×

جستجو

کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها قسمت نهم: مسابقه‌ٔ معماری در جهنم

کمدی معماری: شرح سفر دلیرانۀ خدای معماران به سرزمین پارس‌ها

قسمت نهم: مسابقه‌ٔ معماری در جهنم

 

علی طباطبایی

 

وقتی مسافران به مهمانی بزرگ دنیای مردگان رسیدند تا با خبر شوند که چرا آنوبیس به دنبالشان آمده و اوسیرییس چه خواب تازه‌ای برایشان دیده است، صدای جشن و پایکوبی از همه جا بلند بود. جانوران و هیولاهای بسیاری همه در حال رقص بودند و در دوردست و روی تپه‌ای هم اوسیریس مست لایعقل لیوان بزرگی در دست داشت و کنار پیرمردی با دندان‌های تیز و سه شاخ بلند نشسته بود. انگار مسافران در یکی از بزرگترین جشن‌های دنیای مردگان به آن‌جا رسیده بودند.

در میانه‌ٔ مجلس چند هیولا و گرگ‌نما به همراه زوسر مرحوم به همان شیوه‌ی ابدائی‌اش دست‌ها را نود درجه از مچ چرخانده بودند و یکی را به سر و دیگری را به کمرشان چسبانده بودند و می‌رقصیدند. بقیه‌ٔ مردگان و هیولاها هم هر یک در جمعی مشغول شادی و دست‌افشانی و پایکوبی بودند. گروه چهار نفره‌ی ایمحوتب، انجیب، پریناز و سمانه اما از خستگی نبرد با مارها نای حرکت نداشتند تا به جمع هیولاهای بپیوندند و در مهمانی حاضر شوند. از آنوبیس خواستند مستقیماً به پیش اوسیریس ببردشان. از تپه‌ای که اوسیریس روی آن بود کشان‌کشان بالا رفتند و خود را به او رساندند. اوسیریس با دیدنشان فریاد مستانه‌ٔ خوشی کشید و به پیرمرد سه شاخ کنارش گفت: دیدی گفتم این احمق‌ها می‌آیند؟ شرط را باختی، رد کن بیاد.

پیرمرد سه شاخ تکه‌ای زمرد از جیبش بیرون آورد و به اوسیریس داد و گفت: به جهنم، تو شرط اصلی را می‌بازی.

اوسیریس بی مقدمه شروع به توضیح کرد: دوستان قدیمی امیدوارم سفر خوب و راحتی را تا این لحظه پشت سر گذاشته باشید و به کانسپت کانسپت‌ها نزدیک شده باشید. 

هر دو بلند خندیدند. اوسیریس از شدت خنده روی پایشش می‌کوبید و پیرمرد سه شاخ که گویا رئیس مهمانی بود هم قاه قاه می‌خندید و اشک در چشمانش حلقه بسته بود. اوسیریس ادامه داد:

همان‌طور که احتمالاً می‌دانید شما دعوتید به مسابقه‌ٔ طراحی مقبره‌ٔ من. به خاطر شرایط خاص مسابقه تا الان فقط دو گروه داریم که جرئت کرده‌اند در این مسابقه شرکت کنند. یکی گروه ست از خدایان مصر باستان و دیگری گروه برنده ( خودشان این اسم را انتخاب کرده‌اند) که آسمودیوس فرزند دوست عزیزم شیطان و رفقایش هستند. برای این که خدای نکرده کسی تصور نکند ناداوری‌ای در کار است در هیأت داوران علاوه بر من و دوست خوبم یک نفر هم از دانشکده‌ٔ معماریِ دوستان شما انتخاب کردیم. قیومه‌ی طبیب که به طرح مقبره در طول تاریخ هم آشناست.

