این مجموعه هست که بدون خواندن شرحش در انتهای کتاب تقریباً غیرقابل شناسایی است.
طبعاً اگر فکر کنیم تصاویر کتاب یادبود جشن تاجگذاری محمدرضاشاه پهلوی که در شهرداری وقت تهران تهیه کرده است، تصویری واقعی و تمامنما از تهران آن برهه باشد، از ناآگاهی و خطای خودمان است. یک فقرهاش اینکه، اگر مبنایمان فقط همین عکسها باشد، در تهرانِ آن سالها تقریباً هیچ زنی حجاب نداشت و حتی بیشتر زنها لباسِ بدون آستین میپوشیدند! در این مجموعه تهرانِ دهۀ ۱۳۴۰ شهری تمیز و ثروتمند و آباد است؛ اما همۀ ما به نحوی وصف حاشیهها و گودهای تهران و سیل مردم مهاجر در آن برهه را هم شنیدهایم؛ در نتیجه این هشدار ضروری است که عکسهای این کتاب از سنخِ آرشیوهای گزینششدۀ قدیمیِ تلویزیون است که گاهی در «منوتو» میبینیم؛ دربارۀ بعضی چیزها گویاست و دربارۀ بسیاری چیزها خاموش.
در فهرستِ انتهای کتاب مقابل شمارۀ هر عکس توضیحی نوشتهاند که گاهی فقط نام مکان عکس را اطلاع میدهد گاهی حتی نام مکان هم ذکر نشده و فقط تمجیدی است از آن مکان، گاهی هم کمی طولانیتر (۲-۳ سطر) است و اطلاعات متنوعی به اقتضای سوژه دارد. نحوۀ تنظیم و نگارش این توضیحات آدم را به شک میاندازد که کتاب بیش از آنکه بنا باشد به پیشگاه مردم وطنپرست تقدیم شود، کاتالوگِ خوبی برای جذب گردشگران خارجی بوده است، [۵] و البته هدیهای برای مایی که پنجاهوسه سال بعد آن را میبینیم. عکسهای شمارۀ ۴۰ و ۴۱ مربوط به شعبۀ مرکزی کاخ جوانان، سوژۀ مورد نظر من، است و در شرح آن نوشتهاند: «شعبۀ مرکزی کاخ جوانان برای پسران و دختران جوان امکانات تفریحی و ورزشی فراهم میکند.»