خانه را میتوان همچون نبض معماری و شهرسازی و بالاتر از آن نبض حیات شهری دانست؛ حال خوش یک جامعه در بدو امر خود را در کیفیت خانههای عموم مردم نشان میدهد و به عکس ناخوشاحوالی مدنی نیز در وهله نخست در خانهها ظهور پیدا میکند؛ چراکه خانه اولین جایی است که باید پاسخگوی تقاضای ما برای زندگی باکیفیت و پرمعنی باشد. دیرزمانی است که تنها راه بیان تصور ذهنی ما از «خانة خوب» تعدادی عدد و رقم و کمیت و عملکرد شده است. چیزهایی که اگر متوجه باشیم باید از به زبان آوردنش شرمگین شویم! شاید اگر بدانیم چه سیری طی شد که باعث شد ما به این اندازه از «خوب بودن» رضایت دهیم، بتوانیم تغییری در این تقدیر پدید آوریم.
مدتهاست مسبب اصلی این وضعیت را مدرنیسم میدانیم؛ درحالیکه پس از آشنایی ما با تفکر مدرن عمده تغییری که در تقاضای ما پدید آمد، پررنگتر شدن مطالبة آسایش بود و این چیزی نبود که با معنای اصلی خانه منافاتی داشته باشد و نتیجتاً تا نیم قرن پیش هنوز میشد سراغ از خانههای خوب گرفت. از آن پس چیزی که دیدیم تهی شدن خانه از هر گونه کیفیت بود و نه حتی تنزل کیفی خانهها. این سقوط چیزی بود که نخست در ذهن ما روی داد و سپس در خانهها آشکار شد. نیم قرنی است که ما تقاضای کیفیت نداریم؛ تصور ما از کیفیت کاملاً مخدوش است و این منجر به کمّی شدن همة سنجههای ما شده است.
مسبب این سقوط بحرانی است که از اواخر دهة سی شمسی گرفتارش شدهایم؛ بحران مدنی. اصلاحات ارضی و در پی آن «هم خوردن» جامعة شهری و روستایی بحرانی پدید آورد که نتیجهاش از بین رفتن مناسبات شهری و روستایی بود. بحران سبب شد که «کیفیت» آخرین چیزی باشد که به آن میاندیشیم. در این جریان معنای آشنای شهر و محله و میدان و کوی و همسایگی و ... لطمه دید و طبعاً خانه هم از این ضربة مهلک جان سالم به در نبرد.
عدم رضایت ما از کیفیت معماری کنونی همة ما را به تأمل واداشته است؛ این حس نارضایتی به خصوص در خانهها که باید مأمن قرار و آرام ما باشد حادترست. همة ما با علامت سؤال بزرگی مواجهیم و آن اینکه «چرا به اینجا رسیدهایم؟»؛ این سؤال بسیار فرخنده است درصورتی که به سادهترین جوابهای آن یعنی «مدرن شدن» یا «مدرنیزاسیون» راضی نشویم. مدتی است به این پاسخها دلخوش کردهایم و مقصری یافتهایم که خود را مبری بدانیم. این قسم پاسخها سبب شده به این باور برسیم که جایی که اکنون هستیم تقدیر ماست و گریزی از آن نداریم؛ نه ما دیگر میتوانیم به «زندگی سنتی» برگردیم و در آن خانههای قدیمی زندگی کنیم و نه دیگر زمانه چنین اجازهای به ما میدهد؛ پس گویی ما محکوم به همین وضعیتیم.
«مدرن شدن»، «مدرنیسم»، «مدرنیزاسیون»، «سنت» و ... اصطلاحاتی است که از فرط استعمال دیگر به معنایشان نمیاندیشیم. اغلب ما تصور میکنیم سنت یک روش است که هزاران سال بر آن منوال زیستهایم و ناگهان پدیدهای به اسم مدرنیسم وارد شد و ما را از مسیرمان منحرف کرد و دچار گرفتاریهای امروز شدیم؛ در عین اینکه گویی همه باور داریم مدرنیسم چیزهایی به ما داد که تصور زندگی بدون آنها دیگر برایمان ممکن نیست.
