رنج تحقیق (۱): محمد قزوینی
۱۴ دیماه ۱۳۹۵
۱
مرحوم علامه میرزا محمدخان قزوینی به تعبیر مرحوم مجتبی مینوی از بنیانهای ایران در سدۀ چهاردهم خورشیدی است. او پایهگذار تحقیقات علمی به شیوۀ دانشگاهی در ادبیات فارسی است. تصحیح متون به روش علمی در ایران در حدود صد سال پیش با کوششهای او آغاز شد. او حدود ۳۵ سال از عمر خود را در کتابخانههای کشورهای انگلیس و آلمان و فرانسه به این کار مشغول بود و رسائل بسیاری تألیف و نسخ متعددی را تصحیح کرد و پس بازگشت به ایران در ده سال پایانی عمر خویش هم مشغول کارهای بزرگی از جمله تصحیح دیوان حافظ بود. در کنار اینها مقالات بسیار مهم و آموزنده و یادداشتها و نکات بسیاری از خود به یادگار گذاشت. مجموعۀ مقالات ایشان در ۷ جلد (۵ جلد مقالات، ۲ جلد: بیستمقاله) و یادداشتهایشان در ۱۴ (۱۰ جلد یادداشتها و ۴ جلد مسائل پاریسیه) منتشر شده است. در سالهایی که در اروپا بود نامههایی به دوستان خود مینوشت؛ برخی از این نامهها به سیدحسن تقیزاده و محمدعلی فروغی و عباس اقبال آشتیانی تاکنون چاپ شده است.
۲
نامۀ مورخ ۳ آذرماه ۱۳۰۲ از پاریس؛ محمد قزوینی به محمدعلی فروغی:
[بابت پولی که فرستادید] باری دست و بالمان بهکلی باز شد و از اشدّ ضروریات یومیه که خورد و خوراک و گرمی است تجاوز کرده، قدری البسه و کفش و کلاه برای این زن و بچه و خودم خریدیم و هر سهمان را به لباس نعمای حضرتعالی که معنیً مدتها ملبس بودهایم، صورةً هم ملبس کردم، چه زمستان امسال در نهایت سختی است و لباس پشمینه را بهکلی فاقد بودیم و کثرت گرانی فوقالعادۀ روزافزون همه چیز تاکنون اجازۀ خرید کفش و کلاه نمیداد ولی لطف و احسان شما کمکم دارد ما را هم داخل آدمهای معمولی این دنیا میکند و از آن وضع مختل که مثل خفاش که از نور روز میترسد، میان مردم از بدی لباس و اوضاع مثل قماربازهای همهچیز باخته جرأت نمیکردیم سری بیرون بیاوریم، کمکم داریم خارج میشویم. باز من که بواسطۀ اجباری که دارم که به کتابخانه بروم و پیش این و آن گاه دیدنی بکنم یک سر و صورت ظاهری که فقط و فقط ظاهری بود (یعنی لباسهای خارجی قدری سر و صورتی داشت ولی لباسهای داخلی از کثرت رفو و رقاع از تماسک اجزای خود امتناع داشت) به خودم میدادم، ولی بیچاره این زن و بچه (لابد این کاغذها را کسی غیر حضرتعالی نخواهد دید)، زن لباسش رنگرفته و از مُد افتاده و هفتاد مرتبه رفو شده و اتو خورده و کفشش تجدید کف و پاشنه مانند مداس ابیالقاسم الطنبوری (که در میان عرب برای کفش سنگین وصلهدار قدیمی مثل شده است و خیال میکنم که حکایتش را مسبوقید)، و بچه که خوشبختانه ملتفت وضع پریشان خودش نبود مثل بچۀ سرراهی یا بچهای که شخص از زن دیگر دارد فقط نصف اعلای بدن ملبس و نصف اسفل همیشه مکشوف با گونههای «تپلی» و ساق و رانِ از سرما سرخ، همیشه این سر و آن سر اتاق میدوید. باری برای هر کدام لباس مقتصدانهای ابتیاع شد و حالا بدون خجالت مادرش میتواند او را روزها گردش بدهد و او با بچههای دیگر بازی کند.
