پنجم. عباراتِ هولناک و عاشقانه
در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کهآنجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
حافظ عباراتِ عاشقانۀ فراوانی دارد که هولآفرین است؛ عباراتی چون «خونریزی»، «خونخواری»، «دلیری به خون»، «قصدِ جان» و «فتنهانگیزی» و آلات و ابزارهایی چون «شمشیر»، «تیر»، «تیغ»، «چنگ». در وصفِ یار و کاروبارش بسیار از این عبارات بهره جسته است. تصویرِ خشن و لطیف از عشق چنان درهمآمیخته است که نمیتوان مرزی میانِ آنها نهاد. گویی مرز میانِ جمال و جلال در هم میشکند و هراسآفرین همان عشقآفرین میشود و گریختنی همان دلسپردنی.
لعلِ سیرابِ بهخونتشنه لبِ یارِ من است/ وز پیِ دیدنِ او دادنِ جان کارِ من است
نرگسِ مستِ نوازشکنِ مردمدارش/ خونِ عاشق به قدح گر بخورَد نوشش باد
مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد/ بس کُشتۀ دلزنده که بر یکدگر افتاد
بوی شیر از لبِ همچون شکرش میآید/ گر چه خون میچکد از شیوۀ چشمِ سیهاش
گاه بیرحمی و سنگدلی به حدی میرسد که با قواعدِ آشنا هم در تناقض قرار میگیرد؛ مانندِ حمایت از کشندگان به جای کشتگان.
درویش مکُن ناله ز شمشیرِ احبّا/ کاین طایفه از کُشته ستانند غرامت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی/ جانا روا نباشد خونریز را حمایت