برنده‌ٔ مسابقه وارث اوسیریس و رئیس خدایان مصر خواهد بود و شهر را از این بلبشو نجات می‌دهد و البته طرحش هم اجرا خواهد شد. بازندگان اما سرنوشت شومی دارند و تا ابد در دنیای زیرین باقی می‌مانند و به انتخاب خودشان یا به کوهی بسته می‌شوند و پرندگان هرروز بدنشان را می‌خورند و یا تکه سنگی را هرروز به بالای کوهی می‌برند وسنگ به پایین می‌لغزد و روز دیگر باز همین کار را تکرار می‌کنند. البته شما با حضورتان در این مجلس و گذر از دروازه قبلاً موافقتتان با شرکت در این مسابقه را اعلام کرده‌اید. کسی از دنیای زندگان جز در نقش داور یا شرکت‌کننده‌ٔ این مسابقه حق شرکت در این مراسم را ندارد. موضوع مسابقه طراحی مقبره‌ٔ من یعنی اوسیریس بزرگ روی زمین است. اگر سوالی ندارید شروع کنید.

گروه‌ها شروع به طراحی کردند. کاغذ‌ها و پوستی‌ها جلویشان پهن شد و ایمحوتب، انجیب، سمانه و پریناز هم دست به کار شدند. هنوز خطی نکشیده بودند که آنوبیس پیشنهاد داد برای باز شدن فکرشان کمی سم مار زنگی بنوشند اما ایمحوتب مخالفت کرد و گفت ذهنش بدون این کارها هم باز است و پریناز هم تأیید کرد که دفترهای معماری‌ای را می‌شناسد که به چیزهای مختلفی مثل سم ماری برای باز شدن ذهنشان متوسل می‌شوند اما در عمل بیشتر حرف می‌زنند و دور خودشان می‌چرخند و دور هم خوشند تا کاری پیش ببرند. گروه‌ها چند ساعت روی طرحشان کار کردند و پوستی‌ها و ماکت‌های مختلفی را دور انداختند. گروه ایمحوتب، انجیب، سمانه و پریناز هم آلترناتیوهای بسیاری را بررسی کردند که هم تا حد امکان منطبق بر شرایط مسابقه و توصیه‌های انوبیس برای کار در دنیای زیرین باشد و هم نظر داوران را جلب کند. بالاخره زمان پایان یافت و وقت ارائه‌ٔ آثار رسید.

داوران سر جایشان نشستند و قیومه‌ٔ طبیب هم که معلوم نیست با عصاره‌ٔ کدام پایان‌نامه به آن‌جا آمده بود بر صندلی خودش کنار اوسیریس و شیطان نشست. اولین گروه، گروه ست بود که کارش را ارائه کرد. ست خدای مصری با سر شاهین کار گروهش را جلوی داوران گذاشت. طرحشان مقبره‌ای خطی با سه حیاط سلسله مراتبی دنبال هم بود که هر حیاط ارتفاعی بالاتر از حیاط قبلی داشت. حیاط‌ها مملو از درخت بود. ارائه‌شان که تمام شد شیطان گفت طرح را نمی‌پسندد و دلیلی هم ندارد که دیگران را برای آن توجیه کند، صرفاً حال نمی‌کند با این جور طرح‌ها. اوسیریس اما خوشش آمد و گفت شایسته‌ٔ صفا و سبزی درونی و بیرونی اوست. اما قیومه‌ٔ طبیب کار را به کلی رد کرد و گفت این طرح عین به عین در باغ‌های ملکه حتشپ سوت اجرا شده است و این عزیزان یا از آن مطلع نبودند یا با نیروهایی غیبی از آن خبر یافته‌اند، اما به هر حال پیشینه را درست نشناخته‌اند و کارشان خالی از بداعت و کلاً مردود است. 