۳
وقتی که علامه قزوینی به ایران آمد، رجال سرشناسی به منزل او رفتوآمد داشتند. شهربانی این رفتوآمدها را زیرنظر داشت و برای آگاهی از کم و کیف آن، مأموری گمارده بود. آن مأمور روزی از رانندۀ دکتر قاسم غنی در بارۀ قزوینی پرسید و اینکه اینها چه حرفهایی میزنند. راننده در پاسخ گفت:
آنقدر فهمیدهام که این پیرمرد خلوضع است و حرفهایی که میزند یک پاپاسی نمیارزد؛ نه به درد دنیا میخورد و نه به درد آخرت. همهاش صحبتشان از کتاب است. ارباب من هم بیخودی شیفتۀ حرفهای آسمونریسمون این پیرمرد قدیمی شده است. چیزی دیگری سر درنیاوردم. همهاش از پدر و جدّ آدمهای قدیمی حرف میزنند.
۴
وقتی که علامه محمد قزوینی بعد از عمری تحصیلات حوزوی در ایران و سالها پژوهش در اروپا و حشر و نشر با بزرگترین خاورشناسان جهان و نشر آنهمه آثار تاریخی و ادبی فارسی و عربی و فراهم آنهمه یادداشت به ایران بازگشت ارادتمندان او، امثال سید حسن تقیزاده و بدیع الزمان فروزانفر، خواستند برای او ممرِّ معیشتی فراهم سازند که او پیرانهسر از گرسنگی نمیرد. مصلحت در آن دیدند که ایشان را به استادی دانشگاه تهران دعوت کنند. مجلسی برای همین در دانشگاه تهران تشکیل شد که در آن تقیزاده و فروزانفر و همۀ بزرگان عصر در آن جمع بودند. از علامۀ قزوینی نیز خواهش کرده بودند که به آن مجلس درآید. سرانجام مسئلۀ استادی ایشان را مطرح کردند و قرار شد که شورای دانشگاه این موضوع را تصویب کند. هر یک از بزرگان دقایقی چند در فضایل علمی ایشان و جایگاه جهانی ایشان در حوزۀ پژوهشهای ایرانی و اسلامی، سخن گفت و همگی به دانشگاه تهران تبریک گفتند که علامۀ قزوینی چنین افتخاری به دانشگاه تهران داده و استادی آنجا را قبول کرده است. کار در آستانۀ تمام شدن بود که یکی از استادان دانشکدۀ الاهیات، که در معارف طلبگی مرد فاضلی بود، و معلم صرف و نحو عربی بود، پرسید ایشان استاد چه رشتهای خواهند بود؟ پاسخ دادند که استاد تاریخ. آن استاد سادهلوح دانشکدۀ الاهیات گفت:
- تاریخ را که بچه خودش میخواند، استاد لازم ندارد.
مرحوم قزوینی با شنیدن این سخن برخاست و گفت: «آری، تاریخ استاد لازم ندارد.» و مجلس را ترک گفت و برای همیشه دانشگاه را از وجود بیمانند خویش محروم کرد. هرچه تقیزاده و فروزانفر و دیگر بزرگان عجز و لابه کردند، به هیچ روی حاضر نشد استادی دانشگاه تهران را قبول کند.
◆
زندگی علامۀ قزوینی پس از بازگشت به ایران هم زندگی سختی بود. دربارۀ آن آقای مهدوی دامغانی در مقدمۀ کتاب نامههای محمد قزوینی به محمدعلی فروغی و عباس اقبال آشتیانی مطالبی نوشتهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع
۱. نامههای محمد قزوینی به محمدعلی فروغی و عباس اقبال آشتیانی. به کوشش ایرج افشار، نادر مطلبی کاشانی. تهران: طهوری، ۱۳۹۴. ص ۷۹ – ۸۱.
۲. محمدرضا شفیعی کدکنی. درویش ستیهنده: از میراث عرفانی شیخ جام. تهران: سخن، ۱۳۹۳. ص ۱۰۳-۱۰۵.