سنتی ماندن یا مدرن شدن
اغلب کسانی که مدرنیسم را مقصر میدانند؛ بین «مدرنیسم» و «مدرن شدن» تفاوتی قائل نیستند. آیا این دو عین هم است؟ مدرن شدن به معنی معاصر زیستن و متحول شدن و یا به عبارتی «نو به نو شدن» است و این موضوع بالذاته امری پسندیده است؛ نوخواهی و نو شدن ویژگی هر موجود پویایی است و در عوض همواره به یک صورت ماندن به معنی رکود و مرگ است. آیا اینکه مدرن شدن را بانی مشکلاتمان بدانیم به این معنی نیست که پذیرفتهایم هزارهها به یک نحو زندگی کردهایم؟ در حالی که عیان است که همواره در همة وجوه زندگی، از جمله در معماری، با حفظ هویت تغییر کرده و نو شدهایم. شاهد آن تحول خانهها در طول تاریخ چه در کلیات و چه در جزئیات است؛ مثال در خانههای یزد مسیر تحول خانهها برای رسیدن به راه حلی چون بادگیر در مقابل گرما به خوبی نشان میدهد که به این اعتبار مدرن شدن همواره روی میداده است.
در این معنی مدرن شدن به سان نو شدن شاخ و برگ یک درخت است؛ در این تغییر فصلی و طبیعی درخت تغییر ماهیت نمیدهد و تبدیل به چیز دیگری نمیشود. خانههای ایرانی نیز در سیر تحول تاریخیشان همواره ماهیتشان و در واقع «خانه بودن» و «ایرانی بودن»شان حفظ شده است ولی هر زمان مطابق مقتضیات آن زمان تغییر صوری کردهاند. به این ترتیب عامل مشکلات ما مدرن شدنِ طبیعی نیست.
ما معنای «سنت» چیست؟ آیا منظور بر یک منوال ثابت و بیتغییر زیستن است؟ احتمالاً برای کسانی که سنت را تحجر و در بند کهنگی ماندن میدانند مولانا یکی از مظاهر سنت است. در حالی که مولانا انسان را به «ابن الوقت» بودن دعوت میکند؛ در غالب آموزههای سنتی ما «فرزند زمانة خویش» بودن ارزش شمرده شده است؛ بنابراین سنت در معنای واقعیاش تحول طبیعی را در خود دارد و با این معنی از سنت ما همواره سنتی بودهایم با اینکه هر دم نو شدهایم.
پاسخ دقیقتر به ریشهیابی مشکلات امروز ما احتمالاً این است که منظور از مدرن شدن، مدرن شدن با تأسی به تفکر بیگانه و غربی است؛ تفکری که با منش ما همخوان نبوده است؛ برخی بر این تغییرِ احوال نام «مدرنیسم» میگذارند. این پاسخْ پاسخ دقیقتری است ولی باز هم اشکالاتی دارد؛ مهمترین آن این است که جز ایران هستند کشورهای دیگری که در یکی دو قرن اخیر بسیار از تفکر غربی متأثر شدند ولی به مشکلات امروزین ما دچار نشدند! پس ابتنای به تفکر مدرن غربی نمیتواند بالذاته مایة این گرفتاریها باشد. ضمن اینکه اغلب کسانی که مدرنیسم را عامل مشکلات فعلی میدانند؛ این آخرین مواجهة ایرانیان با غرب را تنها مواجهة تاریخی ایرانیان با تفکری جدید و غیرخودی میدانند. در صورتی که مرور تاریخ ایران نشان میدهد این مواجهه نیز یکی از بیشمار برخورد ایران با تفکری غیرخودی بوده است.
نگاهی به تاریخ ایران از پس از مشروطه نشان میدهد که مواجهة ایرانیان با تفکر غربی در ابتدا بسیار محتاطانه و با اعتماد به نفس و در ادامه بدبینانه و از سر ضعف و تا حدی واکنشی بوده است؛ در بدو امر آن چیزی از غرب که برای ایرانیان جالب بود دستاوردهایشان بود و ایرانیان خواستند که از این مظاهر تفکر غربی بهرهمند باشند بی آنکه خود را ملتزم به جوهرة تفکر غربی بدانند. به این اعتبار ایرانیان در بدو امر به «مدرنیزاسیون» تن دادند و نه «مدرنیسم». مدرنیزاسیون در خانهها همچون دیگر دستپروردههای ایرانیان سبب تغییراتی در کالبد و شیوة زندگی شد. آیا میتوانیم مدرنیزاسیون را مسبب نارضایتی کنونی بدانیم؟