همهمه‌ای میان مهمانان افتاد و همه‌ٔ هیولاها گروه ست را هو کردند. بعد نوبت به ارائه‌ٔ گروه برنده رسید. طرحشان یک هرم بزرگ معکوس بود که روی نوکش ایستاده و چهار هرم کوچکتر در کنارش آن را ایستا نگه داشته بود. طرح در میان دود و رقص نور و با پخش شدن آهنگ Nothing else matter  از گروه متالیکا با صدایی سر و صدای زیادی از دل زمین بیرون آمد و همه را به هیجان آورد. اوسیریس بسیار شگفت زده شد و رأی شیطان هم به واسطه‌ٔ حضور فرزند دلبندش در این گروه از قبل معلوم بود. قیومه‌ٔ طبیب تردید‌هایی درباره‌ی اجرایی بودن چنین طرحی در مصر باستان داشت و معتقد بود با حذف شلوغ‌کاری‌ها چیز چندان خاصی در طرح نیست و پیشنهاد می‌کند قبل از اعلام برنده طرح بعدی را هم ببینند. دو داور دیگر با اکراه و محض آبروداری جلوی تماشاچیان پیشنهادش را پذیرفتند.

طرح گروه سوم طرحی بسیار ساده بود. یک ابلیسک در میانه و چهار فواره که از چهار کنج آبی را روی آن می‌پاشید. شیطان همین که طرح را دید خنده‌ای سر داد و به پشت اوسیریس زد و گفت: این‌ها می‌خواهند ماجرای تبعیدشان را یادآوری کنند و به تو طعنه بزنند؟ اوسیریس خشمگین شد. با این که قیومه‌ٔ طبیب معتقد بود طرحی ساده و به دور از تکلف است و الزاماً معنایی بیرون از متن را منتقل نمی‌کند حرفش را کسی جدی نگرفت. اوسیریس برافروخته شد و فریاد کشید: هر قدر هم به شما فرصت بدهم باز آدم نمی‌شوید و باز به ابلیسک من می‌شاشید نه؟ حالا نشانتان می‌دهم عاقبت کسی که اوسیریس بزرگ را به سخره بگیرد چیست. دستگیرشان کنید. 

صدای همهمه همراه با خنده در میان جمع بلند شد. در همین زمان از میان هیولاها و مردگان پیرزنی بیرون آمد. پیرزن صف اول جمعیت را که رد کرد تغییر شکل داد و زن جوانی با موهای مشکی و لباس سوزن دوزی شده‌ٔ آراسته‌ای ظاهر شد. آیسیس بود، همسر اوسیریس و از خدایان مصر باستان. به خاطر ممنوعیت ورودش به مراسم تغییر شکل داده بود. آیسیس با صدایی بلند و جیغ مانند فریاد کشید: اوسیریس دیوانه این پسر را نمی‌توانی مجازات کنی. او هوروس انجیب است. فرزندمان که سال‌ها قبل به خاطر رسوایی تولدش در شهر رهایش کردیم، من تمام این سال‌ها مراقب او بودم. اوسیریس گفت: هر که می‌خواهد باشد، حق تمسخر من را ندارد. آیسیس گفت: مثل این که درست متوجه نشدی مردک دائم الخمر، او وارث رسمی تاج و تخت تو و از خدایان مصر باستان است. انجیب که نمی‌دانست این حرف‌ها حقیقت دارد یا نه از فرصت پیش آمده استفاده کرد، دست در جیبش کرد و شیشه‌ی کوچک معجونی را بیرون آورد. مقداری از آن را به هر سه عضو دیگر گروه هم داد و گفت: این را از قفسه‌های قیومه‌ٔ طبیب کش رفته‌ام. نمی‌دانم به کجا می‌بردمان اما فکر کنم در این شرایط هرجایی بهتر از این‌جاست.

 هر کدام کمی در جامشان ریختند و نوشیدند. چند لحظه‌ی بعد دیگر در دنیای مردگان نبودند.

ادامه دارد...

 

اشتراک مطلب
لینک کوتاه
مطالب مرتبط

وبگاه تاریخ‌پژوهی و نظریه‌پژوهی معماری و هنر